مفضل مي‏گويد: امام صادق عليه‏السلام فرمود: روزي عربي از صحرا به قصد حج از قومش جدا شد و در حال احرام به جائي برخورد که در آنجا تخم شترمرغ بود، آن را برداشت و خورد، بعدا متوجه شد که محرم بوده است. هنگامي که وارد مدينه شد براي پرسش از مسئله‏اش او را به خانه‏ي اولي راهنمايي کردند، بعد از ناتواني جواب آن مسئله... همگي به اتفاق اعرابي به خانه‏ي اميرالمؤمنين عليه‏السلام آمدند و به اعرابي گفتند: مسئله را [ صفحه 69] از او بپرس؟ اعرابي گفت: مرا نزد خليفه‏ي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آورديد؟ آنها به دروغ گفتند: خليفه‏ي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ابوبکر است، و اين شخص وصي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در اهل‏بيت او مي‏باشد. اعرابي گفت: اي اباالحسن؛ اي خليفه‏ي رسول؛ من محرم از قبيله‏ي خود بيرون آمدم. در اين هنگام اميرمؤمنان عليه‏السلام فرمود: و قصد مکه کردي و تمام ماجراي اعرابي را شرح داد و گفتگوي مجلس ابوبکر و عجز آنها از پاسخ دادن به مسئله را بيان کرد. اعرابي با تعجب گفت: بلي اي مولاي من؛ چنين است. سپس حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام جواب مسئله را به امام حسن عليه‏السلام که در سن نوجواني بود واگذار کرد. اعرابي عرض کرد: اي اباالحسن، مسئله‏ي مرا بزرگان اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نتوانستند جواب دهند و به شما واگذار کردند، حال شما مرا به اين بچه واگذار مي‏کني؟ حضرت علي عليه‏السلام فرمودند: تو از اين پسر مسئله‏ات را بپرس، او جواب تو را بيان مي‏کند. اعرابي گفت: اي حسن؛ من از قوم خود به قصد حج، محرم بيرون آمدم، به جائي رسيدم که تخم شترمرغ بود، آن را عمدا و نسيانا خوردم. امام حسن عليه‏السلام فرمود: اي اعرابي؛ در سخن خود کلمه‏اي را زياد کردي و آن اين بود که گفتي، «عمدا» و اين کلمه جزو سؤال تو نبوده است. اعرابي گفت: راست گفتي، من در حال نسيان اين عمل را به جا آوردم. [ صفحه 70] امام حسن عليه‏السلام فرمود: به تداد آن تخم شترمرغ‏هايي که برداشته‏اي شتران ماده بگير و شتران نر را بر آنها سوار کن، هر چه زائيدند سال ديگر در مني قرباني کن. اعرابي گفت: اي حسن؛ يعضي از شتران ماده نمي‏زايند. حضرت فرمود: بعضي از تخم‏ها هم فاسد مي‏شوند. اعرابي گفت: اين پسر در علم خدا غرق است، به درستي که تو خليفه‏ي پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم هستي. امام حسن عليه‏السلام فرمود: اي اعرابي من پسر رسول خدا هستم و پدرم اميرالمؤمنين عليه‏السلام خليفه است. اعرابي گفت: پس ابوبکر چه مي‏گويد؟ حضرت فرمود: از خود آنها بپرس؟ پس آنها تکبير گفتند و همه از آنچه از حضرت امام حسن عليه‏السلام شنيدند تعجب کردند. سپس اميرالمؤمنين عليه‏السلام فرمود: حمد و سپاس مخصوص خدايي است که در من و پسرم نعمتي قرار داد که در داوود و سليمان قرار داده بود، هنگامي که مي‏فرمايد: «ففهمناها سليمان» [1] «ما آن را به سليمان فهمانديم». [2] . در کتاب «قطره‏اي از درياي فضائل اهل‏بيت عليهم‏السلام» اين روايت با کمي تغيير ذکر شده و در ادامه اين چنين آمده است. راوي گويد: در اين هنگام صدائي شنيده شد که مي‏گفت: اي مردم؛ اين حکمي که اين کودک فهميد، همان حکمي بوده که سليمان بن داوود عليهماالسلام فهميده بود. [3] . [ صفحه 71]

[1] سوره‏ي آل عمران؛ آيه‏ي:33. [2] مدينة المعاجز: 2 / 75 ح 106، به نقل از الهداية الکبري: 187. [3] قطره‏اي از درياي فضائل اهل‏بيت عليهم‏السلام: 2 / 478.