روايت شده است که امام مجتبي عليهالسلام در مجلس رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم حاضر ميگشت، در حالي که هفت سال بيشتر از سن شريف او نگذشته بود. وحي الهي را از لبهاي مبارک پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم ميشنيد
[ صفحه 30]
و آن را حفظ ميکرد. وقتي به خانه برميگشت آنچه را حفظ کرده بود براي مادرش صديقهي کبري عليهاالسلام بازگو ميکرد. هرگاه علي عليهالسلام نزد حضرت زهراء عليهاالسلام ميآمد، کلمات تازهاي از قرآن و وحي را از او ميشنيد، از آن حضرت سؤال ميفرمود که: اينها را از کجا نقل ميکني؟
ميفرمود: از فرزندت حسن عليهالسلام.
روزي حضرت علي عليهالسلام در خانه پنهان گشت، تا اينکه امام حسن عليهالسلام وارد خانه شد، و ميخواست کلمات نوراني وحي الهي را که شنيده بود بازگو کند ولي نتوانست مثل گذشته صحبت کند، بلکه به لرزه افتاد و کلماتش درهم شد. مادرش حضرت زهراء عليهاالسلام تعجب کرد.
امام حسن عليهالسلام عرض کرد:
لا تعجبين يا اماه؛ فان کبيرا يسمعني و استماعه قد أوقفني.
اي مادر؛ تعجب نکن، گويا امروز شخص بزرگي به گفتار من گوش ميدهد و شنيدن او مرا از تکلم باز داشته است.
و در روايت ديگري اين گونه نقل شده است که، آن حضرت فرمود:
يا اماه؛ قل بياني و کل لساني، لعل سيدا يرعاني.
اي مادر؛ بيانم نارسا و زبانم ناتوان گرديده است، گويا آقاي بزرگواري مراقب من است.
آنگاه اميرمؤمنان علي عليهالسلام از محل خود خارج شد، و فرزند دلبندش را بوسيد [1] .
|