هنگامي که در کربلا همه‏ي ياران باوفاي امام حسين عليه‏السلام به شهادت رسيدند، و نوبت يه فرزندان برادر گراميش امام مجتبي عليه‏السلام رسيد، قاسم بن الحسن عليه‏السلام خدمت آن حضرت رسيد و عرض نمود: اي عمو؛ اجازه بده تا با اين کفار بجنگم. آن حضرت به ايشان فرمود: اي پسر برادرم؛ تو يادگار برادرم هستي، تو بايد زنده بماني تا باعث آرامش و تسلاي دل ما باشي، و به آن شاهزاده اجازه رزم نمي‏داد. حضرت قاسم عليه‏السلام نشست، و در حزن و اندوه فراواني بود، چرا که امام حسين عليه‏السلام به برادرانش براي نبرد، اجازه داده بود. در آن حال که نشسته و سر مبارکش را به زانو نهاده و در فکر بود، ناگاه به خاطرش آمد که، پدر بزرگوارش حرزي را به بازوي راستش بسته و به او فرموده بود: هنگامي که در سختي و اندوه بزرگي قرار گرفتي، آن [ صفحه 110] حرز را باز کن و بخوان و به آن عمل نما. حضرت قاسم عليه‏السلام با خود انديشيد، سالها بر من گذشته براي من غمي مانند امروز پيش نيامده است، پس آن حرز را از بازوي خويش باز نمود و به نوشته‏ي آن نگاه کرد. در آن نامه، امام مجتبي عليه‏السلام اين گونه خطاب به فرزندش نوشته بود: يا ولدي يا قاسم؛ أوصيک أنک اذا رأيت عمک الحسين عليه‏السلام في کربلاء و قد احاطت به ألاعداء فلا تترک البراز و الجهاد لأعداء الله و أعداء رسوله و لا تبخل عليه بروحک، و کلما نهاک عن البراز، عاده ليأذن لک في البراز لتحظي في السعادة الأبدية. اي فرزندم اي قاسم؛ تو را وصيت مي‏کنم، زماني که ديدي عمويت امام حسين عليه‏السلام را در کربلا دشمنان محاصره کردند، جنگ و جهاد را با دشمنان خدا و پيامبرش را ترک نکن، خودت را براي فدا شدن در راه او باز مدار، اگر او تو را از نبرد نهي نمود، پافشاري نما تا به تو اجازه دهد، در آن حال است که به خوشي و سعادت هميشگي نائل مي‏گردي [1] .

[1] مدينة المعاجز: 2 / 63 ح 931.