بعد از اين که منصور عباسي با خدعه و فريب و نيرنگ ابومسلم خراساني را از پاي در آورد، از همان هنگام در لشگر ابومسلم گروهي با منصور به مخالفت بر خواستند، ولي منصور با دادن رشوه آنها را آرام کرد و در ظاهر سر و صدا خاموش گرديد، اما طرفداران و حاميان ابومسلم در نهان آرام نبودند و مخفيانه مبارزه مي‏کردند. شعوبيه گروهي از ايرانيان بودند که با سيادت و رياست عرب مخالف بودند و براي آنها فضل و امتيازي خاص نمي‏دانستند ريشه اين فکر ظاهرا از زمان حکومت امويان در خراسان پيدا شد چون آنها براي عرب امتياز و برتري قائل بودند، اين گروه جنگهائي بر عليه خلفاء به راه انداختند گاهي در نهان و زماني هم آشکارا مبارزه مي‏کردند. اين جماعت نخست اندک بودند و علت مبارزه‏ي آنان هم فقط براي اين بود که آنان براي عرب به برتري نژادي اعتقاد نداشتند و مخالف زعامت و رياست آنان بودند، آنها مي‏گفتند ما دين اسلام را قبول داريم ولي حکومت عرب را قبول نمي‏کنيم، ولي بعد از مدتي عوامل ديگري هم در بين آنها نفوذ کردند. مخالفين اسلام در آن جمعيت راه پيدا کردند و نهضت آنها را به عنوان يک نهضت ضد اسلام معروف ساختند و بعد هم هر کس از اوضاع و احوال ناراضي مي‏شد، [ صفحه 27] به اين گروه ملحق مي‏شد، از طرف ديگر خلفاء هم مخالفان خود را به شعوبيه متهم مي‏کردند در صورتي که گروهي از آن‏ها با شعوبيه ارتباطي نداشته‏اند. در کتاب کامل التواريخ آمده که استاد ذيس پدر مادر مأمون که از بادغيس خراسان بود از شعوبيه بوده است. داستان شعوبيه در کتابهاي تاريخي تحريف شده است مخصوصا خاورشناسان از آن طبق برداشت خود استفاده کرده‏اند، گروهي از آن‏ها شعوبيه را مخالف اسلام معرفي کرده‏اند و گفته‏اند آنان با اسلام مبارزه مي‏کرده‏اند ولي حق اين است که آن‏ها با اسلام مخالف نبودند، بلکه مخالف برتري نژادي عرب و رياست آنان بودند. اتهام الحاد و زندقه را نخست خلفاء بني‏عباس و حاکمان و قاضيان و فقهاء تابع خلفاء بر آنها وارد کردند تا انديشه و تفکر آنها را منحرف جلوه دهند، خلفاء اين جماعت را به مجوسيت متهم کردند و در همه جا آن‏ها را کافر و محارب معرفي نمودند، اين اتهام به کتب تاريخ و سيره راه پيدا کرد و خاورشناسان هم از آن‏ها گرفتند.