راوي گويد: روزي امام حسن و امام حسين عليهماالسلام سطري خط نوشتند و به سوي جد خويش آمده و به آن حضرت نشان دادند تا در ميان آنها قضاوت نمايد.
پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مدتي به نوشتهي آنها نگاه فرمود، به دليل اينکه نميخواست دل يکي از آنها را بشکند به آنها فرمود: اي حبيبان من؛
[ صفحه 52]
من درس نخواندهام و خط را نميشناسم، به سوي پدر خويش برويد تا ميان شما قضاوت نمايد و ببيند که کدام يک از شما خطش زيباتر است.
آنها به همراه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به منزل حضرت فاطمه عليهاالسلام وارد شدند. وقتي آنها به سوي اميرالمؤمنين عليهالسلام آمدند، پدرشان در حال آنها تأمل نمود، و دلش به حال آنها سوخت چون نميخواست يکي از آنها ناراحت شوند. به همين جهت، به آنها فرمود: به سوي مادر خود برويد تا ميان شما قضاوت کند.
آنها به سوي حضرت زهرا عليهاالسلام آمدند و آنچه را که نوشته بودند به او نشان دادند و فرمودند: اي مادر؛ جد بزرگوار ما، به ما امر کرد تا خطي بنويسيم، که هر کدام خطش زيباتر باشد او قويتر است. ما خط نوشتيم و به او نشان داديم، ما را نزد پدرمان فرستاد، پدر نيز ما را به نزد شما روانه کرد. حضرت فاطمهي زهرا عليهاالسلام کمي به فکر فرو رفت و متوجه شد که جد و پدرشان نخواستند دل آنها را بشکنند، به همين دليل فرمود: اي نور چشمانم؛ من گردنبند خود را پاره ميکنم و آن بر سر شما ميريزم، هر کدام از شما که از لؤلؤهاي گردنبند بيشتر بردارد، خط او زيباتر و قدرت او بيشتر است.
راوي گويد: گردنبند حضرت فاطمهي زهرا عليهاالسلام هفت دانه لؤلؤ داشت. حضرت برخاست و گردنبند خويش را پاره کرد و بر سر آنها ريخت.
امام حسن و امام حسين عليهماالسلام هر کدام سه دانه برداشتند، يکي از دانههاي باقي ماند که هر کدام ميخواستند آن را بردارند.
خداوند به جبرئيل امر فرمود تا به زمين آيد و آن گوهر را با بال خويش دو قسمت نمايد، که هر کدام از آنها نصفي را بردارند تا دل هيچ کدام از
[ صفحه 53]
آن دو بزرگوار غمگين نشود.
آنگاه جبرئيل عليهالسلام در مدت يک چشم به هم زدن به زمين فرود آمد، و لؤلؤ را دو نصف کرد، و هر کدام نصفي را برداشتند [1] .
|