حذيفه بن اسيد غفاري مي‏گويد: هنگامي - که مردم کوفه بي‏وفائي کردند - و امام مجتبي عليه‏السلام به مدينه برمي‏گشت، من نيز به همراهش بودم، ديدم شتري که حامل باري بود، همراه خود مي‏آورد و هيچ گاه از آن جدا نمي‏شد. روزي به آن حضرت عرض کردم: فدايت شوم اي ابامحمد؛ اين شتري که هيچ گاه در طول مسافرت از آن جدا نمي‏شوي چيست؟ ايشان فرمود: اي حذيفه؛ آيا ميداني آن چيست؟ عرض کردم: نمي‏دانم. [ صفحه 92] امام حسن عليه‏السلام فرمود: اين ديوان است. عرض کردم: ديوان چيست؟ فرمودند: اين ديواني است که نامهاي شيعيان ما در آن مي‏باشد. عرض کردم: فدايت گردم، آيا نام مرا به نشان مي‏دهي؟ فرمودند: فردا بيا تا نامت را به تو نشان دهم. حذيفه مي‏گويد: فرداي آن روز به همراه پسر برادرم به محضر شريفش حاضر شديم، آن بزرگوار فرمود: براي چه آمدي؟ عرض کردم: براي آن وعده‏اي که به من داده بوديد. امام مجتبي عليه‏السلام فرمود: اين شخصي که به همراهت آوردي کيست؟ گفتم: پسر برادرم است که گاهي اقرار به امامت شما دارد و گاهي ندارد. در آن حال به من امر فرمود تا بنشينم، من نشستم، آنگاه به خادم خود دستور داد تا ديوان را آوردند. پسر برادرم به آن نگاه مي‏کرد در حالي که آن را مي‏خواند گفت: اي عمو؛ ببين اين اسم من است. گفتم: بگذار نام خود را در آن ببينم، او در حالي که صفحه‏ها را ورق مي‏زد گفت: اين هم نام تو است. حذيفه مي‏گويد: ما با خوشحالي از نزد آن حضرت خارج شديم. بعدها پسر عمويم در کربلا در رکاب سيد ما امام حسين عليه‏السلام به شهادت رسيد [1] .

[1] مدينة المعاجز: 2 / 52 ح 920.