عظمت نزول باران به دعاي حضرت رضا عليهالسلام موجب ذلت و خواري بدخواهان و حسودان شد؛ از اين رو يکي از آنان که
[ صفحه 58]
(حميد بن مهران) نام داشت به قصد انتقام از حضرت رضا عليهالسلام نزد مامون رفت و به او گفت: حادثه نزول باران موجب شد تا افتخارات بنيعباس از ميان برود و افتخارات فرزندان علي عليهالسلام زنده شود و شما موجب شديد اين ساحر!! که فراموش شده بود بار ديگر زنده شود و مردم به سوي او مايل شوند؛ صلاح در آن است که مجلسي بزرگ داير کنيد تا من با جملاتي او را در ميان مردم رسوا و مفتضح کنم و آبروي ازدست رفته را بازآورم.
فورا مجلسي تشکيل شد و چون امام رضا عليهالسلام داخل گرديد، حميد بن مهران خطاب به حضرت گفت: (اي پسر موسي بن جعفر! تو از حد و مرز خود تجاوز کردهاي و باراني را که خداوند در وقت تقدير شدهاش فرو فرستاد از دعاي خود ميداني و خويشتن را فردي با عظمت و داراي شکوه در نزد خداوند به مردم معرفي ميکني؛ چنان سخن ميگويي که گويا همچون معجزهي ابراهيم خليل را آوردهاي که پرندگاني را به اذن خداوند زنده کرد، اگر راست ميگوييد به اين دو صورت شير که بر مسند مامون نقش بسته است فرمان بده تا زنده شوند و مرا پاره پاره کنند اين معجزه خواهده بود نه باراني که طبق معمول در وقتش ميبارد!
امام رضا عليهالسلام از سخنان ياوهي او برآشفت؛ خطاب به عکس شيرها فرياد زد: اين مرد پست و فاجر را بگيريد.
ناگاه آن صورتها به صورت واقعي در آمده و به جانب حميد
[ صفحه 59]
بن مهران حمله کردند و پيش از آنکه او تکاني به خود بدهد او را پاره پاره کردند و هيچ اثري از او باقي نگذاشتند و حتي خون ناپاکش را که بر زمين ريخته بود ليسيدند.
آنگاه آن دو شير، در برابر امام رضا عليهالسلام آمده و عرض کردند: اي ولي خدا، اگر فرمان دهيد اين شخص را نيز به رفيقش ملحق ميکنيم (و اشاره به مامون کردند) پس مامون از ترس بيهودش شد. امام عليهالسلام فرمود: خداوند خود در مورد او حکم خواهد کرد؛ اکنون شما به جايگاه و حالت اول خود برگرديد.
چون مامون به هوش آمد، گفت: سپاس خداوندي را که ما را از شر حميد بن مهران حفظ کرد. آنگاه گفت: خلافت از آن شما خاندان است اگر مايل باشيد.
حضرت فرمود: اي مامون، اگر ميل خلافت داشتم با تو به مذاکره نمينشستم؛ چرا که تمام مخلوقات الهي در اختيار من هستند؛ ولي مامورم که متعرض تو نشوم.
|