هنگامي که جناب فضه‏ي خادمه عليهاالسلام به منزل نبوت و جايگاه رحمت و اصل عصمت، و مرکز حکمت، خانه‏ي حضرت صديقه طاهره ام‏الأئمه فاطمه زهراء عليهاالسلام وارد شد، چيزي غير از شمشير و زره و آسيا در آنجا نيافت. فضه دختر پادشاه بود، او مقداري اکسير داشت، قطعه‏اي از مس برداشته نرم نمود، و به شکل يک ماهي درآورد. آنگاه اکسير را به آن زد و به طلا تبديل کرد. هنگامي که اميرالمؤمنين عليه‏السلام تشريف آوردند، آن را در حضور حضرت قرار داد. زماني که اميرالمؤمنين عليه‏السلام آن را ديد فرمود: آفرين اي فضه؛ ولي اگر آن را خوب ذوب مي‏نمودي رنگ بهتري پيدا مي‏کرد، و قيمتش گرانتر مي‏شد. فضه عرض کرد: اي آقاي من؛ مگر شما اين علم را مي‏شناسي؟ حضرت فرمودند: آري؛ اين طفل - اشاره نمود به امام حسن عليه‏السلام - هم اين علم را مي‏داند. [ صفحه 66] در آن حال امام حسن عليه‏السلام جلو آمده و همان سخن اميرالمؤمنين عليه‏السلام را فرمود. سپس اميرالمؤمنين عليه‏السلام به فضه فرمودند: ما بزرگتر از اينها را مي‏شناسيم. ثم أومي بيده، و اذا عنق من ذهب و کنوز سائره، فقال: ضعيها مع اخواتها، فوضعتها فسارت. سپس با دست مبارک خود اشاره نمود، ناگهان رشته‏هايي از طلا و گنجهايي در حال حرکت ظاهر شد. و فرمودند: اين طلاها را روي آنها بيانداز. جناب فضه نيز آن طلا را روي گنجها انداخت، و به آنها ملحق شد. [1] .

[1] مشارق الانوار: 148.