هنگامي که نامه مأمون به دست امين رسيد و نامه برادر را قرائت کرد، دريافت که مأمون خراسان را رها نخواهد کرد و تسليم او نخواهد شد، امين که جواني مغرور، عياش و بيعقل بود در اثر سعايت مخالفان مأمون تصميم گرفت برادرش را از ولايتعهدي خلع کند، و او در خراسان عنواني نداشته باشد. و بعد از چند روز او را خلع کرد و فرزند هجده ماههي خود را به ولايتعهدي برگزيد.
امين در نظر گرفت برادرش مأمون را با زور و غلبه به بغداد بياورد و دستش را از کارها کوتاه کند، و خود را از او و کارگذارانش راحت سازد، او لشگري انبوه به فرماندهي «علي بن عيسي بن ماهان» براي آوردن مأمون به خراسان فرستاد، علي بن عيسي قبلا در خراسان مقامي بزرگ داشت و در زمان هارون از مقامش عزل شده بود، و همواره هوس حکومت خراسان را در سر خود داشت.
امين تا خارج بغداد او را مشايعت کرد و با او دربارهي مأمون به گفتگو پرداخت، امين يک دستنبد طلائي به علي بن عيسي داد و گفت: هرگاه بر مأمون پيروز شدي و او را دستگير کردي با اين دست بند طلا او را دست بند ميکني و به بغداد مياوري.
از طرف ديگر مأمون هم از آنچه در بغداد ميگذشت مطلع بود، او در قصر برادرش امين دوستاني داشت که هر چه در آنجا ميگذشت مطلع ميشد و اخبار بغداد مرتبا به خراسان گزارش ميشد، مأمون از حرکت لشگر عراق اطلاع پيدا کرد و سخت مضطرب شد فضل بن سهل او را دلداري داد و گفت: با آنها مقابله ميکنيم و بر آنان پيروز ميگرديم، شما نبايد ناراحت گرديد.
[ صفحه 33]
مأمون هم لشگري مهيا کرد، به فرماندهي طاهر بن حسين بوشنجي به مقابله لشگر عراق فرستاد. لشگر امين و مأمون در ري به هم رسيدند و در مقابل هم صفآرائي کردند، لشگر امين از نظر تجهيزات بسيار نيرومند بودند ولي توان جنگي نداشتند، مورخان نوشتهاند از صدر اسالم تا آن عصر لشگري با اين ساز و برگ ديده نشده بود.
لشگر امين به فرماندهي علي بن عيسي بن ماهان و لشگر مأمون به فرماندهي طاهر بن حسين در نزديک شهر ري وارد نبرد شديدي شدند، در هنگام جنگ فرماندهي لشگر عراق کشته شد، هنگامي که معلوم شد فرماندهي لشگر عراق کشته شده سربازان امين رو به فرار گذاشتند و لشگر خراسان آنها را تعقيب کردند و به سرعت خود را به همدان رسانيدند.
طاهر بن حسين سر علي بن عيسي را از تن جدا کرد و براي مأمون به خراسان فرستاد و خود به طرف بغداد حمله آورد، و به سرعت خود را به بغداد رسانيد، او بغداد را مدت پانزده ماه در محاصره گرفت به طوري که قحطي شديد بغداد را فراگرفت و بعد از جنگهاي زيادي وارد بغداد شد و امين را دستگير کرد و سرش را از بدن جدا کرد و براي برادرش به خراسان فرستاد که شرح آن در اينجا مناسبت ندارد.
|