مورخان و محققان اسلامي نوشته‏اند خراسانيان در قيام خود بر عليه بني‏اميه که [ صفحه 23] دين اسلام را وسيله‏ي جهانگشائي و توسعه‏طلبي خود قرار داده بودند و به نام دين بر مردم حکومت کرده و ظلم و ستم مي‏نمودند، در نظر داشتند آن‏ها را از کرسي خلافت پائين آورده و حکومت و زعامت را از آنان بگيرند و به صاحبان اصلي واگذار نمايند. به طوري که از متون تاريخ و سيره معلوم مي‏گردد، مردم خراسان از آل علي عليهم‏السلام حمايت مي‏کردند و مي‏خواستند خلافت را از بني‏اميه گرفته و به آنان واگذار نمايند و در اين مورد نامه‏هائي بين آن‏ها و امام صادق عليه‏السلام رد و بدل گرديده است، ولي امام جعفر صادق عليه‏السلام دعوت آنان را قبول نکرد و به نامه‏هاي آن‏ها پاسخ نداد. گروهي ديگر هم از مردم خراسان به طرف محمد بن عبدالله معروف به نفس زکيه رفتند و او را براي خلافت برگزيدند و بني‏عباس هم نخست با وي بيعت کردند و در ظاهر خلافت او را پذيرفتند ولي در باطن براي خود فعاليت کردند و عوامل خود را به اطراف و اکناف فرستادند و با فريب دادن مردم خود را به عنوان آل محمد جا زدند تا سرانجام به مقصود خود رسيدند. محمد بن عبدالله معروف به نفس زکيه خود را براي خلافت آماده کرد و در اجتماعي که در ابواء نزديک مدينه منوره تشکيل شد و همه‏ي بني‏هاشم در آن جا گرد آمدند مذاکراتي انجام گرفت، حضرت صادق عليه‏السلام هم در اين مجلس شرکت داشت و عبدالله پدر محمد به آن جناب پيشنهاد کرد با فرزندش بيعت کند. امام صادق سلام الله عليه به او فرمودند: فرزندت به خلافت نخواهد رسيد، و او مهدي اين امت نمي‏باشد، امام به او گفتند: خلافت به دست ابوالعباس سفاح خواهد رسيد، عبدالله از سخنان امام صادق عليه‏السلام برآشفت و با آن جناب به تندي به گفتگو پرداخت، جريان اين گفتگوها در کتب حديث و سيره مشروحا آمده است. بني‏عباس در نهان، ميان مردم تبليغ مي‏کردند که خلافت به وراثت به ما مي‏رسد و عباس عموي پيغمبر وارث او مي‏باشد و تا عمو زنده باشد، برادر زاده ارثي نمي‏برد، آن‏ها با اين شبهه مردم را فريب دادند، و خطباء و شعراء وابسته به بني‏عباس اين [ صفحه 24] مطلب را در شعر و خطابه با آب و رنگ تبليغاتي به مردم رسانيدند و خلافت را در دست گرفتند. سياست بني‏عباس برخلاف بني‏اميه بود، آنها عرب‏ها را از کار برکنار کردند، و کارهاي لشگري و کشوري را در اختيار ايرانيان گذاشتند در ميان کارگذاران درجه اول بني‏عباس، از اعراب کمتر استفاده مي‏شد، زيرا قبائل عرب در نهان همه طرفدار بني‏اميه بودند و به برتري نژادي اعتقاد داشتند و به ساير اقوام و ملل چندان اعتباري نمي‏دادند. خلفاي بني‏عباس براي خراسان اهميت زيادي قائل بودند و چون دولت آنها از خراسان آمده بود، سعي مي‏کردند کارها را به خراسانيان واگذار کنند، منصور دوانيقي هنگامي که شهر بغداد را بنا نهاد يکي از دروازه‏هاي آن را به نام دروازه‏ي خراسان نام گذاري کرد و به گروهي از رجال خراسان که در دربار او بودند قطعاتي واگذار کرد تا در آنجا خانه بسازند. نام صاحبان آن قطعات در کتب مربوط به بغداد آمده است و ابن طيفور در کتاب بغداد آنها را بيان کرده است، و بني‏عباس اداره امور ولايات و شهرها را در اختيار خراسانيان گذاشتند، برمکيها، نوبختيها، طاهريها، طولونيها، اخشيديان، نوشريان، مملکت آنها را اداره مي‏کردند. اين جماعت که از خراسان برخواسته بودند، مدت يکصد و پنجاه سال در خراسان، مازندران، نواحي مرکزي ايران، عراق، شام، مصر و افريقيه حکومت کردند، شرح حال آنها و تعداد ديگري از خاندان‏هاي مهاجر ايراني که اکثرا خراساني بودند در کتب تاريخ و سيره مشروحا آمده است و ما در کتابي که به اين موضوع ارتباط دارد مشروحا بحث کرده‏ايم. در منابع و مآخذ معتبر آمده است که فتوحات اسلامي در شمال و شرق آفريقا اکثر به دست اين خاندانهاي مهاجر ايراني انجام گرفته و حکومت‏هاي اسلامي در شمال آفريقا که از خراسان به آنجا رفته بودند منشأ بسياري از کارهاي سياسي و مذهبي [ صفحه 25] شدند، مانند رستميه و عماديه در نواحي مغرب اقصي. در زمان حکومت اين خاندان‏ها هزاران نفر از خراسان به سرزمين‏هاي مفتوحه مهاجرت کردند. مردم را با احکام مقدس اسلام آشنا نمودند، و به طور کلي مناصب سياسي و علمي و مذهبي را از اعراب گرفتند و آنها را از صحنه اجتماع خارج کردند، کساني که با کتب تاريخ و سيره و تذکره‏هاي رجال علم و ادب ارتباط دارند اين موضوع را درک مي‏کنند. از مطالعه در تاريخ بني‏عباس روشن مي‏گردد که آنان به خاندان‏هاي قديمي و ريشه‏دار در خراسان روي آوردند و مردمان باهوش و اهل دانش و بينش را براي اداره امور کشوري و لشگري برگزيدند، اکثر اين افراد با گذشت بيش از صد سال هنوز مسلمان نشده بودند، آنها چون احساس کردند بني‏عباس تعصب نژادي ندارند به اسلام تمايل پيدا کردند. برمکيان و نوبختيان و خاندان اخشيدي و صولي در زمان هارون و اواخر بني‏اميه مسلمان شدند و رشته‏ي امور را در دست گرفتند، بني‏عباس هم تا آنجا که به منافع آنان زياني نداشت دست آنان را باز گذاشتند و همه کارها را به آنها واگذار کردند، آنها هم کارها را به خوبي اداره کردند و با عقل تدبير به تمشيت امور پرداختند.