بعد از اين که فضل بن ربيع از خراسان وارد بغداد شد و مأمون با وي همراهي نکرد و در خراسان ماند، امين برادرش که در جاي پدر در بغداد به خلافت نشسته بود، نامه‏اي براي مأمون نوشت و او را به بغداد فراخواند و به او پيام فرستاد بايد هر چه زودتر خراسان را ترک کني و به بغداد بيائي، قاصد امين بغداد را ترک گفت و خود را به خراسان رسانيد و نامه‏ي امين را به مأمون داد. مأمون بعد از اطلاع از مندرجات نامه فضل بن سهل را نزد خود فراخواند و جريان را به وي اطلاع داد و بعد با فضل در خلوت نشست و با وي به گفتگو پرداخت که چگونه خود را از اين مشکل برهاند و به چه نحوي پاسخ برادرش را بدهد، مأمون از امين واهمه داشت چون او رسما خليفه بود و بني‏عباس امراء لشگر و رجال سياست در بغداد از امين حمات مي‏کردند. فضل بن سهل به مأمون گفت: پدرت خراسان را به شما داده و خلافت بعد از امين در اختيار تو خواهد بود شما همين جريان را براي او بنويسيد تا متنبه شود، و از پيمان و عهدي که پدر براي شما مقرر کرده عدول نکند، شما از امين نترسيد، او هرگز نخواهد توانست به شما آسيبي برساند و يا بر تو چيره شود، و تو را از مقامت معزول سازد. ما در خراسان از تو دفاع مي‏کنيم دائي و خويشاوندان مادريت در خراسان هستند و از شما طرفداري مي‏کنند و با دشمنانت خواهند جنگيد، اکنون پاسخ امين را بدهيد و از رفتن بغداد خودداري نمائيد. مأمون سخنان فضل بن سهل را قبول کرد و تصميم گرفت در برابر خواسته‏هاي امين مقاومت کند و در مقابل او جبهه‏گيري نمايد. مأمون در پاسخ امين نوشت: پدر ما عهد و پيماني بسته و وظايف ما را بعد از [ صفحه 32] خودش معين کرده، پدر خراسان را به من داده و من متعهد شدم اين ناحيه را حفظ کنم چون خراسان منطقه‏اي حساس مي‏باشد و حدود و ثغور آن در خطر است من نمي‏توانم خراسان را ترک گويم و به بغداد بيايم، نامه را مهر کردند و به قاصد دادند تا به عراق ببرد.