هنگامي که مأمون متوجه شد که امام خلافت را قبول نمي‏کند، گفت: پس ولايت‏عهدي مرا قبول کنيد و پس از من خليفه مسلمان باشيد، امام اين پيشنهاد را هم نپذيرفت، در اين جا مأمون سخت برآشفت و گفت: بايد اين را قبول کني و طوري سخن گفت که امام ناگزير آن را قبول کرد، و بعد در يک جلسه‏ي رسمي تشريفات آن انجام گرفت. نخست عباس فرزند مأمون با آن حضرت بيعت کرد و بعد از آن فضل بن سهل وزير اعظم و سپس ساير رجال و اعيان و اشراف با آن جناب به عنوان ولايت‏عهدي مأمون بيعت کردند، و بعد هم از عامه‏ي مردم در مرو و ساير شهرهاي خراسان بيعت گرفتند، و جشن و سرور به راه انداختند و شعرا اشعار خود را سرودند. مأمون براي همه واليان و حاکمان در سراسر کشور فرمان صادر کرد که براي امام رضا عليه‏السلام از مردم بيعت گرفتند و خطباء در خطبه‏هاي جمعه در حرمين شريفين خطبه به نام امام خواندند و او را مدح و ثنا گفتند جز در بغداد عاصمه‏ي بني‏عباس که با مأمون به مخالفت برخواستند و او را در واگذاري ولايت‏عهدي به امام رضا نکوهش کردند. از اخبار و رواياتي که در اين مورد رسيده معلوم مي‏شود مأمون در اين کار تظاهر مي‏کرده و در حقيقت يک نيرنگ و فريب بوده و در انتخاب آن حضرت به عنوان ولايت‏عهدي منظور سياسي داشته و بعد از اين که به منظور خود رسيد، امام را از ميان برداشت، مأمون اين کار را بسيار ماهرانه انجام داد، و همه‏ي مشکلات خود را حل کرد. انتخاب امام رضا عليه‏السلام به عنوان ولايت‏عهدي براي مأمون يک جهت مثبت و يک جهت منفي داشت جهت مثبت آن بود که وي همه مدعيان خلافت را از ميان برداشت و علويان که يک خطر بزرگ براي او بودند متلاشي شدند و مردم آنها را رها کردند و ناگزير شدند خود را تسليم مأمون کنند و پناهندگي بگيرند. [ صفحه 40] هنگامي که مردم فهميدند امام رضا به خراسان رفته و وليعهد مأمون شده همه از اطراف مخالفان مأمون پراکنده شدند، زيرا با بودن امام کسي از آن‏ها حمايت نمي‏کرد موضوع اين بود که خلافت را بايد از عباسيان گرفت و به علويان داد، اکنون که مأمون خودش خلافت را به علويان داده و امام رضا وليعهد شده بايد ديگران را رها کرد. زيد بن موسي بن جعفر که در بصره قيام کرده و حسين بن موسي که در خوزستان و فارس قيام نموده و ابراهيم بن موسي که يمن را از بني‏عباس گرفتند و محمد بن جعفر که مکه و مدينه را در اختيار گرفتند و ابن‏طباطبا که بر کوفه مسلط شد. بعد از ولايت‏عهدي امام رضا همه تسليم مأمون شدند و به مرو خراسان رفتند و مأمون هم آنها را به امام رضا عليه‏السلام بخشيد. مأمون همه آنها را آزاد کرد ولي اجازه نداد از مرو خارج شوند و آنها را در آن جا زير نظر داشت و با اين سياست و فريب همه مخالفان را سرکوب نمود و اوضاع و احوال را آرام ساخت و خطراتي که خلافت او را تهديد مي‏کرد منتفي گرديد و فکرش از علويان و ساير مخالفان که در اطراف و اکناف عالم اسلام بودند آسوده شد. اما جنبه‏ي منفي ولايت‏عهدي امام رضا عليه‏السلام براي مأمون اين بود که بني‏عباس با او در اين مورد مخالفت کردند. اعتراض آنها آن بود که چرا خلافت را از خاندان بني‏عباس بيرون و به آل علي داده است و اين برخلاف سنت و روش آباء و اجدادي وي مي‏باشد آنها در عراق و ساير بلاد فرياد اعتراض برآورند. بني‏عباس با يک توطئه حساب شده که شايد مأمون هم از آن با اطلاع بوده در بغداد قيام کردند و مأمون را از خلافت خلع کردند و ابراهيم بن مهدي پسر عموي مأمون را که يک نوازنده و خواننده بود و همواره با نوازندگان و خوانندگان اوقات مي‏گذرانيد به خلافت برگزيدند و با او بيعت کردند و وجوه اعيان و اشراف بغداد هم با وي موافقت نمودند. عباسيان مأمون را متهم مي‏کردند که او شيعه شده و مذهب آباء و اجداد خود را ترک کرده است، از اين رو خلافت را به آل علي واگذاشت، و در اين مورد اشعار و [ صفحه 41] ابياتي هم در کتب تاريخ و سيره آمده است ابراهيم بن مهدي که از طرف بني‏عباس به خلافت برگزيده شد در اين باره چند شعر گفته و مأمون را به رفض و تشيع متهم مي‏کند. مأمون هم در ظاهر از آن چه در عراق و بغداد مي‏گذشت. اطلاع نداشت، گفته‏اند: فضل بن سهل با نفوذي که در دستگاه مأمون داشت نمي‏گذاشت اخبار و اطلاعاتي از اوضاع و احوال کشور به مأمون برسد و مأمون خود نمي‏دانست که عباسيان او را از خلافت خلع کرده و ديگري را به جاي او برگزيده‏اند و فضل بن سهل مانع رسيدن خبر، به او مي‏باشد.