معاويه سپاهي را که تعداد آن بالغ بر پنجاه هزار نفر ذکر نموده‏اند براي جنگ با امام آماده نمود و فرماندهي آن سپاه را خود به عهده گرفت. اما امام حسن عليه‏السلام که ذاتا صلح‏طلب و از جنگ گريزان بود نامه‏هايي به معاويه نوشت تا شايد بتواند او را به پاي ميز مذاکره بکشاند، اما معاويه که خود را برتر و نيروي خويش را کارآمدتر مي‏دانست از مذاکره خودداري کرد. در نتيجه امام حسن عليه‏السلام نيز تصميم به بسيج سپاه گرفت. سپاهياني که گرد امام جمع شدند هدف مشخصي نداشتند و پاي بند عقايد خود نبودند. اما سربازاني که در اطراف معاويه جمع شده بودند، غارتگراني بودند که پاي‏بند آئين و مسلک خاصي نبودند ولي به علت اين که فرماندهان کارآمد و مصممي داشتند و خود به دنبال غنيمت بودند، ظاهرا موفقيت بيشتري در ميدان نبرد مي‏توانستند داشته باشند. بعد از آن که معاويه با بيش از پنجاه هزار نفر به سوي عراق به راه افتاد، امام حسن عليه‏السلام هم با قريب به چهل هزار سرباز سپاهي به سوي شام حرکت نمود. امام، قيس بن سعد بن عباده را جلودار لشکر نمود و به راه خويش ادامه دادند و روزي را در مدائن اقامت نمودند. امام در آن جا سخنراني مبسوطي براي شيعيان خود ايراد فرمود: در اين هنگام خوارجي که در سپاه امام حسن عليه‏السلام بودند به بهانه اين که او قصد صلح با معاويه را دارد بر وي شورش نمودند و طغيان کردند و گفتند: تو هم مانند پدرت کافر شده‏اي!!! [ صفحه 12] در حالي که هنوز هيچ‏گونه مذاکره‏اي با معاويه صورت نگرفته بود. دامنه شورش بالا گرفت، در اين هنگام يکي از خوارج از تنهايي امام استفاده نمود و به او نزديک شد و بر ساق پاي ايشان ضربه‏اي زد. هر چند ياران امام او را به قتل رسانيدند، اما امام مجروح و زخمي دوباره به مدائن بازگشت. حضرت از اين که ياران خود را بي‏وفا مي‏ديد تصميم گرفت با معاويه صلح کند. از طرف ديگر معاويه فرماندهان سپاه امام را با وعده و وعيد فريب داده و آن‏ها را از امام دور نموده بودند.