تفسیر هدایت جلد 1
مشخصات کتاب
سرشناسه : مدرسی، محمدتقی، - 1945
عنوان و نام پدیدآور : تفسیر هدایت/ محمدتقی مدرسی؛ ترجمه احمد آرام
مشخصات نشر : مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی، - 1377.
مشخصات ظاهری : ج 18
شابک : 964-444-149-4250000ریال:(دوره) ؛ 964-444-150-8(ج.1) ؛ 964-444-151-6(ج.2) ؛ 964-444-152-4(ج.3) ؛ 964-444-154-0(ج.5) ؛ 964-444-155-9(ج.6) ؛ 964-444-156-7(ج.7) ؛ 964-444-157-5(ج.8) ؛ 964-444-158-3(ج.9) ؛ 964-444-159-1(ج.10)
وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی
یادداشت : جلدهای مختلف این کتاب توسط مترجمین متفاوت ترجمه شده است
یادداشت : عنوان اصلی: من هدی القرآن.
یادداشت : چاپ اول: 1378؛ 25000 ریال (دوره) (ج. 11) :ISBN 964-444-160-5
یادداشت : کتابنامه
مندرجات : (ج. 12) :) ISBN 964-444-161-3ج. 13) :) ISBN 964-444-162-1ج. 14) :) ISBN 964-444-163-xج. 15) :) ISBN 964-444-164-8ج. 16) :) ISBN 964-444-165-6ج. 17) :) ISBN 964-444-166-4ج. 18) :ISBN 964-444-167-2
موضوع : تفاسیر شیعه -- قرن 14
شناسه افزوده : آرام، احمد، 1377 - 1281. مترجم
شناسه افزوده : بنیاد پژوهشهای اسلامی
رده بندی کنگره : BP98/م 4م 8041 1377
رده بندی دیویی : 297/179
شماره کتابشناسی ملی : م 79-4111
ص :1
اشاره
ص :2
ص :3
ص :4
ص :5
ص :6
ص :7
ص :8
ص :9
ص :10
ص :11
ص :12
ص :13
ص :14
مقدمه
الحمد للّٰه رب العالمین،و صلی اللّٰه علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.
در زمانی پیش از شش سال قبل که در اندیشۀ آن افتادم،آنچه را در ضمن تلاوت قرآن و تأمل کردن در آن به دست آورده ام در جایی ثبت کنم،مطالبی را که پس از این می آید بر ورق کاغذی نوشتم:
به تفسیر قرآن حکیم،در خانه ای از خانه های خدا،در روز شنبه 1398/4/1 هجری قمری،1978/3/11 میلادی در شهر کویت آغاز می کنم،و برای اتمام آن بر خدای بزرگ توکّل دارم.
در نوشتن این تفسیر بر روش تفکر مستقیم،بدان صورت که در بخش تمهیدی این مقدمه بدان اشاره کرده ام،یعنی روش الهام گرفتن بیواسطه از آیات و رجوع کردن به خود قرآن در آن جا که فهم آیات با دشواری مواجه شود،بر طبق برنامه ای که پیامبر بزرگوار اسلام(ص)و امامان اهل بیت علیهم السلام در تفسیر پاره ای از قرآن به پارۀ دیگر آن اشاره فرموده اند،متّکی خواهم بود.
و در آن کوشش خواهم کرد که واقعیتهای جاری را به آیات قرآن ارتباط دهم که هدف از تفسیر قرآن نیز همین است.
آیا قرآن همچون خورشید فروزنده نیست که هر روز با تابشی تازه بر جهانی نو نورافشانی می کند؟
ص :15
مدعی آن نیستم که در این جا معانی سخن خدا را به صورت کامل بیان خواهم کرد،بلکه در آن می کوشم که تنها بینشها و بصیرتهایی را که شخصا در ضمن تدبّر در قرآن بدانها دست یافته ام،بر روی کاغذ بیاورم.
و نقشی را که برادران حاضر در درس تفسیر من در تبلور اندیشه ها و افکارم داشته اند،هرگز فراموش نخواهم کرد.و اللّٰه الموفق و علیه التوکل.
این چیزی بود که بیش از شش سال پیش آن را قلمی کرده بودم،ولی اکنون تدبّر در تمام قرآن را به پایان رسانیده و خلاصۀ افکاری را که از تدبر در این تفسیر الهام گرفته بودم به ثبت رسانیده ام،و این کار در دو مرحله صورتپذیر شده است:
الف:از آغاز قرآن تا سورۀ النحل تفسیر را به دست خود می نوشتم، بدین گونه که به مسجد یا جایگاه آرامبخشی پناه می بردم،و همراه با خودم قرآن و قلم و کاغذ،و چه بسا غمهای فراوان مخصوص به امت را نیز می داشتم،و همچون شاگردی در برابر کتاب پروردگارم می نشستم و به تلاوت دسته ای از آیات وابستۀ به یکدیگر و تدبر کردن در معانی و مفاهیم آنها می پرداختم.و در آن هنگام که هوش و درایت من برای فهم ابعاد آیۀ کریمه ای کافی نمی نمود،از خداوند سبحان درخواست مدد می کردم،و سپس نخست خلاصۀ افکار آشکار شده را ثبت می کردم، و بعد از آن به تدبر در آیه آیه می پرداختم و تأمّلات خویش را با تفصیلی بیشتر به نگارش درمی آوردم.
و گاه چنان بود که افکار گوناگون با یکدیگر تزاحم پیدا می کرد و خود را از ثبت کردن آنها ناتوان می یافتم،و به همین جهت بعضی از آنها را که متناسب با روش موجز نویسی برگزیدۀ برای این تفسیر بود انتخاب می کردم،و از بازماندۀ آنها در گفتارهای عمومی خویش و در نوشته های دیگرم بهره می گرفتم.و هر روز تنها به نوشتن یک درس اکتفاء می کردم:
نخست:بدان جهت که کارهایم بیش از این فرصت برایم باقی نمی گذاشت.
ص :16
دوم:بیم آن داشتم که تأملات و تفکراتم سست شود.
ب:و پس از سه سال احساس کردم که باید در کار پایان دادن به این تفسیر تسریع کنم،و بیم آن داشتم که خدای ناخواسته توفیق اتمام آن را پیدا نکنم.
به همین جهت روش تدریس درسهایی در تفسیر را پیش گرفتم که بر نوار ثبت می شد و سپس به صورت نوشته درمی آمد و گاه تغییراتی در آن صورت می گرفت که با روش تألیف سازگارتر شود.و بدین گونه با تأیید خداوند سبحانه و تعالی این فرصت فراهم شد که تفسیر از سورۀ النحل تا آخر قرآن با همین روش به پیش برود.
و فایدۀ این کار،علاوه بر ایجاد سرعت در کار،به وجود آمدن کتابخانه ای صوتی در تفسیر قرآن بود،و بیش از پانصد نوار کاست در تفسیر خلاصه ای برای همۀ آیات قرآن مجید فراهم آمد و به فضل خدا در کشورهای اسلامی انتشار یافت.
شاید خواننده تفاوتهایی میان دو نیمۀ تفسیر مشاهده کند،چه در نیمۀ اول اعتماد بر فشردگی کلمات و ایجاز بوده،و در نیمۀ دوم شرح و تفصیل بیشتر مورد توجه قرار داشته است.
باید بگویم که یک بار یکی از برادران که با خود صورت نوشتۀ تفسیر سورۀ الرعد را همراه داشت،آن را در یک تاکسی بر جای گذاشت و من بار دیگر ناچار شدم از نو به تفسیر این سوره بپردازم،ولی این بار فراهم آوردن تفسیر از راه سخنرانی صورت گرفت که شاید این خود برای من بهتر بود.
و اکنون چهار مجلد از این تفسیر برای چاپ آماده شد که محتوی سوره های الحمد و البقرة و آل عمران(یک جزء)و دو سورۀ النساء و المائدة(یک جزء)و دو سورۀ الانعام و الاعراف(یک جزء)و سوره های الانفال و التوبة و یونس و هود و یوسف و الرعد و ابراهیم و الحجر و النحل(جزء چهارم)است.
در پایان ملاحظات آینده را به آگاهی خواننده می رسانم:
1-آیات قرآن حکیم را ابعاد متفاوت است که بر حسب تعبیر مترجمان وحی و ائمۀ هدی علیهم السلام آنها را تخوم(ظواهر)و بطون می خوانند و شمارۀ آنها به هفتاد می رسد،و شخصی همچون من نمی تواند به یکی از آنها برسد تا چه رسد به
ص :17
همۀ آنها؟!و به همین جهت،هنگامی که معنی آیه ای را می نویسم،مدعی آن نمی شوم که همۀ معانی و ابعاد آن است،و بلکه مدعی نزدیکترین معنی بودن آن نیز نمی شوم،و تنها آنچه را که خود از آیات دریافته ام به ثبت می رسانم،و به قصور فهم خویش معترفم.در حقیقت همۀ تفسیرهای قرآنی چیزی جز بیان بعضی از موضوعاتی که آیات بر آنها صدق می کند نیست،و باید گفت که قرآن پیوسته در بالای تفاسیر قرار دارد و جز خدا،یا کسانی که خدا آنان را برگزیند،کسی بر حقیقت معانی قرآن آگاهی ندارد.
2-روش من در تفسیر تدبر در آیات پیش از رجوع به تفاسیر بوده است که بندرت به آنها رجوع می کنم،و سبب انتخاب این روش آن بوده است که می ترسم از این طریق میان خودم و قرآن حجابی از کلام بشر کشیده شود.
3-پس از اتمام تفسیر،به بعضی از برادران پیشنهاد کردم که معانی مفردات قرآن را از تفسیر علامۀ طبرسی،که آنها را در میان تفسیرهای معتبر کاملترین آنها می دانم،استخراج کنند و چنین کردند و مایۀ سپاسگزاری من شد،و این معانی را در حاشیه صفحاتی که قرآن به صورت منظم در آنها پیش از تفسیر شدن نقل شده آورده ام تا فایدۀ آن کاملتر شود.
4-برای آماده شدن تفسیر به جهت چاپ،خود را مدیون برادران فاضلم در مؤسسۀ دار الهدی،و برادران دفتر خودم،و برادران دار البصائر می دانم و از خداوند مسئلت دارم که از قرآن حکیم نیکوترین پاداش را بهرۀ آنان فرماید.
5-از خوانندگان محترم امید آن دارم که مرا بر عیبهای کتابم آگاه فرمایند و از این کار خرسندی خدای متعال را خواستار باشند،چه از این راه سهمی در نزدیکتر کردن مردمان به این کتاب مقدس پیدا می کنند.
6-در نوشتن قرآن بر مصحف شناخته شده در جهان اسلامی و مخصوصا در کشورهای عربی اعتماد کرده ایم که مورد قبول وزارتخانه های اوقاف و دستگاههای فتوی در این کشورها است.
و از خدا سبحانه و تعالی مسئلت دارم که این کوشش ناچیز را همچون
ص :18
وسیله ای برای نزدیکی به خودش قرار دهد و آن را از من قبول کند و در روز بزرگ پاداش،که از مال و فرزند سودی به دست نمی آید،آن را مایۀ سود بردن من قرار دهد،و امت اسلامی ما و بالخاصه مجاهدان در راه خدا را از آن بهره مند سازد،بحق محمد سید النبیین و آله الهداة المیامین.
و صلی اللّٰه علیه و علیهم و سلم تسلیما کثیرا محمد تقی مدرسی 1405/12/13 هجری 1985/8/30 میلادی
ص :19
ص :20
بحثهای تمهیدی
اشاره
پیش از آغاز کردن به تفسیر قرآن حکیم بحثهایی تمهیدی ذیل مورد نیاز است:
الف:قرآن چیست؟و چرا فهم بشر از احاطه یافتن به ابعاد قرآن حکیم ناتوان است.
و بدین گونه قرآن در آیات آن و در سنت بیان می شود،و سرانجام خواهیم گفت که چرا مردمان را به قرآن فرامی خوانیم.
ب:مجموعه ای از بحثهای قرآنی را که از کتاب سابق ما:بحوث فی القرآن الحکیم،اقتباس شده خواهیم آورد،که در آنها از قرآن و تفسیر به رأی،و قرآن در میان تزکیه و تعلیم،و قرآن میان ظاهر و باطن،و میان محکم و متشابه سخن رفته است.
و معنی حروف هفتگانه در قرآن و چگونگی اثبات معانی قرآن.
ج:چگونگی تدبّر در قرآن که در آن-بار دیگر-از کتاب خود(بحوث فی القرآن الحکیم)روش خلاصه ای را در کیفیت الهام گرفتن از قرآن اقتباس می کنیم و همین است که شالودۀ تفسیر مرا تشکیل می دهد.
در آن جا که بحث شامل موضوعی از تدبر و صفات نفسانی،و سپس از تدبر و صفات عقلی،و از روش بیان و نقش آن در فهم قرآن می شود.
ص :21
سپس از کیفیت پیوستگی و ارتباط قرآن با واقعیّت و این که چگونه می توان قرآن را مورد تطبیق بر واقعیتها قرار داد،و سرانجام به صورت خلاصه از روش تدبّر سخن خواهم گفت.
ص :22
/1
فصل اول
اشاره
قرآن چیست و چرا مردمان را به آن می خوانیم؟ -قرآن در آیات قرآن -قرآن در سنت -چرا به قرآن دعوت می کنیم؟
ص :23
ص :24
/1
قرآن در آیات قرآن
پیش از آغاز کردن به تفسیر قرآن حکیم،ناگزیر از پرداختن به بحثهایی تمهیدی و مقدماتی هستیم که در آنها از کیفیت تدبر در آیات قرآن سخن خواهیم گفت،و در واقع بیان کنندۀ روشی است که نویسنده در تفسیر قرآن از آن پیروی کرده است.
و پیش از هر چیز این پرسش را طرح می کنیم که قرآن چیست؟و چرا فهم آدمی از احاطه پیدا کردن بر ابعاد قرآن حکیم ناتوان است؟ قرآن برای یک نسل یا یک قرن نازل نشده،بلکه کلام بزرگ خدا است که با زمان از روزی که خدا آن را ایجاد کرده تا روزی که خود وارث زمین و هر که بر آن است می شود،امتداد پیدا می کند.و با بشریت از روز فرود آمدن آن از آسمان به عنوان پایان دهندۀ به رسالتهای خدا تا روز برانگیخته شدن آنان امتداد داشته است.
بنا بر این کتابی است که همه را فرامی گیرد و هیچ کس فراگیرندۀ آن نیست.
و چون آدمی تکامل پیدا می کند،ناگزیر قرآن در برابر او باقی می ماند بی آنکه هر اندازه هم که از لحاظ پیشرفت تمدن و سیر کردن در آفاق شناخت و معرفت به جلو رفته باشد،بتواند به تمام آن دسترسی پیدا کند؛و اگر عقل محدود بشری از احاطه یافتن به جمیع اسرار قرآن عاجز بماند، /1 آیا زبان و لغت آدمی ناتوان نخواهد ماند؟هنگامی که قرآن به توصیف خود می پردازد،افقهایی از شناخت در
ص :25
برابر ما می گشاید،که چون به پژوهش در آنها بپردازیم،می توانیم بیشتر از خصایص قرآن و صفات عالی و کمالی آن آگاه شویم.
و این به معنی ناتوانی ما از فهم هر چیز در قرآن نیست،بلکه ما را به ضرورت پیشروی در آفاق معرفت قرآنی برمی انگیزد،بی اینکه حدی برای این پیشرفت قایل باشیم یا از تلاشی که در این راه می کنیم رنج و تعبی به ما دست دهد.
قرآن یگانه کتابی است که خوانندۀ آن خسته نمی شود،و هر چه تلاوت آن فزونی پیدا کند،شوق و شور برای این تلاوت افزونتر می شود.
این بدان جهت است که در هر قرائت تازه قرآن را تازه و نو می یابیم،و به دانش و شناختن تازه از آن دسترس پیدا می کنیم.آری،گاه آدمی از تفحص برای به دست آوردن معارفی بیشتر از قرآن خسته می شود،ولی قرآن از بخشیدن این گونه شناختها،و بخشیدن به وفور و فراوانی،هرگز خسته نمی شود،و همچون ابر بخشنده ای است که زمین را از برکات پیوستۀ خود پر می کند و هرگز از بخشندگی باز نمی ایستد.
بنا بر این بر ما واجب است که بر دریای گستردۀ قرآن،که کرانه ها در برابر امواج آن متلاشی می شود،به بحرپیمایی بپردازیم.
و اگر پرسیده شود که در فهم کتاب بزرگوار خدا باید از چه چیز مدد بگیریم؟پاسخ این پرسش خود قرآن است،چه هیچ بعدی از معرفت نیست که راهنمایی و بینه ای از آن در این کتاب آسمانی نباشد،و از آشکارترین آنها بعد ویژۀ معرفت خود قرآن است.
پس قرآن چیست و خود قرآن چگونه آن را توصیف کرده است؟ در بیش از یکصد آیه از خصوصیات قرآن سخن رفته است.و چون بر آن دهها آیه را بیفزاییم که از شؤون مختلف قرآن حکیم سخن رفته،گنجینۀ ثروتمندی از دانش فراهم می آید که از /1 تدبر در آن آشنایی و معرفتی گسترده به قرآن حاصل می شود.و چون ما این گونه آیات را در ضمن تفسیر فراگیر قرآن خود مورد تفسیر قرار
ص :26
داده ایم،تنها کاری که در مباحث تمهیدی تفسیر به نظرمان شایسته می نماید، یادآوری از مجموعه ای از این آیات و پس از آن ذکری از بعضی از احادیث شریف است که حقا شرحی از آیات قرآن به شمار می آید که الهامبخش نور و بصیرت است،تا چه رسد به وصف خود قرآن.
قرآن نور است،قرآن،کتاب مبین است،قرآن،سلام است،قرآن، صراط مستقیم است؛این همه صفاتی است که در آیۀ ذیل آمده است:
«قَدْ جٰاءَکُمْ مِنَ اللّٰهِ نُورٌ وَ کِتٰابٌ مُبِینٌ یَهْدِی بِهِ اللّٰهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوٰانَهُ سُبُلَ السَّلاٰمِ وَ یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمٰاتِ إِلَی النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ یَهْدِیهِمْ إِلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ» (المائدة15/-16) و در قرآن راهنمایی و هدایتی است که جهت پیشروی سالم را در زندگی آشکار می سازد.
در قرآن رحمت و بخشندگی و رستگاری برای کسی است که ایمان آورد و پیرو هدایت آن باشد.که در آیه ذیل بدین صورت بیان شده است:
«هٰذٰا بَصٰائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ وَ هُدیً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ» (الاعراف203/) و ناگزیر مردمان باید در قرآن به تفکر بپردازند تا از خلال امثال قرآن به معرفت دسترس پیدا کنند؛قرآن چنین می گوید:
«لَوْ أَنْزَلْنٰا هٰذَا الْقُرْآنَ عَلیٰ جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خٰاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللّٰهِ وَ تِلْکَ الْأَمْثٰالُ نَضْرِبُهٰا لِلنّٰاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ» (الحشر21/)اگر این قرآن را بر کوهی فرو می فرستادیم،آن را از ترس خدا خاشع و از هم شکافته می دیدی؛و این /1 مثلها را برای مردمان می آوریم تا مگر به تفکر بپردازند.
همۀ گفتارهایی که در آنها برای تفسیر صورت ظاهر قرآن کوشش به عمل آمده،از بیان حقیقت ناتوان مانده است،جز این که بگوییم وحیی از خداست و گفتۀ شاعری نیست که در سختی و فشردگی رؤیاهای خود شناور است،و نیز گفتۀ کاهنی نیست که دروغ پردازی می کند و سخنی را به صورت مجمل بر زبان می راند که از آن چیزی دستگیر نمی شود.قرآن چنین می گوید:
«فَلاٰ أُقْسِمُ بِمٰا تُبْصِرُونَ وَ مٰا لاٰ تُبْصِرُونَ إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ وَ مٰا هُوَ بِقَوْلِ شٰاعِرٍ
ص :27
قَلِیلاً مٰا تُؤْمِنُونَ وَ لاٰ بِقَوْلِ کٰاهِنٍ قَلِیلاً مٰا تَذَکَّرُونَ» (الحاقة38/-42) قرآن برای آن آمده است که مردمان در آن تدبّر کنند،بدان شرط که قفل دلهای خود را بگشایند تا مستقیما به مشاهدۀ حقیقت توفیق یابند:
«أَ فَلاٰ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلیٰ قُلُوبٍ أَقْفٰالُهٰا» (محمد24/) و هر که در قرآن تدبر کند،خواهد دانست که از خداست،بدان جهت که اختلافی در آن نیست:
«أَ فَلاٰ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کٰانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللّٰهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاٰفاً کَثِیراً» (النساء82/) قرآن پندی است که ژرفای ضمیر را تکان می دهد،و داروی شفا دهنده ای است که سینه ها را از کینه و رشک و بستگی پاک می کند:
«یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ قَدْ جٰاءَتْکُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ شِفٰاءٌ لِمٰا فِی الصُّدُورِ وَ هُدیً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ» (یونس57/) و قرآن کتاب خداست و آفریدگان از آوردن مانند آن ناتوان مانده اند:
«قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلیٰ أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هٰذَا الْقُرْآنِ لاٰ یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کٰانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً» (الاسراء88/) /1 و در قرآن از هر مثلی عبرتی،و از هر راهی چراغ راهنمایی،و از هر دانشی درسی،و از هر نیکی پیشوایی،و از نیکویی وسیله ای به دست می آید.برای هر پیشامد نمونه ای از گذشته ها به دست می دهد،و برای هر نمود قانونی کلّی بیان می کند،و برای هر دشواری تازه راه حلی واقعی و کهن در اختیار ما می گذارد:
«وَ لَقَدْ صَرَّفْنٰا لِلنّٰاسِ فِی هٰذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ فَأَبیٰ أَکْثَرُ النّٰاسِ إِلاّٰ کُفُوراً» (الاسراء89/).
قرآن آیات و نشانه های آشکار کننده است،و مثلی از واقعیت تاریخی گذشته برای زمان حاضر «وَ لَقَدْ أَنْزَلْنٰا إِلَیْکُمْ آیٰاتٍ مُبَیِّنٰاتٍ وَ مَثَلاً مِنَ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِینَ» (النور34/) اگر قرآن بر کوه ها فرود می آمد،خاضع و خاشع می شدند،بدان جهت که
ص :28
قرآن آدمی را به یاد خدایی می اندازد که همه چیز از او بیم دارد «لَوْ أَنْزَلْنٰا هٰذَا الْقُرْآنَ عَلیٰ جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خٰاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللّٰهِ» .
ص :29
/1
قرآن در سنت
در درسی که گذشت از توصیفی که قرآن در آیات ذکر حکیم کرده است سخن گفتیم.و اینک به توصیفی از قرآن که در حدیث و سنت آمده است می پردازیم.و در این شک نیست که حدیث شرحی وافی یا ارتجالی برای آیات ذکر حکیم است.
در حدیثی مأثور از عکرمة آمده است که،ابن عباس می گفت:«خدای عز و جل را سه چیز مقدس و محترم است که همانند آنها چیزی نیست:کتابش که روشنی و حکمت او است،و خانه اش که آن را قبلۀ مردمان قرار داده و رو کردن به خودش را از طرف مردم جز از طریق رو کردن به این خانه نمی پذیرد،و عترت پیامبرتان».
و در حدیثی مسند و روایت شدۀ از پیامبر(ص)آمده است که گفت:
«چنان می نماید که خوانده شدم و اجابت کردم،و من در میان شما دو چیز سنگین بر جای می گذارم که یکی از آن دو بزرگتر از دیگری و آن کتاب خدای تبارک و تعالی است که همچون ریسمانی کشیده شده از آسمان به زمین است،و دیگری عترتم یعنی اهل بیتم است،پس نگران آن باشید که چگونه در آنها جانشین من می شوید».
در حدیث مسند دیگری از پیغمبر(ص)آمده است که گفت:«ای مردم،
ص :30
شما در زمان آتش بس به سر می برید،و بر پشت سفر قرار گرفته اید و بسرعت پیش می روید.دیدید که شب و روز و خورشید /1 و ماه هر چیز نو را کهنه می کنند،و هر دور را نزدیک،و هر آنچه را که وعده شده پیش می آورند،پس برای پایان سفر خود را آماده سازید».
مقداد از جای برخاست و گفت:«یا رسول اللّٰه!زمان آتش بس «دار الهدنة»چیست،و پیامبر(ص)گفت:«سرزمین بلاد آزمایش و از همه جا بیخبری»و سپس چنین افزود که:«پس چون فتنه ها امر را بر ما مشکل و مشتبه سازد و به صورت پاره های شب تاریک درآورد،به قرآن پناه برید که شفاعت کننده ای شفاعت پذیرفته است و برای هر کس از آن دوری گزیند و خبر رسانی است که چون از کار بد بنده ای به خدا خبر رساند آن را می پذیرد و تصدیق می کند».
سپس پیامبر(ص)چنین افزود:«هر کس آن را پیشوای خود قرار دهد،او را به بهشت رهنمون می شود،و هر کس آن را پس پشت خویش اندازد،او را به آتش می رساند.راهنمایی است که آدمی را به بهترین راه هدایت می کند؛کتاب تفصیل است و بیان تحصیل؛جدا کنندۀ[حق از باطل]
است و هزل و شوخی نیست؛ ظاهری دارد و باطنی:ظاهر آن حکمت و فرزانگی است و باطن آن علم و دانایی؛ ظاهر آن نیکو و شگفت انگیز است،و باطن آن ژرف؛مرزها و ظواهری دارد که هر یک را مرزهایی است؛عجایب آن از شماره بیرون است،و شگفتیهای آن کهنه نمی شود.در آن چراغ راهنمایی و منزلگاههای فرزانگی و دلالت بر نیکی برای کسی است که آن را بشناسد».
مردی نزد امام صادق(ع)آمد و پرسید:«چرا قرآن هر چه بیشتر خوانده و پراکنده شود بر شادابی و زیبایی آن افزوده می شود»؟و امام ابو عبد اللّٰه(ع)در پاسخ او گفت:«بدان جهت که خدا آن را برای زمانی جز زمانهای دیگر و برای مردمی جز مردمان دیگر قرار نداده است،و از همین رو در هر زمان تازه است و برای هر گروهی تا روز قیامت شاداب و نشاط افزا است».
ص :31
و پیامبر(ص)گفت:«برتری قرآن بر سخنان دیگر همچون برتری خدا بر بندگان او است»،و گفت:«قرآن ثروتی است که جز آن ثروتی نیست»،و گفت:
«قرآن خوان مهمانی خدا است،پس تا آنجا که می توانید آن را فراگیرید».
و پیامبر(ص)گفت:«اگر خواهان زندگی سعادتمندان و مرگ شهیدان و رهایی از روز حسرت و سایه در گرمای سوزان قیامت و رسیدن به راه در گمراهی هستید،به خواندن و مطالعۀ قرآن بپردازید که کلام /1 رحمان است و وسیلۀ اجتناب از شیطان و برتری یافتن کفۀ حسنات در میزان».
و امام علی(ع)یک بار در توصیف قرآن چنین گفت:«بر شما باد توجه به کتاب خدا،که ریسمان محکم است و روشنایی آشکار و درمان سودمند و دستور نافع و مایۀ دوری از گناه برای کسی که به آن متمسک شود و وسیلۀ رستگاری برای آنکه به آن چنگ زند؛نه کج می شود تا آن را راست کنند،و نه به باطل می گراید تا آن را بازگردانند.با گذشت زمان،و از خواندن و شنیدن بسیار آن کهنه نمی شود.
هر کس به آن سخن گوید راست گفته است،و هر که به آن عمل کند پیش می افتد».
و امیر المؤمنین(ع)گفت:«کتاب خدا چیزی است که به آن می بینید،و به آن می شنوید،و پاره ای از آن به پاره ای دیگر سخن می گوید،و پاره ای از آن گواه پاره ای دیگر است».
و حارث الاعور از اصحاب امام علی(ع)گفت:«بر او درآمدم و گفتم:یا امیر المؤمنین،در آن هنگام که نزد تو هستیم چیزهایی می شنویم که به آن شاد می شویم،و چون از نزد تو بیرون می رویم،چیزهای مختلف و پوشیده می شنویم که نمی دانیم چیست.پس آن حضرت گفت:یا این که آنها را انجام داده اند؛گفتم:
آری،و او گفت:از رسول اللّٰه شنیدم که گفت:جبرئیل نزد من آمد و گفت:ای محمد!در میان امت تو فتنه ای خواهد بود.گفتم:چگونه باید از آن خود را بیرون کشیم؟گفت:به وسیلۀ کتاب خدا که در آن خبر آنچه پیش از شما بود یا پس از شما خواهد بود آمده است،و میان شما حکم می کند،و کلام قاطع است و شوخی و
ص :32
هزل نیست.هر کس که ستمگری بر او فرمان راند و بجز آن عمل کند،خدا او را هلاک خواهد کرد،و هر کس راه راست و هدایت را از جز آن خواستار شود،خدا او را گمراه می کند،و آن ریسمان محکم خدا و ذکر حکیم و صراط مستقیم است، هواهای نفسانی در آن کجی پدید نمی آورد،و زبانها مایۀ اشتباه کردن آن نمی شود و از تکرار کهنه نمی شود و شگفتیهای آن پایان نمی پذیرد».
احادیث شریف روایت شدۀ از پیامبر(ص)و از امامان راهنما بدین گونه قرآن را توصیف می کند.
از خدا مسئلت داریم که ما را موفق به رسیدگی به همۀ این منابع شریف و پرداختن به همۀ جوانب قرآن سازد که تمام توفیق به دست او است،و صلی اللّٰه علی محمد و آله الطاهرین.
ص :33
/1
چرا به قرآن دعوت می کنیم
در ضمن سخن گفتن از مباحث تمهیدی قرآن حکیم،این پرسش مطرح می شود که:چرا به قرآن دعوت می کنیم و آن را می خوانیم؟ نخستین پرسشی که برای ما مطرح می شود،سؤال از علّتی است که بدان علت مردمان را به قرآن حکیم می خوانیم،و در حقیقت سببهای متعددی ما را به بازگشت به قرآن و تدبر کردن در آن می خواند،و ما که جز به اختصار یادآور بعضی از آنها می شویم،چاره ای جز اعتراف کردن به ناتوانی خویش از احاطه پیدا کردن به همۀ آنها نداریم.
1-هر یک از ما برای خود خواسته های مشروعی دارد و آرزومند یافتن راه راستی برای دسترس پیدا کردن به آنها است،و قرآن حکیم همین راه راست رسیدن هر کس به مصالح و امیال مشروع او است.
اهمیت و عظمت قرآن تنها منحصر به آن نیست که می تواند امیال و مصلحتهای مشروع مردمان را بسرعت تحقق بخشد و آنان را از راهی ایمن به آنچه می خواهند برساند،بلکه مهمتر از آن بدین جهت است که /1 پایه هایی برای شخصیت تکامل یافتۀ آدمی فراهم می آورد که به میانجیگری آنها می تواند بآسانی به خواسته های مشروع خود برسد.
2-مصالح آدمی به نوبۀ خود چیزی جز بعضی از بلندپروازیها و
ص :34
افزون طلبیهای بزرگ او نیست،و بعضی دیگر از آنها در ضمن جستجوی شخص از حق و خیر و کوشش پیگیر او برای تحقق بخشیدن به آنها در دسترس قرار می گیرد.
انسان خواستار استقرار بخشیدن به ارکان حق است،به همان گونه که خواستار دست یافتن به خواسته ها و مصالح مشروع خویش است.
و مهمترین چیزی که آدمی برای رسیدن به آن تلاش می کند،برقرار کردن توافقی میان این دو هدف است که یکی تحقق بخشیدن به حق و حقیقت است و دیگری رسیدن به آنچه موافق با مصلحت شخصی او است.
قرآن همین حقی است که بشر خواستار آن است و برای شناختن و روان گردانیدن آن تلاش می کند،که علاوه بر این به انسان برای ایجاد توافقی میان آن و مصالح خاص او مدد می رساند.
اکنون به عقب بازمی گردیم و می پرسیم که:کدام یک از ما است که نخواهد انسان پاکیزه ای باشد و از گناه و زشتکاری دوری جوید و پیوسته ملتزم راه راست و روش پاکیزه باشد،ولی آیا چه شماره ای از ما مردم می تواند چنین کند؟ البته عدۀ کمی می توانند چنین باشند،و می پرسیم که:چرا چنین است؟ سبب آن است که ناگزیریهای زندگی فرصت کافی برای آن باقی نمی گذارد که شخص دربارۀ خیر و حق یا نیکی و راستی به تفکّر بپردازد،ولی قرآن این فرصت را فراهم می آورد،بدان سبب که آدمی را به راههای درست مصالح وی که منافی با خیر و حق نباشد و با آنها تکامل یابد رهبری می کند.
3-در زندگی با مشکلات و دشواریهایی برخورد می کنیم:دوستانی ناگهان نسبت به ما قلب ماهیت پیدا می کنند،و خویشاوندانی از بیگانگان برای ما بیگانه تر می شوند،زیانهای ناگهانی و رسیدن دشواریها چنان است که گاه خودداری را از اختیار ما خارج می سازد.و در نتیجه در سراشیبی نومیدی و تباهی و خود گم کردگی قرار می گیریم.
/1 ولی قرآن حکیم راه حلهایی قطعی در مقابل همۀ مشکلات در اختیار ما قرار می دهد و بلکه آنچه بیش از این می کند،به وجود آوردن انسانی است که بتواند
ص :35
راه حلهای مناسب را در وقت مقتضی برای مقابلۀ با دشواریها پیدا کند.
و این در پیرامون پاسخ گفتن به پرسش آینده است:
چرا اساسا مردمان را به قرآن حکیم دعوت می کنیم؟ ولی دعوت کردن به قرآن چیزی است،و سود بردن از آن چیزی دیگر،و ما علاوه بر دعوت به قرآن،دعوت به تدبّر و اندیشیدن در قرآن می کنیم.برای چه؟برای آنکه تدبر در قرآن راه مستقیم عمل کردن به آن است،و آن کس می تواند به قرآن عمل کند که در آیات کریم آن بیندیشد و از محتوای آنها آگاه شود.
تدبر در قرآن فرصتی برای انسان فراهم می آورد که در این فرصت محتوای قرآن حکیم را بفهمد،بدان جهت که خداوند سبحانه و تعالی در کتاب کریم خود نوری به ودیعت نهاده است که بشر را به پروردگار بزرگش راهنمایی می کند و به همین جهت به او ایمان می آورد و سپس به عملی کردن مقررات و احکام شریعت و دین او برمی خیزد.
بنا بر این تنها کاری که آدمی باید بکند،داشتن دل و جانی است که بر قرآن گشوده و آمادۀ فهمیدن آن باشد،و این کار از طریق تدبر در قرآن صورتپذیر می شود.
خداوند سبحانه و تعالی می گوید:
« قَدْ جٰاءَکُمْ مِنَ اللّٰهِ نُورٌ وَ کِتٰابٌ مُبِینٌ، یَهْدِی بِهِ اللّٰهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوٰانَهُ سُبُلَ السَّلاٰمِ،وَ یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمٰاتِ إِلَی النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ یَهْدِیهِمْ إِلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ -از خدا روشنی و کتاب روشن و آشکاری به شما رسید که خدا به توسط آن هر کس را که پیرو خرسندی او باشد به راههای سالم و مایۀ سلامتی رهبری می کند،و ایشان را،به فرمان خود،از تاریکیها به روشنی بیرون می آورد،و به راه راست هدایتشان می کند».
قرآن خود نور است،و کار ما در برابر نور چیزی جز آن نیست که چشمان خود را باز کنیم و امواج نور را بپذیریم و به وسیلۀ این نور روشنی همۀ چیزها را ببینیم.
ص :36
کافران و فاسقان برای خود کوری را برگزیدند و چشمان خود را برای پذیرفتن روشنی باز نکردند، /1 و برای جلوگیری از نفوذ نور درخشان به قلبهای خود از ترس این که مبادا از آن متأثر شوند و از پرتو آن نورانیت پیدا کنند به کارهای محال و دور از تصور متمسک شدند.
کافران به آنچه پس از این از قرآن کریم نقل می شود،یکدیگر را سفارش می کردند:
« وَ قٰالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لاٰ تَسْمَعُوا لِهٰذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِیهِ -و کسانی که کافر شدند گفتند:به این قرآن گوش ندهید و در آن هرزه درایی کنید».
از نور پرهیز می کردند و از آن می گریختند،و چون یکی از ایشان به نزد پیامبر اسلام(ص)آمد و از او دربارۀ قرآن پرسش کرد،و آن حضرت به تلاوت بعضی از آیات قرآن پرداخت،آن مرد سست شد و دست بر دهان رسول اللّٰه(ص)نهاد و گفت:تو را به خدا و خویشاوندی سوگند می دهم که از تلاوت بازایستی.
سپس به نزد قوم خویش بازگشت و گفت:جادویی پر تأثیر است.
آن شخص نمی توانست جریان نوری را تحمل کند که قلب او را فراگرفته بود لذا پیامبر اسلام را خاموش کرد و گریخت.
آنچه از انسان خواسته شد باز بودن دل او برای پذیرفتن قرآن و شنیدن آیات آن با تدبر و تجرد از چیزهای دیگر جز آن است.
بنا بر این،آدمی بزودی خواهد فهمید که معجزه چگونه صورتپذیر می شود.
مرد گناهکاری در آن می کوشید تا از دیواری بالا رود تا مالی را در پشت آن بدزدد و زنانی را به زور در تصرف خود گیرد،و در این ضمن بانگی را از داخل خانه شنید که از این آیۀ کریمه حکایت می کرد:
« أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللّٰهِ -آیا هنگام آن نرسیده است که دلهای کسانی که ایمان آورده اند در مقابل ذکر خدا خاشع شود؟».
چند ثانیه ای به آیه گوش فرا داد و آن گاه به گریستن پرداخت و گفت:
چرا،وقت آن رسیده است که دل سنگ و سخت من در مقابل یاد خدا و کلام حقی
ص :37
که نازل شده خاشع شود؛پس از دیوار فرود آمد و رو به مسجد کرد و پیوسته در آن معتکف شد.تدبر آن مرد در یک آیه او را از گناهکار /1 و جانی به صورت کسی درآورد که تمام عمر ماندگار در محراب عبادت شد؛پس چه شود که انسانی در تمام قرآن تدبر کند؟آیا از صورت یک انسان به صورت یک فرشته و بلکه بالاتر از فرشته در نخواهد آمد؟ از خدا مسئلت داریم که ما را از جملۀ کسانی قرار دهد که در قرآن و آیات کریمۀ آن به تفکر و تدبر می پردازند،و از این راه به نور مبین دسترس پیدا می کنند، که هر توفیق و کامیابی از آن است.
ص :38
/1
فصل دوم
اشاره
مسائل قرآن -ضرورت تدبر کردن در قرآن -قرآن و تفسیر به رأی -قرآن در میان تزکیه و تعلیم -قرآن حکیم میان ظاهر و باطن -قرآن حکیم میان محکم و متشابه -قرآن حکیم و حروف یا قرائتهای هفتگانه -قرآن حکیم و اثبات معانی آن
ص :39
ص :40
/1
ضرورت تدبر کردن در قرآن
اینها فواید قرآن است،و همینها اصولا وسایلی است که ما را به تدبر کردن و اندیشیدن در قرآن می خواند.چه قرآن تنها برای کسی سودمند است که به آن کار کند،و کسی می تواند به آن کار کند که در نتیجۀ تدبر توانسته است آن را بفهمد.
بلکه تدبر در قرآن تنها وسیله برای امکان عمل کردن به آن است.چه خداوند تبارک و تعالی در کتاب کریم خود نوری به ودیعت نهاده است که آدمی را به پروردگار بزرگ او رهبری می کند،و در نتیجه به او ایمان می آورد،و سپس به عملی کردن شرایع او می پردازد؛بنا بر این بر آدمی تنها انجام دادن یک کار ناگزیری و ضروری است و آن باز نگاه داشتن دل خود بر قرآن و آماده بودن و شدن برای فهمیدن آن است.و این از راه تدبر حاصل می شود.
خداوند سبحانه و تعالی می گوید:
«قَدْ جٰاءَکُمْ مِنَ اللّٰهِ نُورٌ وَ کِتٰابٌ مُبِینٌ* یَهْدِی بِهِ اللّٰهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوٰانَهُ سُبُلَ السَّلاٰمِ وَ یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمٰاتِ إِلَی النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ یَهْدِیهِمْ إِلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ» (5/16) قرآن خود نور است،و بر ما در برابر نور کاری جز آن باقی نمی ماند که چشمان خود را برای دیدن روشنی باز کنیم و به مدد این روشنی همۀ چیزها را ببینیم.
/1 تدبّر در قرآن به معنی تحمیل کردن آراء و افکاری اضافی بر آنها نیست،
ص :41
بلکه تسلیم شدن به علوم قرآنی و تأمّل در معانی آیات آن و نگریستن به زندگی به میانجیگری آنها و کوشش برای فهم حقایق طبیعی و آفاق درونی جان به وسیلۀ آنها است.
و در این جا تفاوت میان تفسیر و تأویل قرآن به رأی شخصی که دین سخت آن را نهی کرده و میان تدبر در قرآن که دین شدیدا به تأکید دربارۀ آن پرداخته، نهفته است.
بر بعضی از کسان این دو امر با یکدیگر مشتبه شد،و به همین جهت نور قرآن را به گمان این که برتر از سطح فهم و ادراک ایشان است از خود پوشیده نگاه داشته اند.
البتّه آدمی نمی تواند به بلندی سطح قرآن ارتقا پیدا کند،ولی شعاع آن همچون خورشید پیوسته به چشمهای بینا می تابد.پس هر کس به پیروی هوای نفس یا تفسیر به رأی و نظر شخصی خود را از این شعاع محروم سازد،گمراه است،و هر کس به آن تسلیم شود و دل خود را از هر اندیشۀ پیشین در هنگام تلاوت قرآن تهی کند،خدا او را به راه راست هدایت خواهد کرد.
علامۀ طبرسی در تفاوت میان تفسیر به رأی و تدبّر در قرآن چنین می گوید:
و بدان که در خبر صحیح از پیغمبر(ص)و امامان قائم مقام او(ع)آمده است که:تفسیر قرآن جز با اثر و حدیث صحیح و نصّ واضح و آشکار جایز نیست، و علمای اهل سنت نیز از پیغمبر(ص)روایت کرده اند که گفت:هر کس قرآن را به رأی خود تفسیر کند و به حق برسد،خطا کرده است.و گفته اند که گروهی از تابعان گفتار به رأی را دربارۀ قرآن مکروه دانسته اند،همچون سعید بن مسیّب و عبیدة السلمانی و نافع و سالم بن عبد اللّٰه و جز ایشان.گفتار در این باره آن است که خداوند سبحانه و تعالی مردمان را به استنباط آیات تشویق کرد و راه آن را نشان داد و کسانی را که به این کار پرداخته بودند ستود و گفت:کسانی که آن را استنباط کنند آن را می دانند،و بعضی دیگر را برای ترک تدبّر در قرآن و خودداری از تفکر در آن نکوهش کرد و گفت:« أَ فَلاٰ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلیٰ قُلُوبٍ أَقْفٰالُهٰا -آیا در
ص :42
قرآن تدبّر نمی کنند،یا این است که بر دلهایشان قفل زده شده است»و به یاد آورد که قرآن به زبان عربی نازل شده و گفت:« إِنّٰا جَعَلْنٰاهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا -آن را قرآنی عربی قرار دادیم». /1 و پیغمبر(ص)گفت:«اگر حدیثی از من به شما رسید،آن را بر کتاب خدا عرضه کنید و اگر با آن موافق بود آن را بپذیرید و اگر مخالف بود آن را به دیوار بکوبید»و بدین ترتیب آشکار شد که کتاب خدا حجت است و باید همه چیز به آن عرضه شود،و چگونه ممکن است که با نامفهوم بودن معنی چنین عرضه ای بتواند صورت بگیرد؟این گفته و نظایر آن دلیل این است که خبر مورد نظر را نباید به ظاهر آن ترجمه کرد،و معنی آن چنین است:اگر این مطلب صحیح باشد که آن کس که قرآن را حمل بر رأی خود کند و به گواهیهای الفاظ آن عمل نکند به حق رسیده است،استدلال غلط بوده است.و از پیغمبر(ص)روایت شده است که گفت:قرآن هموار و رام و مشتمل بر وجوه مختلف است،پس آن را بر بهترین وجه حمل کنید.و از عبد اللّٰه بن عباس روایت شده است که وی گونه های مختلف تفسیر را چهار دانسته است:تفسیری که هیچ کس عذری برای ندانستن آن ندارد،و تفسیری که عرب از راه کلام خود می داند،و تفسیری که علما آن را می دانند،و آخری آنکه جز خدا کسی آن را نداند.امّا آنکه عذر هیچ کس برای ندانستن آن پذیرفته نیست،چیزی است که از همۀ شرایع قرآن و مجموع دلایل توحید به دست می آید؛و آنچه اعراب به سبب زبان خود می دانند حقایق لغت و موضوع سخن ایشان است؛و آنچه علما از آن آگاهند،تأویل متشابه و فروع احکام است؛ و اما آنچه جز خدا کسی نمی داند چیزی است که به معارف غیبی و قیام ساعت قیامت مربوط می شود! (1)
ص :43
1- 1) -مجمع البیان فی تفسیر القرآن،ج 1،ص 13.
/1
قرآن و تفسیر به رأی
گروهی از مسلمانان چنان تصور می کنند که تدبّر در قرآن،که تدبّر در قرآن،جز برای کسی که بهرۀ وافری از علم داشته باشد،روا نیست،و گواه این پندار خود را بعضی از روایات می دانند که در آنها از تفسیر قرآن به رأی نهی شده است.
ولی این گمان کاملا غیر منطقی است،بدان سبب که خدای متعال،در آن هنگام که بندگان خود را به تدبر در قرآن فرمان داده،و بلکه هر انسان را در هر زمان و هر سرزمینی مخاطب قرار داده،بر کتاب خود و آفریده های خویش دانا بوده است.
خداوند سبحانه و تعالی در کتاب خود چنین گفته است:
« هٰذٰا بَیٰانٌ لِلنّٰاسِ*وَ هُدیً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِینَ -این گفتار و بیانی برای مردم،و راهنما و پندی برای پرهیزگاران است».(3/138) و آیا ممکن است که خدا بیانی برای همۀ مردم فراهم آورد و آن گاه ایشان را از کوشش برای فهمیدن آن یعنی تدبّر در آیات قرآن حکیم منع کند؟در این صورت فایدۀ آن چه می توانسته است بوده باشد؟ /1 خطابهای قرآن که در آنها با «یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ» عموم مردم،یا با «یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» همۀ مؤمنان مخاطب کلام خدا واقع می شوند،برای آن است که همگان کلام خدا را بشنوند و آن را بفهمند.آیا با این حال می توان تصور کرد که
ص :44
تدبر در کلام خدا روا نیست؟ ممکن نیست گفته شود که روایات از تدبری که خدا به آن فرمان داده است نهی کرده اند.بلکه گفتار منطقیتر آن است که بگوییم روایات چیزی را نهی کرده اند و آیۀ قرآن به چیز دیگری فرمان داده است.یا این که روایات حدودی از تدبر را بیان کرده اند که تجاوز از آن جایز نیست.
پس آیا روایات چه چیز را نهی کرده اند؟ واقع امر آن است که انسان می بایستی از حقی که از آن آگاهی دارد پیروی کند،و آنچه را که بر آن علم ندارد فروگذارد.خداوند سبحانه و تعالی می گوید:
« وَ لاٰ تَقْفُ مٰا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ*إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤٰادَ کُلُّ أُولٰئِکَ کٰانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً -از آنچه به آن علم نداری پیروی مکن،که گوش و چشم و قلب همه مورد پرسش و مؤاخذه قرار می گیرند».(17/36) به همین گونه بر انسان،در شریعت اسلام،روا نیست که چیزی بگوید که به آن علم ندارد.خداوند متعال می گوید:
«وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَی اللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ» (2/169).
و قرآن گفتن چیزی را که شخص به آن علم ندارد،گناهی می داند که خدا آن را بزرگ می شمارد و مردمان آن را کوچک می شمارند:
« وَ تَقُولُونَ بِأَفْوٰاهِکُمْ مٰا لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ تَحْسَبُونَهُ هَیِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللّٰهِ عَظِیمٌ -با دهنهاتان چیزهایی می گویید که به آنها علم ندارید و آن را آسان و روا می شمارید، در صورتی که در نزد خدا بزرگ است»(24/15).
و بنا بر این جایز نیست که اندیشه یا کاری را به کسی نسبت دهیم مگر این که یقین داشته باشیم که /1 از او است.و به همین گونه تفسیر کردن سخن کسی به گونۀ خاصی که قصد وی آن نبوده است،تا در این باره یقین قطعی نداشته باشیم، روا نیست،و اگر چنین کنیم سخن او را تحریف کرده و به او نسبت نادرست داده ایم.
ص :45
و عظمت این نهی در آنچه به خدای بزرگ نسبت داده شود بیشتر آشکار است،و بنا بر این هر گفتاری را که به خدا نسبت می دهیم،با علم یقینی باید بدانیم که گفتۀ خدا است،و چون جز این شود،دروغی را بر خدا بسته،و به او نسبت داده ایم.
« إِنَّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَی اللّٰهِ الْکَذِبَ لاٰ یُفْلِحُونَ -کسانی که دروغی را بر خدا ببندند،رستگار نخواهند شد».(16/116) به همین گونه هر تفسیر کلام خدا که از مطابقت آن با حقیقت واقع یقین نداشته باشیم،نوعی از دروغ بستن به خدا محسوب می شود.
در میان مسلمانان کسانی بوده اند-و هنوز هم هستند-که از دین برای مصالح شخصی خویش بهره برداری می کردند-یا از آن برای اثبات هواهای نفس زیانبخش خویش مدد می گرفتند-و بدین ترتیب به تفسیر آیات قرآنی بر حسب آراء شخصی خود می پرداختند.این گونه کسان می خواهند کتاب خدا را پیرو افکار خویش قرار دهند و بر آن چیزهایی تحمیل می کنند که نمی تواند آنها را تحمل کند.
آنچه مقصود اسلام بوده آراء این گروه است،و در قرآن چنین آمده است:
« هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتٰابَ مِنْهُ آیٰاتٌ مُحْکَمٰاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتٰابِ وَ أُخَرُ مُتَشٰابِهٰاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مٰا تَشٰابَهَ مِنْهُ ابْتِغٰاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغٰاءَ تَأْوِیلِهِ.وَ مٰا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّٰهُ وَ الرّٰاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ.یَقُولُونَ آمَنّٰا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنٰا وَ مٰا یَذَّکَّرُ إِلاّٰ أُولُوا الْأَلْبٰابِ -او است آنکه به تو کتاب فرو فرستاد:آیه هایی از آن محکم است و آیه هایی دیگر متشابه،پس کسانی که در دلهای ایشان شک است،پیروی از آیات متشابه آن می کنند تا از این راه فتنه برانگیزند و به تأویل قرآن بپردازند.و تأویل آن را کسی جز خدا و استواران در علم کسی نمی داند.اینان می گویند که ما به آن ایمان داریم و همۀ آن از جانب پروردگار ما رسیده و جز خردمندان کسی پند نمی گیرد».(3/7) (1)و قرآن بدین گونه مقاصد این گروه فاسد را آشکار ساخته و-به صورتی
ص :46
1- 2) -به خواست خدا،در بعضی از صفحات آینده دربارۀ محکم و متشابه سخن خواهیم گفت.
قاطع-از تأویل قرآن برای رسیدن به هدفهای نادرست نهی کرده است.
/1 روایاتی در دست است که در آنها نیز آنچه در قرآن نهی شده به همان گونه نهی شده است.ولی این نهی به تعبیر دیگر نهی از تفسیر به رأی است که به معنی پیروی از هوای نفس و میل شخصی است،که در مقابل تفسیر بر وفق حقیقت و واقعیت است.و با وجود آنکه تفسیر هر سخن منسوب به کسی به رأی حرام است، این حرمت در مورد کلام خدا شدیدتر است،و از همین رو در روایات این مطلب به صورتی خاص بیان شده و از قواعد عمومی خارج نیست.
و اینک بعضی از این گونه روایات:
از امام صادق(ع)است که گفت:«هر کس قرآن را به رأی خود تفسیر کند،اگر به حق برسد پاداشی به او داده نمی شود،و اگر خطا کند سقوط کرده و از آسمان دور شده است». (1)
و از پیغمبر(ص)روایت شده است که گفت:«هر کس قرآن را به رأی خود تفسیر کند و به حق برسد،خطا کرده است». (2)
و نیز از او است که گفت:«هر کس قرآن را به رأی خود تفسیر کند،جای نشستن او در آتش است».
پس حقیقتی که در آن شکی نیست این است که گفتار به رأی شخصی -مخصوصا در تفسیر قرآن حکیم-حرام است و حرمتی شدید دارد.
ولی این مطلب ربطی به تدبّر در قرآن ندارد،چه تدبر به معنی اندیشیدن تمرکز یافتۀ در آیه به منظور دست یافتن به شناخت حقیقت بیان شده در آن آیه است.
پس تدبّر برای به دست آوردن علم به قرآن است،تا چنان شود که آدمی در تفسیر قرآن از روی رأی و هوای نفس تفسیر نکند،بلکه این کار از روی علم و دانش صورتپذیر شود.
ص :47
1- 3) -تفسیر صافی،ج 1،ص 21.
2- 4) -همان جا.
/1
قرآن میان تزکیه و تعلیم
قرآن حکیم را دو هدف اساسی است که اگر از آنها آگاه شویم،به شناختن بعضی از دشواریهای آن معرفت پیدا خواهیم کرد،و آن دو تزکیه و پاکیزه کردن مردم و تعلیم و آموزش دادن به ایشان است.و خداوند سبحانه و تعالی در آیه ای که پس از این می آید به این هر دو هدف اشاره کرده است:
« هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیٰاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتٰابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کٰانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ -او است آنکه در میان درس ناخواندگان فرستاده ای از خود ایشان برانگیخت تا آیات او را بر آنان بخواند و پاکیزه شان سازد و کتاب و حکمت به ایشان بیاموزد،هر چند پیش از آن در گمراهی آشکار بوده اند».(الجمعة2/) هدف آیات قرآنی که بر بیسوادان خوانده می شود،تزکیۀ آنان و سپس تعلیم و آموختن کتاب و حکمت به ایشان است.
پس فرق میان«تزکیه»و«تعلیم»چیست و چگونه است که قرآن آن دو را با هم یک بار جمع کرده است؟ 1-تزکیه عبارت از پاک و پاکیزه کردن نفس بشری از رسوبات جاهلیّت است،خواه از گونۀ افکار و اندیشه های باطل بوده باشد،و خواه از گونۀ اعتقادات نادرست و فاسد،یا اخلاق زشت و نکوهیده.
ص :48
تزکیه عبارت از پرورش انسان در حال تکاملی است که نیروهای عقلی و بدنی او همگی در حال شکفتگی /1 برای رسیدن به خیر و نیکی و حق و راستی است.
و کلمۀ«تزکیه»مشتق از کلمه زکات یعنی طهارت و پاک بودن است.و اساس و شالودۀ تزکیه تقویت ارادۀ آدمی و محکم کردن حس آزاد شدن از قید هواها و شهوتهای نفسانی و محکم کردن روش زندگی و خلق و خوی آدمی است.و هدف تزکیه چیزی بیش از پاک و پاکیزه کردن بشر نیست.
در صورتی که هدف تعلیم افزودن«شناختها»ی تازه به انسان است تا چرخ حرکت او به پیش آدمی سرعت بیشتر پیدا کند،و متکی بر نیروی عقلی است که در جان آدمی نهفته است.
پس ارتباط میان تزکیه و تعلیم،تا حدی به ارتباط میان پاک کردن موتور یک ماشین و ریختن سوخت در آن است.چه،با پاک کردن مواد زیانبخش از ماشین دور می شود،و سوخت وسیلۀ افزوده شدن موادی تازه بر آن است.
پس سوخت بشری در پیشرفت تمدن علم و دانش است.ولی این سوخت بدون تنظیف و پاکیزه کردن ماشین آدمی از اخلاق فاسد و اندیشه های باطل سودی ندارد.
و بنا بر این عمل تزکیه مکمل و تمام کنندۀ عمل تعلیم است،و یکی از آن دو متمم دیگری به شمار می رود.
2-اما این که قرآن چگونه تزکیه و تعلیم را با یکدیگر جمع می کند،امری است که از چند لحاظ به بحث دربارۀ آن خواهیم پرداخت.
الف:قرآن حکیم،به میانجیگری خود حق،مردمان را به حق متوجه می سازد،و باطل را وسیلۀ دعوت کردن انسان به حق قرار نمی دهد،چنان که بعضی از کتابهای تربیتی کمتر به وسیله ای که با آن می خواهند به هدف تربیتی تحقق بخشند توجه می کنند؛و به همین جهت قرآن حکیم سنّتهای جهانی و قوانین فطری را که بر زندگی فرمان می راند بیان می کند و مردمان را به شناختن آنها متوجه
ص :49
می سازد تا از این راه بتوانند خود را پاک و پاکیزه کنند.
/1 و از راهنمایی قرآن به این سنّتها و هدفها دو امر مورد نظر است:
اول:راهنمایی کردن مردم به راه اصلاح خودشان که عبارت است از ایجاد هماهنگی میان زندگی خودشان و آنچه سنتهای کلّی و عمومی خواستار آن است.
دوم:آموختن این سنتها به مردم.و طبیعی است که هدف دوم از ظاهر قرآن پنهان بماند،چه سیاق و راهنمایی کتاب آسمانی که در جهت تزکیه است از آن خبر می دهد که این تزکیه هدف یگانه ای است که قرآن خواستار آن است،ولی،با وجود این،با دیدی جستجوگرانه،بیانات عالمانه ای که آیات قرآن از آنها حکایت می کند،بر ما آشکار می شود؛مثلا در سورۀ الرعد چنین می خوانیم:
«إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یُغَیِّرُ مٰا بِقَوْمٍ حَتّٰی یُغَیِّرُوا مٰا بِأَنْفُسِهِمْ» (13/11)-خدا وضع و حال یک قوم را تغییر نمی دهد مگر آنکه خودشان آنچه را که با خود دارند تغییر دهند.
و این حقیقتی تربیتی است که کتاب آسمانی ما برای تثبیت مسئولیت شخصی افراد جامعه به آن اشاره می کند.
و پیش از این آیه و پس از آن یادآوریهایی به این حقیقت آمده است.
ولی نظری جستجوگرانه ما را به وجود چیزی فراگیر و با دلالت بیشتر در این آیه رهبری می کند.و آن عبارت از قانونی اجتماعی است که تمدّن و تطوّر و تکامل صفات نفسانی را به یکدیگر ارتباط می دهد.می گوید هر اندازه سازندگی قومی بر ویرانگری آن فزونی داشته باشد،تمدن ایشان پیشرفته تر است،و در تراز واقعیت،افزونی آبادی بر ویرانی جز پس از آن حاصل نمی شود که شایستگی نفسانی مناسبی در تراز ذات و نفس فراهم آمده باشد.
این قانون علمی در این آیه به صورت وسیله ای برای تزکیۀ انسان و تحمیل مسئولیت کامل بر عهدۀ وی دربارۀ تطورهای خارجی درآمده است.
/1 و وجود نقطۀ عطفی را در سیاق بعضی از آیات مشاهده می کنیم که هدف آن بیان حقیقتی علمی است که ارتباط با واقعیت تزکیه ای دارد که ظاهر آیه به آن اشاره می کند.
ص :50
مثلا خداوند متعال می گوید:
«وَ یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ*وَ الْکٰافِرُونَ لَهُمْ عَذٰابٌ شَدِیدٌ* وَ لَوْ بَسَطَ اللّٰهُ الرِّزْقَ لِعِبٰادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ*وَ لٰکِنْ یُنَزِّلُ بِقَدَرٍ مٰا یَشٰاءُ إِنَّهُ بِعِبٰادِهِ خَبِیرٌ بَصِیرٌ وَ هُوَ الَّذِی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ مٰا قَنَطُوا وَ یَنْشُرُ رَحْمَتَهُ وَ هُوَ الْوَلِیُّ الْحَمِیدُ» (الشوری26/-28)-و اجابت می کند آنان را که ایمان آوردند و به کارهای شایسته برخاستند،و فضل خود را بر ایشان افزون می کند*و برای کافران عذابی سخت آماده است*و اگر خدا روزی را برای بندگان خود فراخ کرده بود،هرآینه در زمین ستم می کردند*و به همین سبب به اندازه ای که بخواهد فرومی فرستد و او از بندگان خود آگاه و نسبت به آنان بصیر است.و او است آنکه پس از نومید شدن ایشان باران می فرستد و رحمت خود را گسترش می دهد و او سرور ستوده است.
در سیاق نقطۀ عطفی آشکار در این گفته خداوند متعال مشاهده می کنیم:
«وَ لَوْ بَسَطَ اللّٰهُ الرِّزْقَ لِعِبٰادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ» که ظاهرا ارتباط با گفتۀ پیش از آن خدای تعالی یعنی:
«وَ یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ» و نیز گفتۀ بعدی او ندارد:
«وَ هُوَ الَّذِی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ مٰا قَنَطُوا» و قرار دادن این نقطۀ عطف برای بیان سنتی فطری در بندگان است که عبارت است از به هم خوردن تعادل در صورت سنگینی کردن نعمتها بر ایشان، بدان جهت که نعمت نیازمند مقداری تحمل و خودداری است که به اندازۀ مقدار تحمل لازم برای سختی و بدبختی و شاید بیش از آن است.
به وجود آوردن این نقطۀ عطف در سیاق آیه که بدون آن مستقیم می نماید، برای بیان حقیقت علمی در ضمن توجیه نفسی،نه فقط برای قرار دادن آن در خدمت /1 تزکیه است،بلکه نیز به منظور بیان کردن آن برای همۀ مردم است.
ب:و اسلوب تربیتی و پرورشی که قرآن از آن در تزکیۀ نفس پیروی می کند،به خودی خود روش و اسلوبی علمی است،و مشتمل بر مراحلی است که با
ص :51
مراحل تزکیه و آنچه به آن مربوط می شود،از انگیختن عاطفه و توجیه فکری و مقدار حرکت ایمانی ارتباط دارد که با حکمت بالغه ای اندیشۀ موظف کننده را با هدف مورد نظر به یکدیگر پیوند می دهد.
در یک کلمه باید گفت که:بشریت قرنها است که در صدد وضع روشها و برنامه هایی علمی برای آموزش و پرورش تلاش می کند،و قرآن در استخدام همۀ این روشها و جز آنها که بیان آنها به تفصیل می انجامد،بر بشریت پیشی داشته است.
و این مطلب ما را به دو حقیقت رهبری می کند:
1-می توانیم از راه پیگیری روشهای آیه به آیه و موضوع به موضوع قرآنی،به شایسته ترین روشها و برنامه های علمی دسترس پیدا کنیم.
2-می توانیم با شروع حرکت از یک نقطه در مطالعۀ این روشها به قاعده ای فراگیر پس از ملاحظۀ تمامی قرآن حکیم دسترس پیدا کنیم،به همان گونه که یک مهندس شایسته از نگریستن به یک بنا می تواند قاعده ای را پیدا کند که بر وفق آن قاعده بنای مورد نظر ساخته شده بوده است.و نیز همچون تشخیص پزشکی است که با حذاقت خود می تواند از روی یک نسخۀ پزشکی آن قاعدۀ علمی را که به استناد آن این نسخه نوشته شده،بازشناسد-و نظایر اینها.
پس شناخت روشها و برنامه ها ما را به آن سنتهای فطری هدایت می کند که در هنگام وضع این روشها و برنامه ها مراعات شد و در نتیجه می توانیم به فهم آن سنتها دسترس پیدا کنیم.
ص :52
/1
قرآن حکیم میان ظاهر و باطن
پس از آشنا شدن با دو خط با هم آمیختۀ تزکیه و تعلیم،و دریافتن این که هدف مهمتر قرآن که از سیاق آیات برمی آید تزکیه است،اکنون می توانیم به بیان ظاهر و باطن قرآن بپردازیم.
پس می گوییم که ظاهر همان تزکیه است،و باطن همان تعلیم.
و در حدیث مأثور آمده است که«ظاهر قرآن حکم است و باطن آن علم»و حکم عبارت است از شریعت و وسایل به جریان انداختن آن از تشویق و بیم دادن و قصه ها و مثلها.در صورتی که علم عبارت از آن سنتهای فطری است که قرآن مجید آنها را به بیان آورده،و قوانینی علمی که به آنها اشاره کرده است.
و حدیثی دیگر چنین است:«پشت و ظاهر قرآن چیزی است که در آن نازل شده و بطن آن کسانی است که کاری همچون کارهای ایشان کرده اند» (1).
/1 و معروف است که داستان کسانی که قرآن دربارۀ ایشان نازل شده،جنبۀ پرورشی آن محسوب می شود،ولی در آن هنگام که قرآن از داستانها روشها و سنتهای عامّی را انتزاع می کند،و شامل کسانی می شود که دربارۀ آنان نازل شده و در عین حال کسانی را که کاری همچون عمل ایشان کرده اند دربر می گیرد،در این
ص :53
1- 5) -تفسیر صافی،ج 1،ص 17.
صورت آن سنتها صورت علم و معرفتی از تاریخ و اجتماع و مانند اینها پیدا می کند.
در حدیث دیگر آمده است که مردی گفت:از امام دربارۀ معنی این جمله که قرآن ظهری و بطنی دارد پرسش کردم و او گفت:«ظهر آن تنزیل آن است و بطن آن تاویل آن؛بعضی از آن گذشته و بعضی هنوز به جریان نیفتاده است، همچون گردش خورشید و ماه،که هر چه از آن آمد صورت وقوع پیدا کرده است».
این حدیث تأکیدی برای معنی حدیث اول است،و روی هم رفته از آن حکایت می کنند که تنزیل قرآن همان ظاهر است که دلالت بر لفظ می کند،در حالی که تأویل که آن نیز بطن قرآن است،عبارت از آن واقعیت علمی است که ظاهر به آن راهنمایی می کند و منطبق بر همۀ کسانی می شود که با اشخاص مورد نظر مربوط به ظاهر آیه مشارکت دارند.
در بعضی از احادیث از علوم قرآن به نام«بطن»یاد شده،بدان جهت که بر عامۀ مردم پوشیده است،و سپس از طریق تدبر آشکار می شود،و بر حسب اختلاف مردمان با یکدیگر،درجات پنهان بودن از لحاظ عقلی و علمی مختلف می شود.
حتی یک واقعیت واحد،نسبت به گروهی عنوان ظهر دارد،و برای گروهی دیگر عنوان بطن،و از همین روست که به شمارۀ تعدّد درجات مردم در عقل و علم، بطنها و ظهرها نیز تعدّد پیدا کرده است.در حدیث آمده است که مردی گفت از ابو جعفر(ع)در خصوص امری مربوط به تفسیر قرآن پرسش کردم،و او پاسخ مرا داد.
سپس بار دیگر همان پرسش را تکرار کردم و این بار پاسخ دیگری به من داد.پس گفتم:فدایت شوم،پیش از این به همین پرسش پاسخی دیگر داده بودی؟و او گفت:«ای جابر:قرآن را بطن است و بطن را بطنی،و ظهری و ظهر را ظهری».
و بدین گونه امام(ع)یک آیه را بر حسب درجات دانش پرسنده چندگونه تفسیر می کرده است،چه ممکن است در آن حال که کسی از تفسیری آگاه است که ظاهر قرآن را شرح می کند،از لحاظ علمی آمادگی معرفت تفسیری را داشته باشد که بطن قرآن را شرح می دهد.
بدین گونه معنی عده ای از احادیث مأثور که می گوید قرآن هفت بطن یا
ص :54
هفتاد بطن دارد،بر ما آشکار می شود.و نیز از همین راه ارزش تدبر به اعتبار این که بطون قرآن را کشف می کند و هر چه تدبر افزونتر شود علم نیز افزایش پیدا می کند،بر ما معلوم خواهد شد.
ص :55
/1
قرآن حکیم، در میان محکم و متشابه
از آنجا که قرآن مجید خطاب مستقیم از خدای آفرینندۀ هر انسان و به هر انسان است،ناگزیر می بایستی قابل فهم همۀ انسانها بوده باشد.به همان اندازه که بر ایشان مسلّط باشد مفهوم است،از آن رو که خطاب است،و بدین سبب مسلّط است که از خدا است،و چون مردمان از لحاظ علم و ایمان با یکدیگر اختلاف دارند،ناگزیر آیات قرآن درجات گوناگون دارد،و دشواری از همین جا پیش می آید،بدان جهت که درجۀ عالی برای کسانی که درجۀ پایین دارند نامفهوم است.
و در این جا خود قرآن برای حل کردن مشکل دخالت می کند،و آن بدین گونه است که مردمان را در مرزهاشان نگاه می دارد و به آنان فرمان می دهد که آیۀ نامفهوم را کنار گذارند.آن را برای کسانی کنار گذارند که درجات دانش ایشان با آن متناسب است،و خودشان از آیاتی پند و دستور گیرند که در حدّ و مرز افکارشان است و با تراز پختگی عقلی ایشان می خواند.و قرآن حکیم آیۀ قابل فهم را به نام«محکم»می خواند،و آن را که درجه ای برتر از سطح فهم خواننده دارد «متشابه»،و به مردمان فرمان می دهد که از محکم پیروی و متشابه را ترک کنند.
/1 و از این جا درمی یابیم که مردمان در تفاوت گذاشتن میان محکم و متشابه با یکدیگر برابر نیستند.محکمی که در نزدیک فرد مسلمان آشکار می نماید و با سطح فکری او سازگار است،نسبت به فرد دیگر که سطح فکری پایینتری داشته
ص :56
باشد،عنوان متشابه پیدا می کند.
و به همین سبب است که در حدیث،در تفسیر متشابه آمده که«چیزی است که بر شخص نادان نسبت به آن سبب ایجاد اشتباه می شود»،و بنا بر این بر کسی که فهم قرآن بهرۀ او نشده،دو کار ضرورت دارد:
1-این که در کنار چنین آیه توقف کند،و گرفتار غرور نشود و چنان تصور نکند که بر فهم آن توانا است و به تفسیر آن نپردازد و دیگران را گمراه نسازد.
2-این که از شخصی با درجۀ فهم بالاتر بخواهد که معنی آیه را به او بیاموزد،و اگر حتی با این آموزش هم نفهمد،لازم است که دانا شدن بر آن را به اهلش واگذارد.
به همین حقایق در آیه ذیل اشاره شده است:
«هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتٰابَ مِنْهُ آیٰاتٌ مُحْکَمٰاتٌ-هُنَّ أُمُّ الْکِتٰابِ-وَ أُخَرُ مُتَشٰابِهٰاتٌ،فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مٰا تَشٰابَهَ مِنْهُ ابْتِغٰاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغٰاءَ تَأْوِیلِهِ» (3/7)-او است آنکه بر تو کتاب فرو فرستاد:آیاتی از آن محکم است که مادر و اساس کتاب است،و آیات دیگری متشابه،اما کسانی که در دلهاشان شک است،برای فتنه جویی و تأویل کردن آن به پیروی از متشابه ها می پردازند.
و در حدیث از امام صادق(ع)چنین آمده است:«در قرآن محکم و متشابه است؛به محکم ایمان داریم و به آن عمل می کنیم،و اما به متشابه ایمان داریم ولی به آن عمل نمی کنیم» (1).
ص :57
1- 6) -تفسیر صافی،ج 2،ص 18.
/1
قرآن حکیم و حروف هفتگانه
در حدیث شریف آمده است:«قرآن بر هفت حرف نازل شده است:امر کردن و نهی کردن و تشویق کردن و ترساندن و جدل و داستان و مثل» (1).
و در حدیث دیگر چنین آمده است:«خدای تبارک و تعالی قرآن را بر هفت گونه فروفرستاده است که هر یک از آنها بسنده و شفا دهنده است و آنها عبارتند از:امر کردن و نهی کردن و تشویق کردن و ترساندن و جدل و مثل و داستان» (2).
احادیثی که از نزول قرآن بر هفت حرف سخن می گوید،مؤید یکدیگر است،و گروهی از مسلمانان برای این کلمه تفاسیر دوری آورده اند،چنان که بعضی از آنان گفته اند:خدا هفت بار وحی کرد،یا هفت کتاب فرستاد که همۀ آنها قرآن است.
چیزی که هست آن جنبۀ تربیتی که هدف سیاق ظاهر قرآن همان است، به این /1 حروف هفتگانه نیازمند است،چنان که بخشی از آن فرمان دادن به نیکی است و بخشی دیگر بازداشتن از بدی،و دو بخش از آن مربوط است به ترغیب و
ص :58
1- 7) -تفسیر صافی،ج 1،ص 39.
2- 8) -همان جا.
تشویق کسانی که کار نیکو می کنند و به آنان وعدۀ بهشت و رستگاری می دهد،و تهدید و ترساندن کسانی که به کارهای بد می پردازند و به ایشان وعید آتش دوزخ و شقاوت و بدبختی می دهد.و این همه برای آن است که یک نیروی اجرایی از خود آیۀ قرآن سرچشمه بگیرد.
آنچه باقی می ماند،جدل است که برای کتابی که نشان از اعتقاد دارد ضروری است،چه در دلهای مردمان ساده دل شبهه هایی وجود دارد که می بایستی پیش از تزکیۀ نفس به پالودن آنها بپردازند،و راه تصفیه و پالودن جدل و مناقشه است.
و قرآن نشانۀ مهمی دارد که همۀ جوانب آن را فرامی گیرد،و آن نشانۀ حیویت و زنده بودنی است که هر اندیشه را به صورت واقعیتی درمی آورد که در برابر چشم مردمان حرکت می کند،و این نشانه و خصوصیت با یکی از دو چیز تحقق پیدا می کند:یا قصه های تاریخی است که حقیقت داشته و پیش از این به وقوع پیوسته است،و یا امثالی است که حقیقت خارجی ندارد و تنها به عنوان مثل آورده شده است.
و این تقسیمبندی در قرآن کریم فرصتی برای فهم کتاب خدا در اختیار ما قرار می دهد،چه خود تقسیم یک نص-هر چه می خواهد باشد-به شخص قدرتی فراوان برای اکتشاف پوشیدگیهای آن عطا می کند.
ص :59
/1
قرآن حکیم و اثبات معانی آن
اشاره
آیا وسایل اثبات لغوی که می توانیم برای فهم قرآن حکیم به آنها اعتماد کنیم،چگونه است؟سه اثبات اساسی برای معنی قرآن در اختیار داریم:لغت و زبان،سیاق،و تفسیر مضمون.
الف:لغت و زبان
علی رغم این که زبان عربی،از آن رو که برای بیان هر حقیقت لفظی نزدیک در اختیار ما قرار می دهد که با آن مناسبت تمام دارد،و این که اعراب برای هر تطوّر و تکاملی که در یک چیز به وجود می آید لفظی ویژۀ آن برگزیده اند که آن حقیقت را در آن حال تطور و تکامل آشکار می سازد،کلمات عربی همراه با یک پیچیدگی و پوشیدگی است،که سبب از بین رفتن راهنمایی لفظ و سایه های آن می شود،و اعراب کنونی آن حدت احساسی را ندارند که پیش از این مایۀ تمیز دادن میان دو لفظ«قرب-نزدیک شد»و«اقترب»یا میان«فکر-اندیشید»و«افتکر» می شد،و حتی اکنون از تفاوت میان معانی دو کلمۀ«سار»و«سارب»یا «دلک»و«اولج»و نظایر اینها عاجزیم.
و سبب این امر:
/1 -اولا:کثرت به کار گرفتن الفاظ در جز معانی ادبی آنها،پس در آن
ص :60
هنگام که یک عرب کلمۀ«قرب»را در میدان مخصوص«اقترب»به کار می برد، یا حتی کلمۀ«سار»را به جای«سارب»مورد استفاده قرار می دهد،سایه های دو کلمه با یکدیگر آمیخته می شود و الهامبخشیهای خاص آن از میان می رود.
-ثانیا:چنان در اذهان ما جایگزین شده است که الفاظ عربی معانی جامد و محدود شده دارند،و احساس ما نسبت به محور شعاع کلمه از میان رفته است.هنگامی که کلمۀ«جنّ»را به کار می بریم،آفریدۀ عجیب و غریبی در ذهن ما جلوه گر می شود،بدون آنکه لحظه ای به این اندیشه بیفتیم که میان این آفریده و کلمۀ«ج ن ن»چه ارتباطی وجود دارد.کلمۀ«جنین»را به کار می بریم،بدون این که بدانیم در این نامگذاری ارتباطی با معنی موجود بودن فرزند در شکم مادرش وجود دارد:«جنین»و«جنّ»هر دو از چشم مردمان پوشیده اند.
و به همین گونه لفظ«خمر»را برای شراب مستی آور،و لفظ«خمار»را برای روپوش زنان به کار می بریم،بی آنکه توجه داشته باشیم که وجه مشترک در این هر دو لفظ کیفیت«پوشاندن»است که یکی از آنها عقل را می پوشاند و دیگری چهره را.
و بدین گونه الهامبخشیهای لفظ عربی تداخل پیدا می کند و از این راه فهم مهمترین خصوصیت از خصوصیات لغت عربی از دست می رود که اگر از دست نرفته بود فهم قرآن برای ما بسیار آسان می شد.
بنا بر این بر ما واجب است که از فهم تقلیدی الفاظ عربی خود را کنار بکشیم و به افق برتری برسیم که معنی الهامی کلی از آن استشمام می شود.
و این کنارکشیدن و بیرون آمدن برای فهم قرآن کریم ضروری است،چه در قلۀ بلاغتی قرار دارد که به صورت رعایت تناسب فراگیر میان موضوع و لفظ و میان واقعیت و تعبیر از آن خلاصه می شود.و بنا بر این کشف منحنیهای تعبیری و الهامبخشیهای لفظی،در فهم قرآن بیش از هر کتاب دیگر،حایز اهمیت خاص است،چه در این کتاب اساسی همین امر به صورتی خاص و توصیف ناپذیر مورد نظر بوده است.
ص :61
/1 آنچه باقی می ماند پرسش از کیفیت بیرون آمدن است.
و پاسخ آن چنین است:بر فرد لازم است که:
1-خود را از زیر نفوذ بودن آن محیط فکری که برای لفظ معتقد به داشتن معنی جامد است خارج کند.
2-و سپس به آن مادۀ درسی رجوع کنید که همۀ تغییر شکلهای حاصل از صرف شدن کلمه را جمع می کند،و در اندیشۀ یافتن معنایی مناسب برای ارتباط دادن این مجموعه با لفظ مورد نظر بیفتد.مثلا،معانی یعرشون،عرشا،را جمع آوری کند،و به تصریفات لفظ دیگر،عریش و عرش و نظایر اینها بازگردد و از همه آنها معنی بنا و ساختمان فوقانی را استخراج کند که همۀ معانی تخت سلطنت و بنا و رفیع و داربست درخت مو و خیمۀ چوبی عرب یعنی همۀ معانی را که اعراب برای این الفاظ دارند فرامی گیرد.
3-مقایسه کردن موارد استعمال الفاظ با یکدیگر،تا از این راه معنی مشترکی که می تواند همچون معنی جامد میان موارد مختلف تصور شود،به دست آید.و طبیعی است که در استعمال باید آن چیز معتبر شمرده شود که اشخاص متوجه به بلاغت در نظر دارند.
ادیبان امروز،برای پیدا کردن سایه روشنها و الهامبخشیهای کلمات،بیش از آنکه از مراجعه به کتابهای لغت مدد گیرند،از موارد استعمال کلمه در گفتار بلغا بهره برداری می کنند،و این بدان جهت است که آنچه در کتابهای لغت آمده،چیزی پیش از ثبت مرده ای از موارد استعمال نیست،یا استنباط معنای مشترکی از آنها که مؤلفان کتب به آن پرداخته اند،و بنا بر این اگر خود شخص به یافتن این موارد استعمال و استنباط معنی مشترک و جامع از آنها برخیزد،شایسته تر از آن است که از کتابهای لغت تقلید کند.
و هر کس با تمرین برای یافتن موارد استعمال به یک حس ادبی عالی می رسد که به وسیلۀ آن می تواند به صورتی دقیق تمایز میان دو کلمۀ مترادف را باز شناسد،هر چند نتواند که این تشخیص را /1 به صورت دقیق بیان کند.و اگر مقایسه
ص :62
کردن موارد استعمال با یکدیگر بهترین راه برای شناختن معنی حقیقی یک لفظ باشد،باید بگوییم که بهترین مقایسه از این گونه سنجیدن موارد استعمال در خود قرآن با یکدیگر است،چه این کتاب،بدون شک،در اوج بلاغت عربی جای دارد که بلیغترین فصحای عرب از معارضۀ با آن عاجز مانده اند.
بنا بر این،برای کسی که قصد تدبّر در خود قرآن دارد،شایسته است که به جستجوی معنی تحدید شده برای کلمه در خود قرآن برخیزد تا بتواند،از سنجیدن و مقایسۀ موارد استعمال کلمه با یکدیگر،به معنای دقیقی که قرآن از آن در نظر داشته است دسترس پیدا کند.
ب:سیاق
اگر در اندیشۀ نخستین روزی بیفتیم که در آن به آموختن لغت پرداختیم، خواهیم دانست که سیاق یا اسلوب،نخستین راه این تعلیم است.پدر در آن حال که از کتک زدن سخن می گفت،لفظ عصا را به کار برد و از آنجا دانستیم که عصا وسیله ای برای زدن است،و از لفظ«ولاعة»که مادر در ضمن گفتگو از پختن غذا به کار می برد،دانستیم که این کلمه به معنی وسیلۀ ایجاد حرارت است.
و در این شک نیست که وجود لفظ در چارچوب متناسب،شاید پیش از تفسیر آن بدون سیاقی که آن را محدود کند،سبب الهامبخش شدن برای معنی آن است.
و قرآن حکیم کتاب بلیغی است که تناسب میان مفردات را در چارچوب سیاق به گونه ای فراهم می آورد که بدل کردن یک لفظ به لفظی دیگر،بدون آنکه زیانی به تناسب کلمات برسد،دشوار است.
به همین سبب،خود عامل سوق دهنده ما را به معانی دقیق کلمات سوق می دهد،بدان جهت که در جایگاهی کاملا متناسب با آن معانی قرار گرفته است؛ پس اگر خواسته باشیم با دقت تمام به معنی لفظ برسیم،می بایستی به پیش و پس آن مراجعه کنیم تا معلوم شود که چه معنایی از این کلمه با آنها مناسبت دارد؛مثلا،
ص :63
اگر بخواهیم معنی کلمۀ«قصد»را در آیۀ ذیل کشف کنیم:
/1
«وَ عَلَی اللّٰهِ قَصْدُ السَّبِیلِ وَ مِنْهٰا جٰائِرٌ وَ لَوْ شٰاءَ لَهَدٰاکُمْ أَجْمَعِینَ» (النحل9/) از مقارنۀ میان«قصد»و«جائر»و«هدایة»به معنی قصد می رسیم،چه در مقابل جائر که به معنی مایل و کج آمده،و بنا بر این قصد به معنی مستقیم است،و چون جائر به معنی ستمگر است،پس قصد به معنی دادگر خواهد بود.
یا اگر بخواهیم معنی«نفش»را در این آیه بدانیم:
«وَ دٰاوُدَ وَ سُلَیْمٰانَ إِذْ یَحْکُمٰانِ فِی الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِیهِ غَنَمُ الْقَوْمِ،وَ کُنّٰا لِحُکْمِهِمْ شٰاهِدِینَ» (النساء78/) کاری جز آن نداریم که کلمۀ«نفشت»را با«حرث»و«غنم»و «حکم»مقایسه کنیم و معنی تلف کردن کشت و مزرعه را از آن به دست آوریم.
مردی به دیدار یکی از اصحاب پیغمبر(ص)رفت و از معنی کلمۀ«أبّ» در آیۀ کریمه ای از قرآن پرسش کرد و آن صحابی آن را ندانست.علی علیه السلام از در درآمد و گفت:معنی این لفظ در خود آیه موجود است که خداوند متعال گفته است:
«وَ فٰاکِهَةً وَ أَبًّا مَتٰاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعٰامِکُمْ» (عبس31/-32) که فاکهة یعنی میوه برای خود شما است و ابّ یعنی علوفه برای چارپایان شما.
ج:تفسیر
شناخت چارچوب تاریخی که شاهد نزول وحی بوده،و شناخت مورد خاص که آیه در آن نازل شده،و ایستار اجتماعی که آیه با آن رو به رو شد،در فهمیدن معنی دقیق آیه تأثیر فراوان دارد.
شناختن تفاسیر ائمۀ وحی(ع)در مورد آیه،از شناخت معانی آن قاطعیت دارد.چیزی که هست،تفاسیر امامان(ع) /1 گاه با یکدیگر اختلاف دارد،یا تنها تطبیق واحدی از آیه را بیان می کند،که در این صورت می بایستی راهی را برگزینیم
ص :64
تا از آن راه به فهم معنی عامی برسیم که،از یک سو،مشکل اختلاف را حل می کند و،از سوی دیگر تطبیقهای فراگیرتری برای آیه فراهم می آورد.و از همین رو نباید در نصّهای وارد شده در تفسیر آیات جمود داشته باشیم و آنها را معانی یگانه ای که آیه می تواند تحمل کند بدانیم،بلکه می بایستی آنها را وسیله ای برای معنی فراگیرتر آیه قرار دهیم.و باید در این باره به تحقیق بپردازیم که چگونه و چرا آیه در حالت خاصی مورد تطبیق قرار گرفته که در تفسیر مورد نظر آمده است،تا از این جا بر ما معلوم شود که آیا تطبیق آیه بر مورد متشابهی امکان دارد یا نه.
مثلا در بعضی از نصّهای تفسیری آمده است که آیۀ:
«إِلاّٰ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمٰانِ» (66/106) دربارۀ عمّار بن یاسر نازل شده؛بسیار خوب،آیا ممکن است آیه را در عمار ببندیم و به او منحصر سازیم؟هرگز.بلکه لازم است در این اندیشه بیفتیم که چگونه آیه در حالت عمار مورد تطبیق قرار گرفت.آیا از آن جهت نبوده است که او مجبور به شرک شد و لذا به زبان خود چیزی را به ایشان داد که خواستار آن بودند؛و آیا چنان نیست که اگر نظیر این حادثه برای شخص دیگری تکرار شود و او کاری همچون عمار کند بر او نیز قابل تطبیق است؟ این روش اندیشیدن در قرآن،این کتاب را در اذهان ما زنده نگاه می دارد.
و دین به آن فرمان داده چنان که در حدیث آمده است:«اگر چنان بود که قرآن با مرگ کسانی که دربارۀ آنان نازل شده بود از میان برود،همۀ آن را می بایستی از میان رفته بدانیم،ولی مثل آن همچون خورشید است که هر روز تازه است».
از این جا ضرورت بهره گیری از تفسیر صحیح با فهم فراگیر برای دسترس پیدا کردن به مرزهای تطبیق تفسیر برای همۀ آیه آشکار می شود.
ص :65
ص :66
/1
فصل سوم
اشاره
روش و برنامۀ تدبّر در قرآن -تدبّر و صفات نفسانی -تدبّر و صفات عقلی -تدبّر و سیاق قرآنی -تدبّر و واقعیّت خارجی -تدبّر و تحقّق بخشیدن به قرآن -خلاصه ای از روش تدبّر در قرآن
ص :67
ص :68
/1
تدبّر و صفات نفسانی
آن کس که می خواهد به تدبّر در آیات قرآنی بپردازد و معانی آنها را نیکو فهم کند،و سپس بتواند راههای تدبر را در نفس خود مورد تطبیق قرار دهد،و به شناخت حقایق مندرج در آیات برسد،لازم است عده ای از صفات نفسانی را مالک باشد که بعضی از آنها را ذکر خواهیم کرد:
1-مؤمن بودن به این که قرآن کتابی است که پروردگار آسمانها آن را بر بندۀ خود وحی کرد تا بشارت دهنده و بیم دهنده بندگانش،و نیز راهنمای به حق و چراغ روشن کنندۀ راه ایشان بوده باشد.
قرآن را،به عنوان این که خطابی از خداوند متعال به ما است،می بایستی بخوانیم.در حدیث آمده است:«هرآینه در قرآن خواندن نجوا کردن بیواسطه با پروردگار صورت می گیرد؛پس توجه داشته باش که کتاب پروردگار و منشور ولایت خویش را چگونه می خوانی،و چگونه به اوامر و نواهی او پاسخ می دهی و حدود او را برپا می داری» (1) آن سند ارتباط ما با آفرینندۀ بازگرداننده یعنی با خدا است.
/1 قرآن نجات دهندۀ از هر گمراهی و بدبختی است.در حدیث آمده است که:«قرآن پیمان خدا با آفریدگان او است،پس شایسته است که انسان مسلمان
ص :69
1- 1) -تفسیر صافی،ج 1،ص 47.
مراقب پیمان خویش باشد».
گاه قرآن در نصهای خود روی سخن با رسول اللّٰه(ص)دارد،ولی تنها او منظور نظر نیست،بلکه با او هر شخص دیگری که پس از وی می آید طرف خطاب است.در حدیثی مأثور از امام صادق علیه السلام آمده است که قرآن بر لغت و مفهوم «مقصودم تویی،ولی ای همسایه تو نیز گوش فرا دار»نازل شده است،یعنی طرف خطاب پیغمبر صلی اللّٰه علیه و آله و سلم است ولی من و تو و همۀ پیروان او را شامل می شود.
هنگامی که قرآن می گوید:
«فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاَّ اللّٰهُ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ» (47/19)-پس بدان که معبودی جز خدای یگانه نیست و از گناهت آمرزش خواه.
لازم است به استغفار و طلب آمرزش بپردازم،چه خدا مرا شخصا طرف خطاب قرار داده است.
و هنگامی که خدا می گوید:
« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا -ای کسانی که ایمان آورده اید.» واجب است که آمادۀ اجرای فرمان او باشم و بگویم:لبیک-اللهم-لبیک؛ ما ذا تأمرنی-به چشم،خدایا،به چشم،به من چه فرمان می دهی.
و در آن جا که می گوید:
«یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ» -ای مردمان!می گویم:بلی،چه باید بکنم؟و به همین گونه در سایر موارد.
اولیای عارف و دانای خدا قرآن را بدین گونه می خواندند:هنگام تلاوت یک آیه،پوستهای بدنشان به لرزه درمی آمد و دلهاشان مضطرب و پریشان می شد، و گاه بر اثر شدت کارگر شدن آیه در وجودشان گرفتار بیهوشی می شدند.
/1 امام صادق علیه السلام آیه ای را در نماز تلاوت و آن را چندبار تکرار کرد.
سپس بانگی برآورد و بیهوش بر زمین افتاد.و چون به هوش آمد و دربارۀ حادثه از او پرسش کردند،گفت:«چندین بار آن را تکرار کردم و سرانجام چنان به نظرم رسید
ص :70
که آن را از گوینده اش می شنوم و دیگر نتوانستم خود را به سبب معاینۀ قدرت او سر پا نگاه دارم» (1).
2-از صفت ایمان داشتن به قرآن صفت بزرگوارانۀ دیگری نشأت می گیرد که عبارت از آمادگی برای مورد عمل و تطبیق قرار دادن آیات آن است.این صفت شرطی مهم برای فهم آیات خدا است،چه تسلیم پیش از جستجوی حق سبب آماده شدن نفس برای بحث مجرد است،به همان گونه که استکبار و تردید داشتن در قبول نتایج بحث علمی از ارزش این بحث در نزد انسان می کاهد و در نتیجه او را از این بحث منصرف می کند.
از این رو بر انسان لازم است که قرآن را پیشوای خود قرار دهد و زمام کار خود را به آن تسلیم کند،و این کار را پیش از تلاوت آیات انجام دهد.و امام علی علیه السلام در وصف انسان مؤمن چنین می گوید:«کتاب زمام او را به دست گرفته و راهبر و پیشوای او است؛آن جا که سنگینی او از میان برود،فرود می آید،و هر جا که منزل او است پایین می آید».
و گروهی از مردم قرآن می خوانند و آن را به مقتضای هوای نفس خویش چنان تأویل می کنند که از عمل کردن به آن خود را دور نگاه دارند؛بدانید که اینان به فهم قرآن هرگز دست نیافته اند،بلکه تلاوت قرآن بر وزر و وبال آنان افزوده است.
کسی به علم قرآن دسترس پیدا می کند که نسبت به حق فروتنی کند و در برابر خدا تسلیم شود و در صدد جستن واقعیت باشد،در حالی که پیش از آن آمادۀ پیروی حقیقت و در صدد یافتن آن بوده است.
ص :71
1- 2) -تفسیر صافی،ج 1،ص 47.
/1
تدبّر و صفات عقلی
از مهمترین صفات عقلی ضروری برای تدبر،تمرکز توجه و شجاعت است.
1-تمرکز پرتوهای خورشید در کانون یک عدسی سبب تبدیل یافتن این پرتوها به نیرویی پرقدرت است،و چنین است تمرکز پرتوهای فکر در موضوع و نقطۀ واحد که بر فعالیّت اندیشه می افزاید و سبب کشف شدن آشکار حقایق می شود.
هر چه این تمرکز شدیدتر باشد دشواری آن بیشتر است،چه،نفس در مقابل تفکر در امری یگانه مقاومت نشان می دهد،ولی بر کسی که می خواهد بفهمد واجب است که نفس خویش را به عمل تمرکز تمرین دهد،و چنان کند که تمام اهتمام خویش را در مدت چند لحظه به یک امر واحد متوجه سازد و آن را بفهمد و بشناسد.
و به همین جهت در احادیث به ترتیل قرآن سفارش شده،چه این گونه خواندن قرآن به تمرکز نزدیکتر است تا خواندن با شتاب آن.امیر المؤمنین علیه السلام در تفسیر این آیه:
«وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلاً» -قرآن را به صورت روشن و آشکار بخوان، /1 گفت:
«آن را به صورت آشکار بخوان،و همچون شعرش به سرعت مخوان،و مانند ریگش پراکنده مساز،بلکه دلهای سخت خود را به حالت ترس درآورید و در اندیشۀ رسیدن به پایان سوره مباشید».
ص :72
و امام جعفر صادق علیه السلام در تفسیر آیۀ:
«وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلاً» گفت:«یعنی در آن جا که سخن از وعده و وعید است بایست و در امثال و مواعظ آن به تفکر بپرداز» (1).
2-شجاعت صفت دوم عقلی است که هر کس خواستار علم است باید به آن آراسته باشد،چه بی اعتمادی به نفس سبب تردید پیدا کردن شخص به نتایج پژوهشها و بحثهای او خواهد شد،و از این جا اهمیت شجاعت نفسانی در قبول نتایج آشکار می شود.
حق برای بسیاری از مردم ظاهر می شود.ولی گروهی اندک از مردم آن را می بینند.چرا؟بدان جهت که اکثر ایشان از دیدن آن بیم دارند،و می ترسند که با پذیرفته های فکری و رسوبات تقلیدی و سنّتی آنان تعارض پیدا کند،و با افکار اجتماع و محیط زندگی ایشان متناقض درآید،و به همین سبب به آن نزدیک نمی شوند،بلکه اگر حق به ایشان نزدیک شود،چشم فرومی بندند.بنا بر این اگر بخواهیم در عرصه تدبّر جولان کنیم،لازم است به شجاعت فهم آراسته باشیم،و حق را برتر از همه چیز قرار دهیم.پس اگر معارض با اندیشه های سابق یا متناقض با افکار مردم باشد،ناگزیر باید به خود بگوییم که حتما از آن پیروی خواهیم کرد، چه تنها با این روح شجاعت است که می توانیم به اکتشاف حقایق برسیم.
آراء مفسران در اطراف آیه نباید مانع تدبر تازۀ ما در معنای آن شود،هر اندازه هم که به آن آراء احترام بگذاریم باز چنین است،چه ممکن است آنان نسبت به معنای آن نادان بوده باشند،و یا در مورد پاره ای از معانی آن چنین بوده باشند،و من بتوانم به کشف آن معانی توفیق حاصل کنم.
ص :73
1- 3) -تفسیر صافی،ج 1،ص 47.
/1
تدبّر و سیاق قرآنی
اشاره
سیاق در بیان واقعیت علمی برای قرآن نقشی بزرگ دارد،و سبب آن این است که قرآن ارتباط آیه ای را به آیۀ دیگر به صورت دقیق مورد ملاحظه قرار می دهد.و پیوستگی آیات یا کلمات داخل یک آیه به یکدیگر،از یکی از دوگونه خارج نیست:ارتباط علمی یا تربیتی.
1-ارتباط و پیوستگی علمی
قرآن،واقعیت ارتباط حقیقتی را به حقیقت دیگر منعکس می سازد و آنها را با هم ذکر می کند؛مثلا:خداوند سبحانه و تعالی می گوید:
«فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاَّ اللّٰهُ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ» -و بدان که معبودی جز خدای یگانه نیست و برای گناهت آمرزش بخواه.
رابطۀ میان آمرزشخواهی از گناه و یگانه شناسی خدا رابطه ای واقعی است که حقیقت پروردگاری از یک سو و بندگی از سوی دیگر آن را تثبیت می کند.چه معتقد بودن به یگانگی خدا مستلزم معتقد بودن به بندگی فرد است،و آشکار است که بنده می بایستی در برابر خدا خاضع و خاشع باشد.
/1 و درست همانند این علاقه و ارتباط در این گفتۀ خدای تعالی موجود است:
«وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ إِلاّٰ نُوحِی إِلَیْهِ أَنَّهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ أَنَا فَاعْبُدُونِ» (21/25)-
ص :74
هیچ فرستاده ای را نفرستادیم مگر این که به او وحی کردیم که معبودی جز من وجود ندارد،پس مرا بپرستید.
پس ارتباط میان بندگی خدا و معتقد بودن به یگانگی او،از این رو امری واقعی است که بنده مسئولیت بندگی خدا را بر عهده دارد،و بدین گونه است ارتباط میان آیات در این گفتۀ خدای تعالی:
«وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِی الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا*وَ یُشْهِدُ اللّٰهَ عَلیٰ مٰا فِی قَلْبِهِ* وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصٰامِ* وَ إِذٰا تَوَلّٰی سَعیٰ فِی الْأَرْضِ لِیُفْسِدَ فِیهٰا وَ یُهْلِکَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللّٰهُ لاٰ یُحِبُّ الْفَسٰادَ» (البقره205/)-و بعضی از مردم چنانند که گفتۀ ایشان دربارۀ زندگی دنیا تو را به شگفتی می اندازد*و خدا را بر آنچه در قلب خود دارد گواه می گیرد*در صورتی که او از سختترین دشمنان است*و چون پشت کند و برود به تلاش کردن برای تباهی در زمین می پردازد و کشت و نسل را هلاک می کند،و خدا فساد را دوست ندارد.
که در آن ارتباط آیۀ اول به آیۀ دوم برخاستۀ از ارتباط میان صفات منافقان است،و ایشان از یک سو کلام خود را به ظاهری جذاب و گیرنده آرایش می دهند، و از سوی دیگر به فساد و تباهی می پردازند.
قرآن از نمونه ای از مردم برای ما سخن می گوید،و به همین سبب به ذکر همۀ صفات آنان می پردازد،و هیچ صفتی در ایشان بدون صفتی دیگر رشد پیدا نمی کند.
این ارتباط را در پایان آیاتی می یابیم که غالبا به یاد از یک یا دو صفت خدا پایان می پذیرد.ارتباطی با گونۀ مضمون یاد شدۀ در آیه دارد،و مثلا در این آیات کریمه دامنۀ ارتباط آخر آیه را به مضمون آنکه ارتباطی واقعی است می یابیم:
«وَ هُوَ الَّذِی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ مٰا قَنَطُوا وَ یَنْشُرُ رَحْمَتَهُ وَ هُوَ الْوَلِیُّ الْحَمِیدُ» (الشوری28/)-و او است آنکه پس از نومید شدن ایشان باران را فرومی فرستد و رحمت خود را بر همه می گستراند و او سرور ستوده است.
ص :75
ولی و سروری که بندگان خود را دوست می دارد،باران را بر ایشان فرو می ریزد،و حمید و ستوده رحمت خود را بر آنان می گستراند، /1 و بدین ترتیب ارتباط محکمی میان ولایت و سروری و فرو فرستادن باران و گستردن بخشایش و رحمت وجود دارد.
و اعراب از وجود این ارتباط آگاه بودند و از آن بسیار چیزها می آموختند.
عربی صدای مردی را شنید که این آیه را تلاوت می کرد:
«وَ السّٰارِقُ وَ السّٰارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُمٰا جَزٰاءً بِمٰا کَسَبٰا نَکٰالاً مِنَ اللّٰهِ و اللّٰه غفور رحیم»-و دستهای مرد دزد و زن دزد را در مقابل آنچه کسب کرده اند همچون کیفری از جانب خدا قطع کنید،و خدا آمرزنده و مهربان است.
و به او گفت:خطا کردی!و آن مرد گفت:چگونه؟گفت:مغفرت و رحمت مناسبتی با بریدن دست دزد ندارد!و سپس آن مرد توجه پیدا کرد و پایان آیه را بار دیگر چنین خواند:
« وَ اللّٰهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ -و خدا توانای حکیم است».
و آن مرد عرب گفت:آری،به عزت خود آن را گرفت و به حکمتش قطع کرد.
و خوانندۀ قرآن دانست که چگونه لازم است پایان آیه،از لحاظ ارتباط واقعی متناسب با آغاز آن بوده باشد.
2-ارتباط و پیوستگی تربیتی
از آنجا که قرآن کتاب آموزش و پرورش است،و از آنجا که صفات نفس با یکدیگر دارای پیوستگی و ارتباط است،قرآن مجید،در صورتی که نفس آدمی از جهت افراط طغیان کند،توجیهاتی را بر آن تحمیل می کند که او را به حکمت و فرزانگی درمان کند،و اگر طغیان بر اساس تفریط بوده باشد،درمان با حکمتی دیگر صورتپذیر می شود،و چندان آن نفس را تعدیل می کند که به حالت تعدیل و میانه روی درآید.
ص :76
و از مطالعۀ در ارتباط آیات پرورشی به یکدیگر،بهره ای از آگاهی نسبت به آنچه در جانها نهفته و شناختی از آن قوانین تربیتی که حاکم بر آنها است، نصیب ما می شود، /1 و همچون مثالی از این علاقه این گفتۀ خداوند متعال را یادآور می شویم:
«وَ أَنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللّٰهِ وَ لاٰ تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللّٰهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ» (البقرة195/)-و در راه خدا انفاق کنید،و خود را به دست خویش به هلاکت میندازید و نیکویی کنید که خدا نیکوکاران را دوست می دارد.
شمارۀ جمله های این آیه سه است:نخست در انفاق؛دوم در نهی از انداختن خویش به هلاکت؛و سوم در نیکوکاری.پس علاقۀ میان آنها با یکدیگر چگونه است؟ نخست که خدا به انفاق فرمان داد،جانها به آن توجه پیدا کرد و بیم از کوتاهی کردن در انفاق در آنها به وجود آمد.سپس جملۀ دوم می آید که در آن از هلاک کردن خود نهی می شود،و این هلاکت نتیجۀ آن است که انفاق را ترک کنند.و چون نفوس بشری به صورت فطری با بخل تقارن دارد،ناگزیر باید به صورتی کفۀ انفاق مورد ترجیح قرار گیرد و جلوگیر از بخل طبیعی شود،و به همین جهت جملۀ سوم «وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللّٰهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ» در جایگاه شایستۀ خود قرار می گیرد.
و شاید از سیاق آیۀ مبارکه چنین استنباط شود:انفاق دو درجه دارد،یکی انفاقی است که چون صورت نگیرد آدمی هلاک می شود و همچون انفاق و هزینه کردن برای درمان که بخش اول آیه به آن فرمان داده است،و دیگری انفاق اضافی است که نیکوکاران به آن می پردازند و بخش دوم آیه به آن فرمان داده است.
ص :77
/1
تدبّر و واقعیّت خارجی
هر کس خواستار فهمیدن قرآن باشد،باید به وسیلۀ حرکت،به آن زندگی و تپندگی بخشد،و این امر از طریق تطبیق آیات کریمۀ آن با واقعیت خارجی صورت می گیرد.
برای آیات قرآن،در هر عصر کسانی وجود دارد که این آیات می تواند بر آنها تطبیق شود،و همان گونه که آیۀ متقین و پرهیزگاران بر کسانی قابل تطبیق است،آیۀ فاسقان و بدکاران نیز به کسانی می تواند تطبیق شود،و به همین جهت چون شخص بخواهد در قرآن تدبر کند،باید به بحث و جستجو دربارۀ اینان نیز بپردازد.و بنا بر این کتاب مبین قرآن صورت یک برنامه پیدا می کند که علاوه بر تدبر شخص را به حقایق فراوان رهبری خواهد کرد،از آن جهت که فرد را به فهم حوادث معروف آشنا می سازد،و مثل آن در این هنگام مثل یک راهنما در یک موزۀ آثار باستانی است.که اگر،علاوه بر خود آثار،راهنماییهای وی نباشد،هرگز فایدۀ کامل مورد نظر از دیدار موزه حاصل نمی شود،و همین سبب آن است که معاصران با نزول وحی آن را بخوبی می فهمیدند و از وسعت علم و پختگی فهم تا مقام انبیا بالا رفته بودند،بدان جهت که وحی را در پناه حوادث روزانه دریافت می کردند،چه قرآن همراه با حوادث دوران رسالت روز به روز نازل می شد.و قرآن خود علت نزول تدریجی آن را تثبیت و استوار کردن آیات آن دانسته است:
ص :78
«وَ قٰالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ لاٰ نُزِّلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وٰاحِدَةً کَذٰلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤٰادَکَ وَ رَتَّلْنٰاهُ تَرْتِیلاً» (الفرقان32/)- /1 و کسانی که کافر شدند گفتند:چرا قرآن یکباره بر او نازل نشد؟از آن رو چنین کردیم و خرد خرد آن را فرستادیم که قلب تو به آن آرام و قرار پیدا کند.
پس اگر بخواهیم به فهم کتاب برسیم،ناگزیر باید حوادث روزانه را بر آن عرضه کنیم،تا از این راه حقایق نهفتۀ آنها بر ما مکشوف شود.در حدیثی از امام علی(ع)آمده است که گفت:«از رسول اللّٰه(ص)شنیدم که گفت جبرئیل نزد من آمد و گفت:یا محمد،در امت تو فتنه ای بروز خواهد کرد،و من گفتم که راه رهایی از آن چیست؟گفت:کتاب خدا است که در آن گزارش روزگار پیش از شما و گزارش روزگار پس از شما و حکم دربارۀ آنچه میان شما می گذرد آمده است،و آن قاطع است و هزل و شوخی نیست» (1).
در این حدیث:خدا فرمان داده است که فتنه و پیشامد را بر قرآن به منظور شناختن فرمان خدا عرضه کنند،و این گونه ای از تطبیق قرآن بر زندگی واقعی است.
و در حدیثی دیگر رسول اللّٰه(ص)گفت:«پس چون فتنه ها همچون پاره های شب تاریک بر شما مایۀ اشتباه شود،بر شما باد به قرآن که شفاعت کنندۀ مورد قبول و هلاک کننده راستین کسی است که از آن دوری جوید».
ص :79
1- 4) -تفسیر صافی،ج 1،ص 9.
/1
تدبّر و تحقق بخشیدن به قرآن
بزرگترین فایده ای که عاید شخص تدبر کنندۀ در کتاب خدا می شود،تزکیۀ نفس و ساختن شخصیت است.این حقیقتی است که ما از زمان ولادت حایز شخصیتی مثالی و کمال مطلوب نیستیم،و پرورش و پیشرفت ما وابسته به بسیاری از چیزهایی است که باید آنها را ترک کنیم؛آیا چه کس پس از بزرگ شدن مسئول تربیت ما خواهد بود؟و اگر همان گونه که هستیم باقی بمانیم چه کس زیان خواهد کرد؟یقینا به تربیت و پرورش یافتن نیازمندیم،ولی چه کس باید ما را تربیت کند؟قرآن عالیترین وسیله برای تربیت نفوس و جانهای ما است،بنا بر این بر هر کس واجب است که خود را بر قرآن عرضه کند و انحرافات خویش را بشناسد.
بزرگترین مانعی که بر سر راه تربیت شخص وجود دارد،این است که همۀ اشخاص معتقد به آن نیستند که خودشان کسی هستند که باید در زندگی توجیه شوند و راه درست به ایشان نشان داده شود،و دیگران را شایستۀ این راهنمایی می دانند،و خود را منزه از آن می شناسند که مشمول تعالیم تازه به منظور اصلاح شخصیت شوند.در این جا لازم است که فرد از این مانع با القای این واقعیّت به شخص خویش که آن کس که نیازمند به این تعلیم است خود او است بگذرد،و به آنجا برسد که در هر داستان که همانند آن را در جان و نفس خود می یابد،چون همان کاری را که قهرمان داستان کرده است به انجام برساند باطل می شود،و این
ص :80
که هر مثل را می تواند با تجسم بخشیدن به منظور آن بر خود تطبیق کند.و این که به هر پاداشی،در صورتی که به انجام دادن کار نیک بپردازد،می تواند برسد،و اگر گناهی مرتکب شود گرفتار عقوبت آن خواهد شد،و بدین گونه چنان می شود که /1 آیات کتاب خدا بر گرد جان او گردش می کند و از این راه تربیت ذات و تزکیۀ نفس او امکانپذیر می شود.
به همین رو در حدیث از امام صادق علیه السلام دربارۀ اصحاب پیغمبر(ص)آمده است که«یکی از ایشان در مدت یک ماه یا کمتر یک بار خواندن قرآن را به پایان می رسانید؛قرآن نباید به شتاب خوانده شود،بلکه لازم است به آهستگی و با توجه خوانده شود،و چون به آیه ای برسی که از بهشت در آن سخن رفته،در آنجا توقف کن و از خدای تعالی خواستار بهشت شو،و چون به آیه ای برسی که در آن از آتش یاد شده،توقّف کن و از آتش به خدا پناه بر» (1).
این در مورد پاداش و کیفر بود،و اما در مورد داستانهای تاریخی،چگونه ممکن است در پرتو آنها تزکیۀ نفس عملی شود؟ امام صادق(ع)می گوید:«بر شما باد توجه به قرآن:آنچه را در آن بیابید که سبب نجات کسی پیش از شما بوده،بپذیرید،و از آنچه سبب هلاک کسان پیش از شما شده دوری گزینید» (2).
از این راه می توانیم کجرویهایی را که دلخواه جانهای ما است کشف کنیم،و آمادۀ اصلاح کردن آنها با قرآن شویم.و نیز می توانیم آیات را به شکلی فراگیرتر و ژرفتر بفهمیم،از آن رو که همسر شدن با قانون(موجود در قرآن)از طریق تحقّق بخشیدن آن بر نفس(به اعتبار آن همچون موضوع خارجی قانون) عالیترین وسیله برای فهم آن هر دو با هم است.
ص :81
1- 5) -تفسیر صافی،ج 1،ص 44.
2- 6) -تفسیر صافی،ج 1،ص 10.
/1
خلاصه ای از روش تدبّر در قرآن
پیش از عرضه داشتن روش و برنامه باید به دو امر اشاره کنیم:
الف:این که برنامه خلاصه ای است از آنچه در صفحات پیش گذشت و ما آن را برای سپردن به ذهن در این جا خلاصه کرده ایم.
ب:همان گونه که قرآن دو جنبۀ تزکیه و تعلیم دارد،برنامه نیز چنین است و ما آنها را با هم ترکیب می کنیم تا یک برنامۀ کامل در اختیار داشته باشیم:
و اما برنامۀ خلاصۀ تدبّر چنین است:
1-هدف از تدبّر،ساختن شخصیت خواننده و رسیدن او به هدفهای مشروع خویش،و شناختن حق و یافتن نیروی کافی برای روان کردن آن است.
2-تدبّر به معنی تفکر و اندیشیدن منطقی در معنی حقیقی آیه است،در صورتی که تفسیر به رأی عبارت از بی نیازی نشان دادن به این تفکر است از راه جعل کردن معنایی برای آیه؛و تدبّر واجب است و تفسیر /1 به رأی حرام.
3-محور تدبّر بحث و جستجو دربارۀ آن قوانین علمی است که آیات قرآن آنها را شامل می شود،یا آن روشهای تربیتی که این آیات از آنها حکایت می کند،و به صورت خلاصه شناختن ظاهر تربیت و باطن علم از قرآن است.
4-محور تدبر منحصر به حقایقی است که فکر شخص تدبر کننده می تواند آنها را بفهمد(و به نام محکم خوانده می شود)اما آنچه را که نمی تواند بفهمد(و به
ص :82
نام متشابه خوانده می شود)باید برای زمانی باقی گذارد که بتواند آن را فهم کند.
5-برای معرفت ظاهر قرآن لازم است،به دو شرط،به لغت و کتاب لغت رجوع شود:اول،پالودن آن از رسوبات محیط تنگ و تمرکز پیدا کردن بر معنای عربی پاک آن؛دوم،اندیشیدن در آن مادۀ اساسی که دیگر معانی خاص از آن سرچشمه می گیرد،و بدین گونه امکان به دست آوردن موارد استعمال لفظ برای دسترس پیدا کردن به معنی واحد مشترک آنها که باید به آن متمسک شویم،فراهم می آید.
6-موارد استعمال لفظ را در قرآن جمع آوری و آنها را با یکدیگر مقایسه کن تا بر حسب آنچه سیاق هر یک از آنها به آن رهبری می کند،معنی مشترک میان آنها را پیدا کنی.
7-در آن هنگام که در آیه ای تدبّر می کنی،این پرسش را از خودت طرح کن:چرا قرآن این کلمه را برگزیده و وجه تمایز آن با کلمات مترادف آن چیست؟و در چارچوب مواد 5 و 6 به یافتن پاسخ این پرسش بپرداز.
8-به جستجو در یک کتاب تفسیر صحیح بپرداز،و از آن بپرهیز که جنبۀ عمومیت قرآن را به مورد نزول خاص آن،یا به تطبیق تاریخی واحد محدود کنی، بلکه پس از یافتن مورد خاص آن را در مورد امثال آن در معرض تطبیق قرار ده.از خلال اینها صفاتی را خواهی شناخت که سبب لزوم نزول آیه یا تطبیق آن بر آنها بوده است.
9-ظاهر قرآن را به هفت قسمت تقسیم کن:امر و تشویق و نهی و ترساندن و داستانهای تاریخی و مثلهای بیانی و مجادلۀ با دشمنان.و در صدد یافتن پاسخ این پرسش برآی که در آیۀ مورد نظر چند تا از آنها وجود دارد.
/1 10-و در باطن آیه به یافتن ارتباط هر جمله به جملۀ دیگر و هر آیه به آیۀ پس از آن و ارتباط مجموعه ای از آیات به مجموعه ای دیگر برخیز،و به جستجوی دو نوع رابطه میان آنها توجه داشته باش:
الف:رابطۀ علمی بدان سان که یکی از آنها سبب دیگری یا هر دو سبب
ص :83
جمله یا آیه دیگر شده باشد.
ب:رابطۀ تربیتی بدان سان که یکی مستلزم دیگری باشد،تا مجموع به صورت روش و برنامۀ تکامل یافته ای برای تربیت فرد و تزکیۀ نفس او شود.
11-بر تو واجب است که به صفات نفسی و عقلی متصف شوی تا امکان اکتشاف حقایق قرآنی برایت فراهم آید،و اینها عبارت است از:
الف:ایمان داشتن به وحی،و این که وحی وثیقه ای میان تو و پروردگار و خطاب مستقیمی از جانب آفریدگار تو است.
ب:و آماده بودن برای به کار بستن تعلیمات او،و تسلیم شدن به افکار او حتّی در آن صورت که مخالف با مصالح تو باشد یا با آداب و عادات گذشتۀ تو و افکار اجتماعت مخالف باشد.
ج:متمرکز ساختن جستجوی حقیقت در کانونی یگانه که به نام تمرکز فکر یا تروّی خوانده می شود.و این تمرکز ژرفای تدبّر دور دامنه است و اگر جز این باشد،مواد دیگر در این برنامه چیزی جز پوستهای بدون مغز نخواهد بود.
د:شجاعت توسّل به حق و اعتماد به عقل یا به واقعیتی که عقل به سوی آن رهنماست.
12-در صدد یافتن تطابقی خارجی و زنده برای موضوعات قرآن حکیم،و یافتن اشخاصی باش که قرآن آنان را توصیف می کند،و از اوضاعی که قرآن بیان کنندۀ آنها است،و نتایجی که قرآن از آنها سخن می گوید.
/1 13-آیات قرآن را بر خودت در معرض تطبیق قرار ده،تا در آن هر چه را که قرآن شرح داده است بیابی،و از آنچه ممکن است به تو برسد بیمناک شوی.
ص :84
/1
سورۀ حمد
اشاره
ص :85
ص :86
سورۀ حمد /1
فضیلت سوره:
در کتاب محمد بن مسعود العیاشی با اسناد از رسول اللّٰه(ص)آمده است که به جابر بن عبد اللّٰه انصاری گفت:
«ای جابر،آیا می خواهی پرفضیلت ترین سوره را که خدا در کتابش فروفرستاده به تو بیاموزم.گفت:بلی،پدر و مادرم فدای تو باد ای رسول خدا،آن را به من بیاموز.پس حمد را که مادر و اصل کتاب است به او آموخت.سپس گفت:
ای جابر،آیا می خواهی از آن آگاهت سازم؟گفت بلی پدر و مادرم فدای تو باد، مرا آگاه کن.پس گفت:این درمان هر درد است مگر سام،و سام مرگ است».
و از سلمة بن محرز از جعفر بن محمد الصادق(ع)روایت است که گفت:
«هر کس که سورۀ حمد او را شفا ندهد،هیچ چیز شفا دهندۀ او نیست».
و از امیر المؤمنین(ع)روایت است که گفت:رسول اللّٰه(ص)گفت:
/1 «خدای تعالی به من گفت:ای محمد،ما به تو سبع المثانی و قرآن عظیم دادیم و منت گذاشتن بر من را مخصوص فاتحة الکتاب ساخت و آن را در مقابل تمام قرآن قرار داد.و فاتحة الکتاب شریفترین چیز در گنجینه های عرش است،و خدا آن را به محمّد اختصاص داد و به آن وی را مشرف ساخت،و هیچ یک از پیامبرانش را در آن شریک او قرار نداد جز سلیمان که بسم اللّٰه الرحمن الرحیم را از آن به او عطا کرد.آیا نمی بینی که چون از بلقیس حکایت می کند چنین می گوید:
ص :87
«إِنِّی أُلْقِیَ إِلَیَّ کِتٰابٌ کَرِیمٌ، إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمٰانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ» .آگاه باش که هر کس آن را،با معتقد بودن به دوستی محمد و آلش،و مطیع بودن به فرمانش،و ایمان داشتن به ظاهر و باطن آن تلاوت کند،خداوند در برابر هر حرف آن یک حسنه به او عطا می کند،که فضیلت هر یک از آنها از دنیا و هر چه از گونه های مختلف مالها و نیکیها که در آن است بیشتر است.و هر کس به قاری قرآنی که این سوره را می خواند گوش فرادهد،به اندازۀ یک سوم پاداشی که به خواننده می رسد بهره خواهد داشت.پس بر شما باد که هر چه بیشتر از این نیکیهای عرضه شدۀ برای شما بهره گیرید،و مگذارید که این غنیمت از دست شما برود و در دلهای شما حسرت از دست رفتن آن بماند.
(مجمع البیان،ج 1،ص 17-18)
ص :88
/1
[سوره الفاتحة (1): آیات 1 تا 7]
اشاره
بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ (1) اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ اَلْعٰالَمِینَ (2) اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ (3) مٰالِکِ یَوْمِ اَلدِّینِ (4) إِیّٰاکَ نَعْبُدُ وَ إِیّٰاکَ نَسْتَعِینُ (5) اِهْدِنَا اَلصِّرٰاطَ اَلْمُسْتَقِیمَ (6) صِرٰاطَ اَلَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ اَلْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لاَ اَلضّٰالِّینَ (7)
ص :89
/1
سورۀ حمد،چکیدۀ معارف قرآنی
اشاره
تفسیر بسملة( بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ گفتن)
[1]
« بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ -به نام خداوند بخشندۀ مهربان.» به وسیلۀ چه چیز می اندیشیم و تصمیم می گیریم و به کار برمی خیزیم؟آیا جز به نیروها و به کارمایه ها است؟چه کسی مالک این نیروها است و با این کارمایه ها به ما مدد می رساند؟آیا او خدا نیست؟بنا بر این هر نیرویی که به آن می اندیشیم یا تصمیم می گیریم یا به کار برمی خیزیم،نشانه و آیه ای از آیات خدا و نامی از نامهای نیکوی است،و بر ما واجب است که بگوییم:به نام خدا پیش از هر موج اندیشه و درخشش اندیشه و جنبش عمل.او خدایی است که ما را آفریده و راهنمایی کرده،پس هر چیز را به نام او آغاز می کنیم،چه در حقیقت هر چیز نامی از نامها و آیتی از آیات بزرگ او است.
و نامهای خدا همه مظاهر بخشندگی او است،و بخشندگی او گسترده و پایدار است.و از رحمت فراگیری که بر همه چیز گسترده می شود به لفظ «الرحمن»تعبیر می کنیم،به همان گونه که از رحمت دایمی او که همیشه بوده و همیشه خواهد بود،با لفظ«الرحیم»یاد می کنیم،و زود باشد که رحمت دایمی خدا در روز دیگر به صورت باغهای پر وسعتی تجسم پیدا کند که به مؤمنان
ص :90
اختصاص دارد. /1 و اما در دنیا رحمت خدا به همۀ بندگانش از مؤمن و کافر می رسد، و می بایستی که در هر کار بزرگ و کوچک بندگی را به او اختصاص دهیم و تنها از او مدد خواهیم.
موارد حمد و سپاسگزاری
[2]
هنگامی که از خدا سپاسگزاری می کنیم و او را با صفات نیکی که در او است و در عمل به صورت نعمتهای بزرگ و فراوان او بر ما تجلّی پیدا می کند که آشکارترین آنها نعمت توجه او به جسم و جان ما است و با آن خدا انسان را بزرگوارترین و برترین آفریده از بسیاری از آفریده های خود قرار دهد می ستاییم،بیشتر متوجه تربیت و رعایت خداوند متعال هستیم و آن را سپاسگزاری می کنیم.ولی این تربیت تنها به آدمی اختصاص ندارد،چه،همۀ موجودات زنده از این نعمت تربیت و رعایت خدا در حق خود،از زمان به دنیا آمدن تا هنگام مرگ،برخوردارند.گیاه، نعمت عنایت را از جانب خدا دریافت می کند،که این نعمت در پرتوهای خورشید تجسّم پیدا کرده است،و از آب آسمان که بر آن فرومی ریزد،و املاح زمینی و بادهای به ثمر رسانندۀ گلها و...
خشکی و دریا کوه ها و ستارگان و کهکشانها و...همه از توجّه و عنایت خدا و رعایت دایمی او برخوردارند.
پس باید در برابر خدا به حال خضوع و خشوع بایستیم که عنایت و رعایت او ما و هر چه را که متنعم به این غایت است شامل می شود،و بگوییم:
« اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِینَ -سپاس خدای را که پروردگار جهانیان است.» [3]
و صفت دومی که خدا را بر آن ستایش می کنیم و به آن از او نام می بریم،رحمت گسترده و دایمی او است که او:
« اَلرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ -بخشندۀ مهربان است.» [4]
چیزی که هست نعمتهای خدا عبث و بدون حکمت نیست.هدف
ص :91
آنها تربیت آدمی /1 و آزمودن او است.و به همین جهت است که به نیکی و بدی پاداش می دهد.خدا،علاوه بر رحمت گسترده و دایمی خود،حکیم و فرزانه ای است که زود به حساب می رسد و سخت کیفر می دهد و ناگزیر باید از او بترسیم و از رسیدن عذابش بیمناک باشیم و سخت در طلب رضای او بکوشیم،بدان جهت که او:
« مٰالِکِ یَوْمِ الدِّینِ -مالک روز جزاست.» و خدا که مالک یوم الدین است،مالک بهشت و دوزخ و ترازوی سنجش اعمال بندگان و فرمان دادن به بهشت یا دوزخ برای هر یک از بندگان خویش است.و این تعبیر شایسته تر از تعبیر«ملک یوم الدّین»به نظر می رسد،بدان جهت که ملک( پادشاه)در دولت خود تنها یک چیز را در تصرف دارد که حکم و سلطه است،در صورتی که خدا مالک سلطه و همۀ چیزها و حتی اشخاصی است که بر آنان فرمان می راند.
[5]
و از آن جا که خدا پروردگار جهان و جهانیان،و بخشنده و مهربان و صاحب و مالک روز دین و جز است،ناگزیر باید پرستش را تنها مخصوص او کنیم و در هر امر کوچک و بزرگ چشم به او داشته باشیم و از او مدد خواهیم، « إِیّٰاکَ نَعْبُدُ وَ إِیّٰاکَ نَسْتَعِینُ -تنها تو را می پرستیم و تنها از تو مدد می جوییم.» و این اندیشه دارای دو جنبۀ مثبت و منفی است:
اوّل:ما به خدا متوسّل می شویم و پیوندهای خود را با او محکم می کنیم که آشکارترین آنها راه یافتن به روان کردن اوامر است،و این چیزی است که به ما در تحمل هر سختی و رنج و دست یافتن به خواسته ها مدد می رساند.
دوم:ما جز به خدا متوسل نمی شویم،تا چنان نشود که اتّکالی باشیم و دنباله رو دیگران شویم و سرانجام ما را به بندگی خود درآورند.
هنگامی که اندکی در معنی این آیه بیندیشیم،خواهیم دید که در آن فلسفۀ
ص :92
آزادی انسان به صورتی مستحکم خلاصه شده است.
/1 از آنجا که خدا را نامهای نیکو است و حرّیت آدمی به وسیلۀ آنها تضمین می شود،باید پرستیدن بتهایی را که جز خدا می پرستیم کنار بگذاریم،چه متّصف به هیچ یک از صفاتی که برای خدا ذکر کردیم نیستند،و نه پروردگارند و نه رحمان و نه مالک روز پاداش.
[6]
هنگامی که بتهای خاموش(همچون سنگ)یا ناطق(همچون کسانی که جز خدا پرستش می شوند)را کنار می گذاریم،بر راه راست و مستقیم قرار گرفته ایم.
ولی تحقّق یافتن استقامت راه چندان آسان نیست،بدان سبب که رهایی یافتن از چنگ اصنام و بتان بسیار دشوار است.و بر انسان است که در برابر خود هدف دشواری همچون استقامت را قرار دهد و به آن در زندگی صورت تحقق بخشد، که این تحقق یافتن دشوار پس از عبور از سه مرحله صورتپذیر خواهد شد:
مرحلۀ نخستین:تصمیم گرفتن بر استقامت است.و این تصمیم گرفتن زمانی به درستی می تواند عملی شود که آدمی بداند که در زندگی راههای گوناگونی وجود دارد که از آنها نمی تواند به هدفهای مورد آرزوی خود برسد،و این که تنها یک راه است که او را به هدفش می رساند.باید بداند که شناسایی این راه و پیش رفتن در آن از اموری است که برای دست یافتن به آن لازم است هر چه می تواند بکوشد،و از نعمتهای ارزانی داشتۀ به توسط خدا بر او نیست،و مثلا همچون نعمت چشم داشتن نیست که نوزاد با آن به دنیا می آید،لذا دعا می کنیم و از خدا می خواهیم که ما را به راه راست و استقامت برساند:
« اِهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِیمَ -ما را به راه راست هدایت کن.» و این دعا دلیل بر آن است که خدا استقامت را به کسی می بخشد که آن را از او بخواهد.
[7]
و گاه استقامت جنبۀ دایمی بودن ندارد،از آن روی که طوفانهای شهوات و امواج فشارهای اجتماعی و موانع نفسانی وسوسه های شیطانی همان گونه
ص :93
با قلب آدمی بازی می کند که بادهای تند با پر مرغی بازی می کند.بنا بر این بر انسان واجب است که چشم به راه نعمت خدا باشد تا استقامت /1 دایمی شود،و به همین سبب خدا گفته است:
« صِرٰاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ -راه کسانی که به ایشان نعمت دادی.» و این نعمت نعمت هدایت است که طبیعة مایۀ بهره مندی از دیگر نعمتهای خدا خواهد بود.
و تا زمانی که استقامت نعمتی است که همچون موهبتی بهرۀ آدمی می شود،و گاه چنین بهره مندی فراهم نمی آید،بر او است که بیدار و هوشیار بماند، و هر وقت عوامل انحراف او را از راه راست به بیراهه کشانید،از برکت همین هشیاری و اعتماد به خدا و به تصمیم خود برای بازگشتن به استقامت در زندگی برای دست یافتن به یقین،دوباره به آن بازگردد.
بر ما واجب است که بدانیم خدا راه راست را به صورت راه زندگی اشخاص تجسّم می بخشد،چه،ناگزیر باید برای ایمان یک صورت تجسّم یافتۀ واقعی وجود داشته باشد تا به شکل اندیشه های مجرّد و انتزاعی در نیاید که قابل تطبیق و به کار بستن نیست،و این همان «صِرٰاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ» است از:پیامبران و صدّیقان و شهیدان و صالحان و نظایر ایشان.
امّا مرحلۀ دوم بازشناختن وسایل منحرف شدن از راه راست است که بر انسان در جهت انحراف و کج شدن از راه فشار وارد می آورد و چنان می کند که شخصی از روی علم و به عمد راه منحرف را برای پیش رفتن خود برگزیند.
همچون دوست داشتن شهوتها از زنان و فرزندان و چیزهای تجمّلی و فخر فروشی و حبّ جاه و خواستاری تسلّط و سروری بر دیگران.
بیشتر مردم از طریق هواهای نفسانی و شهوات خود از استقامت منحرف می شوند،بدان جهت که خود را تسلیم به فشارهای این شهوتها می کنند.این گونه کسان در معرض خشم خدا قرار دارند که نور فطرت و درخشندگی عقل و خرد را از
ص :94
ایشان سلب می کند،و ناگهان خود را در تاریکیهایی می یابند که هیچ چیز را نمی بینند؛و از همین روی است که مؤمنان به دعا از خدای بزرگ می خواهند که نعمت هدایت را برای ایشان دایمی کند و مستقیم باقی بماند.
« غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ -کسانی که در معرض خشم(خدا)قرار گرفته اند.» /1 و چون به عمد از راه راست منحرف شده اند،خداوند نعمت هدایت را از ایشان سلب کرده و پیوسته منحرف باقی خواهند ماند.
مرحلۀ سوم:رهایی از عوامل جبری انحراف است که انسان را نادانسته و بدون تصمیم گرفتن خودش به راه کج می کشاند،همچون نادانی و غفلت و فراموشی،که اینها نیز از عوامل گمراهی است و باید شخص از شرّ آنها نیز خلاص شود تا استقامت به حدّ کمال رسد.
و بسیاری از مردم،به سبب نادانی ایشان نسبت به دین و خوشبختی و خیری که با آن همراه است،انحراف حاصل می کنند.مانند بیشتر نوجوانانی که از ارزشهای خدا دور شده و به چپ و راست رفته اند،و به خاطر دست یافتن به اصول و مبادی باطل اصول و مبادی راست و حقیقی را فدا کرده اند؛اینان نادانند،بدان جهت که اگر از دین درست آگاهی می داشتند،از فداکاری برای حفظ اصول و مبادی حقیقی و درست خودداری نمی کردند،و چنین است که مؤمنان در اوضاع و احوال خاص به گناه کشیده می شوند و هر چه زودتر توبه می کنند؛رهبر اینان غفلت و فراموشی است.به همین جهت است که مؤمنان راستین به وی از خدا می خواهند که آنان را به راه راست هدایت کند و از«گمراهان»قرارشان ندهد:
« وَ لاَ الضّٰالِّینَ -و نه گمراهان.» رهایی از گمراهی نادانسته تنها پس از رهایی از کجراهی و انحراف دانسته است،چه نور خدا وارد قلب متکبّر معاند نمی شود که تصمیم بر کجراهی گرفته است،و به همین جهت است که قرآن نخست به خلاص شدن از خشم خدا فرمان می دهد،و سپس به رهایی از گمراهی.
ص :95
و آخرین سخن...این که سورۀ الحمد با آیات هفتگانۀ آن خلاصه ای از دیدگاهها و بصیرتهای اسلام دربارۀ زندگی است که تفصیل آن را در سراسر قرآن می یابیم.
ص :96
/1
سورۀ بقره
اشاره
ص :97
ص :98
سورۀ بقره /1
فضیلت سوره:
خدا به رسولش(ص)گفت:
«به تو و به امّتت گنجی از گنجهای عرش خودم را بخشیدم که فاتحة الکتاب است و پایان سورۀ بقره»(بحار،ج 89،ص 263).
و امام صادق(ع)گفت:
«هر کس سوره های بقره و آل عمران را بخواند،این دو در روز بازپسین همچون دو ابر یا دو عبا بر سر او سایه خواهند افکند»(بحار،ج 89،ص 265).
/1
زمینۀ کلّی سوره
اشاره
نخست،نام سوره:
الف:کلمۀ«سوره»به چه معنی است؟به معنی قاب و چارچوب محدود کنندۀ یک چیز،و نیز به معنی دیوار است،و سوره یکی از این گونه چارچوبها است که مجموعه ای از اندیشه های معین را محدود می کند،و در مجموع شخصیّتی مشترک را در اختیار ما قرار می دهد،و شاید بتوانیم از آن،به قیاس با
ص :99
تعبیرهای واحد گرما و واحد نور یا هر کمیت دیگر،با واحد فکری تعبیر کنیم.
و این لفظ بهتر از تعبیر کردن با(فصل...بخش...مبحث...و...و) است،بدان سبب که لفظ سوره دلالت بر جدا کردن بخشی از قرآن از بخشی دیگر و تقسیم کردن آن به چند قسمت نیست که ممکن است شخصی را به اندیشه هایی دور از حقیقت قرآن بکشاند،بلکه دلالت بر دانۀ همکاری میان افکار آن مجموعۀ قرآنی دارد که یک سوره را می سازد،و چنان است که می توانیم آن را در ضمن یک قالب و چارچوب بگنجانیم و یک واحد فکری مستقل بدانیم.
ب:البقرة...در این سوره در ضمن داستانی جالب و عبرت انگیز.(آیات 74-67)از فرمانبرداری و اعتماد کردن به رهبری در حل دشواریها سخن رفته است که با خط کلّی سوره هماهنگی دارد.
/1
زمینۀ کلّی سوره سورۀ البقرة از چه چیز سخن می گوید؟
ممکن است برای پاسخ دادن به این پرسش با دشواری رو به رو شویم،ولی می توانیم بگوییم که در آغاز سوره مردمان به سه دسته تقسیم شده اند:مسلمان و کافر و منافق،که در سوره پس از آن به تفصیل دربارۀ این اقسام سه گانه سخن رفته است،و سپس با تمرکز بر صفات مؤمن،می توانیم بگوییم که خط کلّی سوره ترسیم مبانی شخصیت ایمانی،خواه در تراز فرد مؤمن و خواه در تراز امت مؤمن است.
و از این خاستگاه سوره از فرزندان اسراییل و از داستان ماده گاو و از کجرویهایی که در این امت مؤمن پدید آمد،سخن می گوید،و قرآن مؤمنان را از آن بر حذر می دارد.و نیز از همین خاستگاه سوره پس از آن از واجبات مؤمن(فرد و امت)سخن می گوید و از قبله(رمز یگانگی و خصوصیت شخصی مؤمن)و سپس حج (رمز یگانگی و پرستش)و پس از آن از قصاص و روزه و...بحث می کند.
و در این سوره،کلمه ای آمده است که می توانیم آن را به وضوح تعبیری از
ص :100
خط کلی در این سوره بدانیم و آن کلمۀ«صبغة»به معنی رنگ و علامت و مهر در این گفتۀ خدای تعالی «صِبْغَةَ اللّٰهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّٰهِ صِبْغَةً وَ نَحْنُ لَهُ عٰابِدُونَ» است و بنا بر این سورۀ حاضر تعیین کنندۀ صبغۀ ایمانی در همۀ فعالیتهای مؤمن محسوب می شود.
و علی رغم آنکه سوره های دیگر قرآن نیز از صبغة اللّٰه سخن گفته اند،در آن سوره ها سخن متمرکز در اطراف و جوانب این صبغه است،در صورتی که در این سوره از آن به صورت کلی و به شکلی بحث می شود که با جلوه های این صبغه ارتباط دارد و بدین گونه صورت کاملی از آن در برابر ما آشکار می شود.
ص :101
/1
/1
/1
/1
/1
[سوره البقرة (2): آیات 1 تا 20]
اشاره
بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . الم (1) ذٰلِکَ اَلْکِتٰابُ لاٰ رَیْبَ فِیهِ هُدیً لِلْمُتَّقِینَ (2) اَلَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَ یُقِیمُونَ اَلصَّلاٰةَ وَ مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ یُنْفِقُونَ (3) وَ اَلَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِمٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ مٰا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ (4) أُولٰئِکَ عَلیٰ هُدیً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولٰئِکَ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ (5) إِنَّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا سَوٰاءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاٰ یُؤْمِنُونَ (6) خَتَمَ اَللّٰهُ عَلیٰ قُلُوبِهِمْ وَ عَلیٰ سَمْعِهِمْ وَ عَلیٰ أَبْصٰارِهِمْ غِشٰاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ عَظِیمٌ (7) وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَ بِالْیَوْمِ اَلْآخِرِ وَ مٰا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ (8) یُخٰادِعُونَ اَللّٰهَ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ مٰا یَخْدَعُونَ إِلاّٰ أَنْفُسَهُمْ وَ مٰا یَشْعُرُونَ (9) فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزٰادَهُمُ اَللّٰهُ مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ بِمٰا کٰانُوا یَکْذِبُونَ (10) وَ إِذٰا قِیلَ لَهُمْ لاٰ تُفْسِدُوا فِی اَلْأَرْضِ قٰالُوا إِنَّمٰا نَحْنُ مُصْلِحُونَ (11) أَلاٰ إِنَّهُمْ هُمُ اَلْمُفْسِدُونَ وَ لٰکِنْ لاٰ یَشْعُرُونَ (12) وَ إِذٰا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا کَمٰا آمَنَ اَلنّٰاسُ قٰالُوا أَ نُؤْمِنُ کَمٰا آمَنَ اَلسُّفَهٰاءُ أَلاٰ إِنَّهُمْ هُمُ اَلسُّفَهٰاءُ وَ لٰکِنْ لاٰ یَعْلَمُونَ (13) وَ إِذٰا لَقُوا اَلَّذِینَ آمَنُوا قٰالُوا آمَنّٰا وَ إِذٰا خَلَوْا إِلیٰ شَیٰاطِینِهِمْ قٰالُوا إِنّٰا مَعَکُمْ إِنَّمٰا نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ (14) اَللّٰهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ یَمُدُّهُمْ فِی طُغْیٰانِهِمْ یَعْمَهُونَ (15) أُولٰئِکَ اَلَّذِینَ اِشْتَرَوُا اَلضَّلاٰلَةَ بِالْهُدیٰ فَمٰا رَبِحَتْ تِجٰارَتُهُمْ وَ مٰا کٰانُوا مُهْتَدِینَ (16) مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ اَلَّذِی اِسْتَوْقَدَ نٰاراً فَلَمّٰا أَضٰاءَتْ مٰا حَوْلَهُ ذَهَبَ اَللّٰهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَکَهُمْ فِی ظُلُمٰاتٍ لاٰ یُبْصِرُونَ (17) صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاٰ یَرْجِعُونَ (18) أَوْ کَصَیِّبٍ مِنَ اَلسَّمٰاءِ فِیهِ ظُلُمٰاتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ یَجْعَلُونَ أَصٰابِعَهُمْ فِی آذٰانِهِمْ مِنَ اَلصَّوٰاعِقِ حَذَرَ اَلْمَوْتِ وَ اَللّٰهُ مُحِیطٌ بِالْکٰافِرِینَ (19) یَکٰادُ اَلْبَرْقُ یَخْطَفُ أَبْصٰارَهُمْ کُلَّمٰا أَضٰاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِیهِ وَ إِذٰا أَظْلَمَ عَلَیْهِمْ قٰامُوا وَ لَوْ شٰاءَ اَللّٰهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصٰارِهِمْ إِنَّ اَللّٰهَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (20)
ص :102
ص :103
معنای واژه ها
2[ذلک]
:لفظی برای اشارۀ به ما بعد است.
[ریب]
:شک،و گفته اند بدترین شک.
[هدی]
:دلالت و راهنمایی.
[المتّقین]
:از وقایة،و آن مأخوذ از اتقاء است که به معنی حاجز و مانع شدن میان دو چیز است.
3[یؤمنون]
:تصدیق می کنند،و ایمان یعنی اعتماد و تصدیق.
[الغیب]
:آنچه از تو پنهان باشد و آن را نبینی:
[یقیمون]
:ادا می کنند،می گزارند،و یقیمون الصلاة به معنی ادامه دادن به ادای فرایض آن است.
[الصّلاة]
:دعا کردن،خواندن.
[رزق]
:روزی،بخشش جاری.
[انفاق]
:خرج کردن مال.
4[یوقنون]
:می دانند،و علم را از آن روی یقین می نامند که به آن قطع حاصل می شود و نفس به آن آرام می گیرد؛پس هر یقینی علم است،ولی هر علمی یقین نیست،و این همچون علمی است که پس از استدلال و نظر کردن برای
ص :104
غامض بودن معلوم یا دشوار بودن آن برای ناظر حاصل می شود.
5[أولئک]
:اسم مبهمی است که برای هر حاضر قابل اشاره کردن به آن شایسته است،و در معنی جمع به کار می رود.
[المفلحون]
:رستگاران،و فلاح به معنی رستگاری و نیز به معنی بقاء و ظفر هم می آید.
6[الکفر]
:پوشاندن و پنهان کردن نعمت؛و شکر آشکار کردن و اظهار داشتن آن است.
[سواء]
:مصدری است که به جای فاعل مستو به کار رفته و به معنی یکسان است.
[انذار]
:خبر دادن همراه با ترساندن است،پس هر بیم دهنده و منذر خبر دهنده است،ولی هر خبر دهنده بیم دهنده نیست.
7[ختم]
:یعنی مهر نهاد.
[غشاوة]
:پوشش.
[عذاب]
:پیوستگی و استمرار درد.
8[الیوم الآخر]
:روز آخر،و از آن روی چنین خوانده که پس از آن دیگر روزی نیست.
9[یخدعون]
:می فریبند،و اصل خدع به معنی پوشاندن و ابهام است.
10[مرض]
:علتی در بدن است و نقیض آن«صحة»است.
[الیم]
:دردناک.
14[لقوا]
:از لقاء به معنی جمع شدن با چیزی از طریق مقارنه است.ملاقات کردن.
ص :105
[خلوا]
:خلوت کردند،و خلوت معه به معنی او را ریشخند کردم.
15[یمدّهم]
:آنان را مهلت می دهد.اصل مدّ به معنی زیاد شدن چیزی است؛و به معنی جذب نیز هست از آن روی که مایۀ زیاد شدن طول است.
[طغیان]
:تجاوز از حد است.
[یعمهون]
:متحیّر می مانند.
16[اشتروا]
:مبادله کردند.و اعراب در مورد آنکه کسی به چیزی متمسّک شود و جز آن را رها کند،می گویند اشتراه که نه بیعی در میان است و نه شرایی.
[ربح]
:افزایش بر سرمایه یعنی سود و ربح است.
[التجارة]
:در بند رسیدن به ربح در فروش است،و اعراب از آن روی ربح را به تجارت اضافه می کنند که ربح در تجارت و بازرگانی است.
17[مثل]
:همچون شبیه است و در یک معنی رایج می آید که در آن از دو چیز همانند یکدیگر سخن می رود.
[استوقد]
:خواستار وقود یعنی هیزم شد.
[ترک]
:دست کشیدن از چیزی است.
[ظلمات]
:جمع ظلمت است و به معنی تاریکیها.
[ابصر]
:از إبصار است به معنی دریافت چیزی با حسن بینایی.و ابصار و دیدن با قلب،مجازی از ابصار با چشم است.
ص :106
/1
قرآن چگونه آدمیان را تقسیم می کند
اشاره
رهنمودهایی از آیات:
در این آیات از سه نمونه از نمونه های بشری سخن می رود،و دید آشکاری از آنها به دست می آید،و خواننده می تواند یکی از نمونه ها را با علم و بصیرتی مأخذ برگزیند.
و این تقسیم و طبقه بندی برای اسلام طبیعی است،از آن روی که اندیشه ای تازه است و به تقسیمات موجود میان مردم(ناحیه و رنگ و زبان و عشیره و نژاد)که اصول قرار دادی از آنها سخن می گوید معترف نیست.
دین تازه،تقسیمات تازه ای را مطرح می کند تا مردمان بر حسب این تقسیم و طبقه بندی ایستار مطلوب خود را انتخاب کنند.
و هنوز امت مسلمان به این طبقه بندی و چشمپوشی از طبقه بندیهای نادرست دیگر نیازمند است،تا بتواند برای به کار بستن مبادی و اصول دین حنیف و پاک اسلام نیرومندی بیشتری داشته باشد.
/1
شرح آیات:
اشاره
[1]
« الم -الف،لام،میم.» این حروف که آنها را در آغاز بسیاری از سوره های قرآن می بینیم چیست؟ و آیا برای ما مفهومی دارد؟یا همچون آن چیزها در قرآن است که به آنها متشابه گفته می شود و معنی آنها را تنها راسخان در علم می دانند؟یا این که راز آن را تنها خدا می داند و هر فرستاده ای که خدا خود در غیب به او خبر دهد؟ در این خصوص اختلاف کلمه فراوان است.در آن حین که کسانی که
ص :107
بی دلیل حکمی را عرضه می کنند بر آنند که این امر در نزد عقل ناروا است که خداوند سبحانه و تعالی آیه ای را فروفرستد که از معنی آن آگاهی نداریم،و در این باره احتجاج می کنند که قرآن کتاب راهنما و زبان آن زبان عربی آشکار است و خدا به تدبّر در آن فرمان داده است،در عین حال مشاهده می کنیم که دربارۀ این حروف اوایل سوره ها با یکدیگر اختلاف دارند و در این خصوص بیست و یک رأی عرضه داشته اند.
آیا اختلاف دلیل علم است؟
به نظر من می رسد که این حروف همچون آیات متشابه است،و بر آنم که آیات متشابه قابل فهم برای کسانی است که در علم رسوخ و تبحّر و توانایی دارند، و این که درجات مردم در علم متفاوت است،و درجات فهم آنان نسبت به یکدیگر نیز متباین است،و هر کس صاحب درجه ای از علم باشد در آن راسخ است و در درجۀ بالاتر از آن غیر راسخ است و می بایستی به راسخان در آن درجه رجوع کند.
بنا بر این احاطه پیدا کردن علمی بر همۀ معانی کتاب و به همۀ ابعاد دانش یک آیۀ قرآنی غیر ممکن است.و بر ما است که به آنچه می دانیم تسلیم شویم و در آنچه نمی دانیم تسلیم کسی باشیم که آن را می داند.
در این حروف امکان مدعی شدن این که از همۀ اسرار آنها آگاهیم،وجود ندارد،به همان گونه که نمی توانیم منکر دانستن بعضی از حقایق آنها باشیم.
/1 حال می پرسیم که:این حقایق کدام است؟ پیش از پاسخ گفتن یادآور می شویم که قرآن را ظهری است و بطنی.و این که تفسیر آیات آن وجوهی دارد که هر یک از ما جز بعضی از آنها را نمی داند و گمان می کند که دیگران که نظری دیگر دارند به خطا رفته اند؛و شاید همه بر یک صحت و درستی بوده باشند.
بنا بر این ممکن است بسیاری از اقوال در این مورد درست باشد،بدون آن که معنی این سخن باطل بودن چیزی جز آن بوده باشد.
ص :108
گفته اند:این«أحرف»یا حرفها نامهای سوره ای است که در آن آمده اند.
و گفته اند:آنها وسیلۀ آگاه کردنی است که شنوندگان را برای ادامه دادن به هشیاری و تفکّر در آنها و در هر چه پس از آنها می آید ترغیب می کند.
و گفته اند:اینها دلالت بر قطع شدن دنبالۀ یک معنی و پرداختن به سخنی تازه است.
و گفته اند:خدا به وسیلۀ آنها به ستایش خود پرداخته،و اینها اشارۀ به نامهای نیک(الاسماء الحسنی)او است،و حتی در دعا یا مناجات کردن با پروردگار به آنها بدین صورت آمده است:(یا کهیعص)،(یا حم عسق).
و گفته اند:چالش و مبارز طلبی نسبت به اعراب است که اگر می توانند کتابی فراهم آمدۀ از این حروف بیاورند و نتوانستند مثل قرآن را بیاورند.
و گفته اند:آنها سوگند است بدان سبب که مبانی کتب خدا و وسایل سخن گفتن میان بندگان است؛آیا پروردگار ما نگفته است: «ن وَ الْقَلَمِ وَ مٰا یَسْطُرُونَ» ؟ و گفته اند:اینها معجزۀ بلاغت است،چه اعراب پیش از آمدن قرآن این گونه استفاده از حروف نکرده بودند.و چیزهای دیگری جز اینها گفته اند که به صورت جزئی به بعضی از آنچه گفتیم مربوط می شود، /1 و ما می گوییم آری،ولی اثبات یک نظر به معنی نفی جز آن نیست.
بنا بر این امکان آن هست که این حروف نامهای سوره ها باشد و در عین حال از پایان یافتن یک سوره و آغاز سورۀ دیگر خبر دهد،و نیز یادآوری و تنبّهی برای انگیختن فکر و به کار انداختن عقل و بیدار کردن ضمیر باشد.یا این که اشاراتی به نامهای خدا بوده باشد،چه آشکارترین چیز در آسمانها و زمین نامهای خدا است،و حروف پیش از هر چیز اشارۀ به آنها است.مثلا،اشارۀ الف به لفظ «اللّٰه»آشکارتر از اشارۀ آن به لفظ«اسد»است.و اگر اشاره به اسماء حسنی بوده باشد،سوگند یاد کردن به آنها بسیار مناسب است.و با این همه اعجازی قرآنی
ص :109
است،و با اینها اعراب به چیزی تازه رسیدند که پیشتر نمونه ای نداشت.
از این همه گذشته،در آنها رازهایی است که بعضی از آنها را انسان با پیشرفت علم و معرفت پس از این کشف خواهد کرد.
بدین گونه این حروف اشاراتی میان پروردگار و کسانی است که آنان را برای خبر یافتن از غیب خود شایسته می دانسته است،و در خبر آمده است:
1-در تفسیر امام این که معنی الم آن است که:«این کتابی که آن را فروفرستاده ام حروف جدا از همی است که از جملۀ آنها الف لام میم است،و آن به زبان و حروف هجای شما است،و اگر راست می گویید مانند آن را بیاورید». (1)
2-قمی به نقل از امام باقر(ع):«آن حرفی از نام اعظم خدا است که از آن جدا شده،و اگر آن را پیغمبر و امامان علیهم السلام ترکیب کنند آن اسم بزرگ خدا به دست می آید که چون خدا را به آن بخوانند اجابت می کند». (2)
/1 3-و از امام علی(ع)روایت شده است که گفت:«هر کتاب را گزیده ای است و گزیدۀ این کتاب حروف تهجی است». (3)
4-و در حدیث شریف از امام ابو جعفر الباقر(ع)آمده است که گفت:
«ای أبا لبید،مرا در حروف مقطعۀ قرآن دانش فراوان است». (4)
قرآن راهنما است
[2]
قرآن تعریف از خود را در سه کلمه خلاصه کرده که اینهاست:
الف:کتاب-ثابت و عمل کننده-و نه تنها راهنماییهای غیر مربوط به یکدیگر یا ناتمام.
ب:شکی در آن نیست،و شکی به آن راه نمی برد.حقیقی است از آن
ص :110
1- 1) -تفسیر صافی تألیف ملا محسن فیض کاشانی،ج 1،ص 91.
2- 2) -همان کتاب،ج 4،ص 366.
3- 3) -مجمع البیان،ج 1،ص 32.
4- 4) -صافی،ج 1،ص 90.
روی که غیر متناقض است،هم در خودش و هم بالنسبه به انسان و هم بالنسبه به راهنمایی عقل.
ج:راهنمای پرهیزگاران است.هر کس را که دوستار راهیابی باشد و به آن کار کند،راهنما است،چه تقوی و پرهیزگاری که پرهیز قلبی است در واقع عمل است،و بدون بیم دادن و خود را بر حذر داشتن(که عامل نفسانی انگیزندۀ به سوی ارادۀ هدایت است)،و بدون عمل کردن برای هدایت،هدایتی وجود پیدا نخواهد کرد.
« ذٰلِکَ الْکِتٰابُ لاٰ رَیْبَ فِیهِ هُدیً لِلْمُتَّقِینَ -این کتاب بدون شک راهنمای پرهیزگاران است.» سپس قرآن از سه گونه ایستار و موضع گرفتن مردمان در برابر این کتاب جدید آسمانی سخن می گوید:پرهیزگاری،کفر،و نفاق.
/1
[3]
پرهیزگاران کیانند؟و صفات برجستۀ آنان کدام است؟ مهمترین این صفات،مؤمن بودن به غیب است و آنچه در ما ورای حقایقی قرار دارد که انسان می تواند آنها را مستقیما مشاهده کند،برای رسیدن به آنچه مشاهدۀ مستقیم آنها امکانپذیر نیست.این توانایی که ما افراد بشر را صاحب تمایز علم پیدا کردن به آینده(غیب)از راه شناخت و معرفت حاضر(شهود)و شناخت گذشته(غیب)از راه مشاهدۀ آثار آن بر حقایق حاضر(شهود)می سازد.
این صفت در پرهیزگاران چندان ژرف می شود که به درجۀ ایمان می رسد و آنان نسبت به مستقبل و آینده مؤمن می شوند و چنان نیست که تنها به آن علم داشته باشند،و به ماضی و گذشته مؤمن می شوند و تنها آن نیست که به آن علم داشته باشند،و میان علم و ایمان تفاوت بسیار است.ایمان تسلیم نفسی و عقلی به علم است و به کار بستن عملی آن در زندگی.
بزرگترین و آشکارترین غیب ایمان به خدایی است که آیات و نشانه های او بر هر افق و در هر چیز پراکنده است،و ایمان به او اصل ایمان است.
ایمان به غیب به میانجیگری نماز که خط روحانی مستقیمی میان انسان و
ص :111
خدا می گشاید،ژرف پیدا می کند و همچون پل میان حضور و غیب می شود.و این پیوستگی در بخشندگی کامل تجسّم پیدا می کند.پس ایمان و ارتباطی بدون گواهی دادن بخشش و انفاقی بر آن وجود پیدا نخواهد کرد.
ولی بخشندگی با چه چیز صورت می گیرد؟آیا از خود چیزی برای خدا می دهیم؟هرگز!تنها جزء کوچکی را از آنچه خدا به ما عطا کرده است می بریم و آن را انفاق می کنیم و در راه خدا می دهیم.و هر چیزی را بخششی متناسب با آن است:بخشش مال به خرج کردن آن،و جاه به بخشیدن،و علم و دانش به پراکندن آن و همچنین.
و از این جا است که:
« اَلَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَ یُقِیمُونَ الصَّلاٰةَ وَ مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ یُنْفِقُونَ - کسانی که به غیب ایمان دارند و نماز را برپا می دارند و از آنچه روزیشان کرده ایم انفاق می کنند.» /1 [4]
و ایمانی که پرهیزگاران به آن آراسته می شوند،ایمان کاملی است که تنها منحصر به پاره ای از حقایق نیست.بلکه اینان به کتابی که به رسول اللّٰه(ص) نازل شده،و به آنچه بر فرستادگان پیش از رسول اللّٰه محمد(ص)نازل شده ایمان دارند و تمایزی میان آنان قائل نمی شوند.و ایمان ایشان به سرای دیگر ایمان استواری است که به سطح یقین می رسد،و به همین سبب از داشتن هر شکی دربارۀ روز پاداش پاکند.بدین گونه عقاید پرهیزگاران تکامل پیدا می کند و عبارت می شود از ایمان به خدا(غیب)و آنچه تقویت کنندۀ این ایمان است از نماز و زکات،و ایمان به رسالتها،و سپس ایمان به روز قیامت.
و طبیعة ایمان به رسالتها ما را به ایمان به خلفای ایشان و امتدادهای ایشان دعوت می کند،همان گونه که ایمان به روز بازگشت نتیجه ای از ایمان به دادگری خدا است،و اینها اصول اساسی دین است که جوهر شخصیت هر مؤمن را می سازد.
« وَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِمٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ مٰا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ -و کسانی که به آنچه بر تو و پیش از تو نازل شده مؤمنند و به آخرت یقین
ص :112
دارند.» [5]
و آنچه پرهیزگاران به عنوان نتیجه به دست می آورند،راهیابی و رستگاری است.راهیابی به آنچه در آن استقامت عقل و روح است،و رستگاری به سبب رسیدن به خوشبختی در دنیا و آخرت.
« أُولٰئِکَ عَلیٰ هُدیً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولٰئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ -اینان بر راه راستی از پروردگار خویشند و اینان رستگارانند.» [6]
کفّار چه کسانند؟ گروه دوم از طبقه بندی قرآنی کسانی هستند که بازگشت آنان به حق غیر ممکن است،از آن روی که به عناد و مخالفت با حق برخاستند و گوشها و چشمهای خود را در مقابل دعوت به آن بستند.
« إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَوٰاءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاٰ یُؤْمِنُونَ - برای کسانی که کافر شدند،یکسان است که ایشان را بترسانی یا نترسانی،ایمان نخواهند آورد.» [7]
کفر-همچون ایمان-با انتخاب آزاد انسان آغاز می شود،ولی به خدا پایان می پذیرد. /1 او است که این یا آن را مدد می رساند.بر ایمان مؤمن می افزاید و گمراهی کافر را اضافه می کند و نور ایمان را از او سلب می کند و چنان می شود که:
« خَتَمَ اللّٰهُ عَلیٰ قُلُوبِهِمْ وَ عَلیٰ سَمْعِهِمْ -خدا بر دلها و گوشهای ایشان مهر نهاده است.» چرا؟بدان سبب که آنان از دلها و عقلها و گوش خود که به قلب راه می برد بهره برداری نکردند،و نه خود دربارۀ خویشتن به تفکر پرداختند و نه به سخنان متفکران گوش فرا دادند.پس عقلهاشان از کار افتاد،و دعوت کنندگان به حق آنان را ترک کردند و از اندرز دادن به ایشان بازایستادند.
« وَ عَلیٰ أَبْصٰارِهِمْ غِشٰاوَةٌ -و بر چشمهاشان پوششی است.» بنا بر این دیدن آیات به توسط آنها و رسیدن به حقایق از طریق آنها محال
ص :113
است،زیرا قلب از عمل افتاده بود،چشمها به صورت دوربینهای عکّاسی درآمد که از چیزها تصویر برمی دارد بدون اینکه چیزی از آنها بفهمد.
اینان از خدا چه انتظار دارند؟کسی که چشمان خود را بسته و در تاریکی راه می رود،انتظار دیدن چه چیز را دارد؟آیا می توان توقع داشت که او سالم به خانۀ خود برسد؟یا به گورستان یا بیمارستان؟ « وَ لَهُمْ عَذٰابٌ عَظِیمٌ -و آنان را عذابی بزرگ(در پیش)است.» [8]
منافقان کیانند؟ آنان را صفاتی چند است که آشکارترین آنها این است که می گویند ایمان آوردیم در حالی که مؤمن نیستند:
« وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَ بِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَ مٰا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ -و بعضی از مردم کسانیند که می گویند به خدا و به روز دیگر ایمان آورده ایم در صورتی که مؤمن نیستند.» [9]
و بدان جهت که منافقان در زیر پوشش ایمان نفاق می ورزند،در آن می کوشند که در عبادتها مبالغه کنند(زیاد خواندن ریایی نماز)و می خواهند خدا و مؤمنان را فریب دهند،در صورتی که /1 حقیقة خود را می فریبند،زیرا تصور می کنند که می توانند دین حقیقی را با از دست ندادن دنیا و شهوات آن برای خود نگاه دارند،و به این گمان آغاز کرده اند که اعمال(ظاهری و قشری)ایشان دین است،و بدین گونه،دین را از معانی آن تهی می کنند و برای آن معنی تازه ای می سازند و خود را از فایده های بزرگی که از دین حقیقی در صورت ملتزم بودن به آن به دست می آید، محروم می کنند.به همین جهت خدا می گوید:
« یُخٰادِعُونَ اللّٰهَ وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ مٰا یَخْدَعُونَ إِلاّٰ أَنْفُسَهُمْ وَ مٰا یَشْعُرُونَ - خدا و کسانی را که ایمان آورده اند می فریبند،و جز خودشان را نمی فریبند ولی نمی فهمند!» سپس خداوند به تفصیل دربارۀ خود فریبی این منافقان بدون این که خود از آن آگاهی داشته باشند بحث می کند و می گوید:
ص :114
[10]
اولا:اینان با عمل نفاق خویش دچار ترس و شکست خوردگی و بی ارادگی می شوند.هر فرزند آدمی در قلب خود به این بیماریها مبتلا است،ولی منافق بر تعداد آن چندان می افزاید که همۀ زندگی وی بر روی آن بنا می شود.او با دو شخصیّت درونی و بیرونی زندگی می کند،و در میان این دو اراده و توانایی را برای تحقق بخشیدن به خواسته ها و مبتکر بودن از دست می دهد،تا چه رسد به این که زندگی وی سراسر از دروغ رنگ پذیرفته است.
« فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ -در دلهای ایشان بیماری است.» بیماری برخاستۀ از ترس و تسلیم نفاق شدن و...
« فَزٰادَهُمُ اللّٰهُ مَرَضاً -پس خدا بیماری ایشان را افزود.» و دیگر این اشخاص نمی توانند آسوده خاطر زندگی کنند،چه با ترس و اضطراب و بیم رسوایی زندگی می کنند،و این خود سبب پیدایش عذابی دردناک برای ایشان می شود که از دروغی که همۀ زندگی آن را فراگرفته رنگ پذیرفته است.
ممکن است یکی از ما دروغی بگوید،و از ترس آشکار شدن دروغش در اضطراب دایمی به سر برد /1 و پیوسته در اندیشۀ پوشاندن آن دروغ باشد.
« وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ بِمٰا کٰانُوا یَکْذِبُونَ -و ایشان را عذابی دردناک است به سبب دروغی که می گفته اند.» [11]
ثانیا:مقیاسهای عقلی در نزد آنان(به سبب نرسیدن هدایت خدا به ایشان و به سبب تنش شخصیّتی که پیدا کرده اند)در هم آمیختگی پیدا می کند و لذا در فساد غوطه ور می شوند در صورتی که فساد را صلاح تصور می کنند،و چون از لحاظ نفسانی دور از اجتماعی که درآنند زندگی می کنند،از بهره برداری از نصایح دیگران محروم می مانند،و افکار ایشان از طریق همکاری با افکار دیگران تکامل پیدا نمی کند.به همین جهت خدا گفته است:
« وَ إِذٰا قِیلَ لَهُمْ لاٰ تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ قٰالُوا إِنَّمٰا نَحْنُ مُصْلِحُونَ -و چون به ایشان گفته شود که در زمین تباهی مکنید،می گویند:هرآینه ما
ص :115
شایسته کاران و نیکوکارانیم.» [12]
در صورتی که حقیقت جز این است.اینان اندامهای فاسدی از اجتماع شده اند،ولی مقیاسی را از دست داده اند که با آن شخص می تواند فساد و تباهی را از جز آن تمیز دهد،و نمی فهمند.
« أَلاٰ إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لٰکِنْ لاٰ یَشْعُرُونَ -آگاه باشید که آنان تبهکارانند ولی این را نمی دانند و نمی فهمند.» قرآن«شعور»را به کار می برد نه«عقل»را،و نگفته«لکی لا یعقلون»تا ما تصوّر نکنیم مسائل ساده ای که به اندیشه و تأمّل نیازمند نیست(همچون تشخیص میان تباهی و سامان یافتگی)خارج از درک منافق است چه رسد به مسائل پیچیده.
شرط نخست آگاهی به هر حقیقتی اعتماد به نفس و ملاکهای عقلی است که انسان در اختیار دارد،و نفاق این اعتماد را از صاحبش می ستاند و لذا دیگر بر چیزی آگاهی نمی یابد.
[13]
سوم:آنها بر محور کارهای خود در گردش اند و آن را حق می دانند و جز آن را /1 گمراهی و باطل می دانند و لذا مردم را بی خرد می خوانند و فرصت بهره گیری از نظریات و تجارب مردم را از خود می گیرند.
« وَ إِذٰا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا کَمٰا آمَنَ النّٰاسُ قٰالُوا أَ نُؤْمِنُ کَمٰا آمَنَ السُّفَهٰاءُ - هنگامی که به آنها گفته می شود ایمان آورید چنان که مردم ایمان آوردند گویند:
آیا چنان ایمان آوریم که بی خردان ایمان آوردند.» ولی بی خرد حقیقی کیست؟آیا کسی نیست که فرصت ایمان و فرصت بهره وری از تجربیات دیگران را از خود می گیرد؟ « أَلاٰ إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهٰاءُ وَ لٰکِنْ لاٰ یَعْلَمُونَ -آگاه باشید که هم ایشان دیوانگانند ولی نمی دانند.» [14]
و به سبب جدایی گرفتن نفسی از اجتماع و آگاهیها و عقل آن، کارهای اجتماع را استهزا می کنند و نسبت به آن تصور معکوس دارند و به همین سبب عملا از اجتماع کنار می مانند و در فعالیتهای آنکه نه تنها به نفع اجتماع
ص :116
بلکه به نفع خود ایشان نیز هست شرکت نمی کنند.
« وَ إِذٰا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قٰالُوا آمَنّٰا وَ إِذٰا خَلَوْا إِلیٰ شَیٰاطِینِهِمْ قٰالُوا إِنّٰا مَعَکُمْ إِنَّمٰا نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ -و چون با کسانی رو به رو می شوند که ایمان آورده اند،می گویند:ایمان آوردیم،و چون با شیاطین خودشان خلوت می کنند، می گویند:ما با شما هستیم،و آنان را ریشخند می کنیم.» [15]
و این روحیّۀ پیچیده فرصت هدایت و راهیابی را برای همیشه از دسترس ایشان خارج می کند،چه هر وقت سخنی را می شنوند به تفسیر منفی آن می پردازند و آن را مورد تمسخر قرار می دهند،پس چگونه می توانند هدایت شوند؟ به همین سبب است که خدای تعالی می گوید:
« اَللّٰهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ یَمُدُّهُمْ فِی طُغْیٰانِهِمْ یَعْمَهُونَ -خدا ایشان را استهزا می کند و آنان را وا می گذارد که در سرکشی و طغیان خود حیران و کور بمانند.» یعنی از دیدن حقیقت عاجز باشند و همچون کسی که کور است نتوانند آن را ببینند(عمه به معنی نداشتن چشم است از بدو تولّد).
/1 قرآن در این جا نفاق را طغیان نامیده است،زیرا که جز به سبب فقدان بندگی نسبت به خدا و تسلیم شدن به شهوات نفسانی و فشارهای اجتماعی به وجود نمی آید.و بنا بر این منافق به سبب فریب خوردگی ذاتی با چهار بحران رو به رو است:
اولا:افزایش بیماری نفسانی که او را به جانب عذاب دردناک سوق می دهد.
ثانیا:فرورفتن وی در فساد.
ثالثا:جدایی وی از بصیرتهای اجتماعی و جدا ماندن وی در درون غلاف ذات خودش.
رابعا:از دست رفتن ابدی فرصت راهیابی،و کوری نفسانی.
[16]
و خدا برای ما مثلهایی می زند تا از حقیقت نفاق و منافقی آگاه
ص :117
شویم و از آن پرهیز کنیم.می گوید:نفاق بدان می ماند که کسی چیزی بخرد و پول آن را بدهد،ولی فروشنده کالا را به او تسلیم نکند،که در این صورت مالش را از دست داده و به کالاهای مورد نظر خود دسترس پیدا نکرده است.به همین گونه است که منافق دنیا را با از دست دادن آخرت می خرد،و حق و هدایت را می دهد تا سعادت در دنیا را تحصیل کند،پس به این یک نمی رسد و آن را از دست می دهد.
« أُولٰئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلاٰلَةَ بِالْهُدیٰ فَمٰا رَبِحَتْ تِجٰارَتُهُمْ وَ مٰا کٰانُوا مُهْتَدِینَ -آنان کسانیند که گمراهی را با از دست دادن هدایت خریدند، پس تجارتشان سودی نداشت و رهیافته نبودند.» [17]
و قرآن برای آنکه طرف دیگری از نفاق را بر ما مکشوف کند،مثل دیگری می زند:
« مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ نٰاراً فَلَمّٰا أَضٰاءَتْ مٰا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللّٰهُ بِنُورِهِمْ -مثل ایشان همچون مثل کسی است که آتشی افروخت و چون اطراف خود را روشن کرد،خدا روشنی را نابود کرد.» و چیزی در برابر او جز دود و خاکستر باقی نماند.
« وَ تَرَکَهُمْ فِی ظُلُمٰاتٍ لاٰ یُبْصِرُونَ -و آنان را در تاریکیهایی گذاشت که چیزی در آن نمی دیدند.» هدایت،نوری است که خدا برای انسان می افروزد،و منافق،نزدیک نور بود و ظاهرا /1 به آن ایمان آورد،و بسا که در لحظۀ پاکیزه ای از لحظه های عمر خود به آن حقیقة مؤمن بود،ولی سرانجام بر اثر فشار شهوتها و تسلیم شدن به ارادۀ طاغوتهای اجتماع فاسد به آن کفر ورزید،و خدا نور هدایت را از او گرفت و چیزی جز تاریکی و نابینایی برای او باقی نماند.
[18]
« صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاٰ یَرْجِعُونَ -کر و گنگ و کورند،پس بازنمی گردند.» منافقان همۀ مشاعر و تواناییهای خود را از کف می دهند.قدرت بر شنیدن و بر سخن گفتن و بر دیدن را از دست می دهند،و در نتیجه قدرت بر زندگی از اختیار
ص :118
ایشان خارج می شود،چه،مشاعر و قدرتهای خود را از دست داده اند.پس چگونه زندگی می کنند؟در بیابانی خالی تا ابد سرگردان می مانند.
[19]
و مثل سومی که خدا دربارۀ واقعیّت منافق می زند،چنین تصویر می شود.فرض کنید که اکنون در بیابانی قرار گرفته ایم و شب و ابری متراکم ما را احاطه کرده است.تاریکی ما را می پوشاند،و تندر با ترس و اضطراب ما را به لرزه درمی آورد...خواستار نوری هستیم که به هدایت آن راه خود را بیابیم.چشم به زدن برقی در آسمان داریم که زمین را برای ما روشن کند و در پرتو آن به پیش گام برداریم،ولی این برق هم که بزند چند لحظه ای بیشتر درنگ نمی کند و خاموش می شود.بعضی از ما از راهنماییهای برق در همین لحظات کوتاه مدد می گیرند و در صدد یافتن راه برمی آیند و پس از خاموشی برق هم در همان راه یافته پیش می روند؛ ولی بعضی دیگر چنین نیستند و پس از خاموشی برق بر جای خود باقی می مانند.
مثل مؤمن و منافق چنین است:مؤمن از راهنمایی وحی که به زدن برق آسمان شباهت دارد،بهره مند می شود،ولی منافق با آن سر و کاری ندارد و در تاریکی حیران و سرگردان می ماند.
« أَوْ کَصَیِّبٍ مِنَ السَّمٰاءِ فِیهِ ظُلُمٰاتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ یَجْعَلُونَ أَصٰابِعَهُمْ فِی آذٰانِهِمْ مِنَ الصَّوٰاعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَ اللّٰهُ مُحِیطٌ بِالْکٰافِرِینَ -یا همچون بارانی است از آسمان که در آن تاریکی و رعد و برق است،و انگشتان خود را در صاعقه ها،از ترس مرگ،در گوشها می کنند،و خدا بر کافران احاطه دارد.» [20]
« یَکٰادُ الْبَرْقُ یَخْطَفُ أَبْصٰارَهُمْ کُلَّمٰا أَضٰاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِیهِ وَ إِذٰا أَظْلَمَ عَلَیْهِمْ قٰامُوا وَ لَوْ شٰاءَ اللّٰهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصٰارِهِمْ إِنَّ اللّٰهَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ -نزدیک است که برق چشمهای ایشان را برباید:هر گاه روشنی برای ایشان بیاورد،در آن راه می روند،و چون تاریک شود بر جای خود می ایستند،و اگر خدا بخواهد چشمها و گوشهای ایشان را از میان می برد /1 و خدا بر هر چیز توانا است.» زندگی همچون بیابانی است،و شهوتهای ما همان ابر ستبری است که
ص :119
تاریکیها و رعد و برق را در خود دارد،و ما در آن به نوری آسمانی نیازمندیم که بر ما،همچون آبی که از آسمان فرومی بارد،فروریزد،ولی باید به این نور چنگ زنیم تا در رنج و زحمت زندگی به خود واگذاشته نشویم و در تاریکی حیران نمانیم.
و گاه پروردگار بر ما خشم می گیرد و چشم و گوش را از ما بازمی ستاند،و به اندازۀ یک انگشت جا به جا شدن در امور زندگی برای ما توانایی باقی نمی ماند، چرا که خدا بر ما محیط است و هر چه بخواهد می کند،و روا نیست که به آنچه در زندگی از مظاهر نیرومندی و توانایی است فریفته شویم،و خود را به جای خداوند سبحانه و تعالی صاحب قدرت بدانیم،چه او بر ما محیط است و می تواند سخت ما را بر این فریفتگی و اشتباه بگیرد.
/1
[سوره البقرة (2): آیات 21 تا 25]
اشاره
یٰا أَیُّهَا اَلنّٰاسُ اُعْبُدُوا رَبَّکُمُ اَلَّذِی خَلَقَکُمْ وَ اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (21) اَلَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اَلْأَرْضَ فِرٰاشاً وَ اَلسَّمٰاءَ بِنٰاءً وَ أَنْزَلَ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ اَلثَّمَرٰاتِ رِزْقاً لَکُمْ فَلاٰ تَجْعَلُوا لِلّٰهِ أَنْدٰاداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (22) وَ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمّٰا نَزَّلْنٰا عَلیٰ عَبْدِنٰا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ اُدْعُوا شُهَدٰاءَکُمْ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ (23) فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا اَلنّٰارَ اَلَّتِی وَقُودُهَا اَلنّٰاسُ وَ اَلْحِجٰارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکٰافِرِینَ (24) وَ بَشِّرِ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ کُلَّمٰا رُزِقُوا مِنْهٰا مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقاً قٰالُوا هٰذَا اَلَّذِی رُزِقْنٰا مِنْ قَبْلُ وَ أُتُوا بِهِ مُتَشٰابِهاً وَ لَهُمْ فِیهٰا أَزْوٰاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ (25)
/1
ص :120
معنای واژه ها
21[خلقکم]
:خلق،به معنی عمل کردن بر حسب تقدیر و اندازه گیری،و خلق و آفریدن آسمانها عبارت از آماده کردن و به وجود آوردن آنها به مقتضای حکمت است بدون کم و زیاد.و خلق به معنی طبع است و خلیقة به معنی طبیعت و خلاق به معنی بهره و نصیب.
22[السماء بناء]
:آسمان را از آن روی سماء نامیده اند که نسبت به زمین سموّ و ارتفاع دارد.هر چه بر بالای چیز دیگر باشد نسبت به آنچه در زیر است سماء است،و آنچه بالای زمین باشد بناء خوانده می شود.
[اندادا]
:ندّ به معنی مثل و شبیه است و گفته اند که ندّ نیز به معنی ضد است.
23[إن]
:در این جا برای غیر شک آمده است،چه خدا می دانست که آنان در شکّند،ولی این عادت اعراب در کلام است که می گویند:إن کنت انسانا فافعل کذا اگر انسانی این کار را بکن.
[عبدنا]
:عبد بندۀ زر خرید است و نقیض آن حرّ است.
عبد از تعبید به معنی،خوار کردن است،چرا که عبد نسبت به مولای خود خوار و ذلیل است.
[سورة]
:گرفته شدۀ از سور البناء به معنی دیوار ساختمان گرفته شده،و هر جایگاه بلند سوره است:پس هر سوره از قرآن به منزلۀ درجه ای بالا و منزلی عالی است که خواننده از آن به منزل دیگر بالا می رود تا این که قرآن را به پایان
ص :121
برساند.و گفته اند که سوره قطعه ای از قرآن است که از باقی قرآن جدا نگاه داشته شده است.
25[بشر]
:بشارت به معنی رساندن خبری است که سبب شادی شنونده آن شود و بر هر خبر دیگر سبقت داشته باشد.
/1
ارکان ایمان
اشاره
رهنمودهایی از آیات:
پس از آنکه قرآن مردمان را به سه گروه تقسیم کرد،به آن بازمی گردد که با ما به تفصیل دربارۀ صفات مؤمنان سخن بگوید که سبب تمایز ایشان از منافقان است،ولی پیش از آن باید ارکان ایمان شناخته شده باشد که عبارت است از ایمان داشتن به خدا و به پیامبریها و به روز دیگر،که این همه را در این مجموعه از آیات خواهیم دید.
شرح آیات:
[21]
ایمان به خدا در عبادت و پرستش او تجسّم پیدا می کند،و پرستش خدا انسان را به پایگاه پرهیزگاران می رساند(که ذکر ایشان در آغاز این سوره گذشت):؛ولی به چه سبب خدا را می پرستیم و پدران خود را نمی پرستیم؟ پاسخ:بدان سبب که خدا ما و ایشان را آفریده و پروردگار همۀ ما است.
و چون ارتباط ما با خدا همان ارتباط پدران ما با او است،دیگر دلیلی برای آن وجود ندارد که پدرانمان را وسیلۀ ارتباط با خدا قرار دهیم،و از همین روی /1 خضوع و خشوع نسبت به پدران درست نیست.
ص :122
« یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ -ای مردم،پروردگارتان را بپرستید که شما و کسانی را که پیش از شما بودند آفرید،باشد که پرهیزگار شوید.» [22]
و پرسش دیگر این است که چرا باید خدا را بپرستیم و نسبت به او خاضع باشیم و زندگی را که با ما پیوستگی مستقیم دارد و به ما روزی و زیبایی و نیرو می بخشد نپرستیم؟ پاسخ:زیرا که آن او است.
« اَلَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِرٰاشاً وَ السَّمٰاءَ بِنٰاءً وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرٰاتِ رِزْقاً لَکُمْ -آنکه زمین را برای شما گسترد و آسمان را برافراشت و از آسمان آب فروریخت و از هر گونه میوه روزی شما کرد.» اوست که در آغاز،زندگی را به صورتی آفرید که بتوانیم از آن بهره مند شویم.اگر زمین همه از آهن می بود،چگونه می توانستیم بر آن زندگی کنیم،و چگونه می توانستیم بر آن خانه بسازیم و کشاورزی کنیم و راه بسازیم و...و...و اگر آسمان چنان می بود که شهابهای فراوان آن بر سر ما فرومی ریخت،چگونه می توانستیم بر روی زمین زندگی کنیم؟سپس چنان کرد که آب از آسمان بر زمین فروریزد،و زمین را چنان ساخت که گونه ای مختلف رستنیهای آن روزی ما باشد.
آیا روا است پس از این همه به پرستش چیزی جز خدا بپردازیم؟هرگز! « فَلاٰ تَجْعَلُوا لِلّٰهِ أَنْدٰاداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ -پس برای خدا مانندهایی قرار ندهید،و شما(این را که خدا شریک ندارد)می دانید.» [23]
چگونه خدا را می پرستیم؟ به پیروی از فرستادگانش،و مخصوصا آخرین فرستاده اش که با معجزۀ قرآن آمده،و از ما پرسیده است که:آیا می توانید چیزی مانند این قرآن بیاورید؟ پس پیروی از او واجب است و پیروی او تجسّم یافتن عبادت و پرستش خدا است.
« وَ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمّٰا نَزَّلْنٰا عَلیٰ عَبْدِنٰا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَدٰاءَکُمْ مِنْ دُونِ اللّٰهِ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ -و اگر دربارۀ آنچه بر بندۀ خود
ص :123
فروفرستادیم شک دارید،پس سوره ای همانند آن بیاورید /1 و یاران و گواهان خود جز خدا را به یاری بخوانید،اگر راست می گویید.» و طبعا این همه حتی شهدای دور از خدا بر این گواهی خواهند داد که قرآن بر همۀ آنچه پیش از آن فروفرستاده شده برتری دارد،و در این صورت شک را کنار بگذارید و به فرستادۀ خدا بگروید.
این رسالت دومین عقیده از عقاید اسلامی و حلقه ای است که به حلقۀ توحید یعنی نخستین عقیدۀ اسلامی پیوسته است.
[24]
« فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النّٰارَ الَّتِی وَقُودُهَا النّٰاسُ وَ الْحِجٰارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکٰافِرِینَ -و اگر چنین نکنید و نتوانید،که هرگز نخواهید توانست،پس از آتشی بترسید که فروزانۀ آن مردمانند و سنگها و برای کافران آماده شده است.» این نخستین کیفر است که کافران را به این آتش بزرگ مجازات می کنند که آدمی و سنگ در آن با هم می سوزند.
[25]
و اما مؤمنان به خدا و رسالتهای او در باغهایی قرار خواهند گرفت که همۀ نعمتهای زندگی و افزون بر آن در اختیارشان است.
« وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ -و به کسانی که ایمان آوردند و کارهای نیکو کردند،مژده ده که آنان را باغهایی است که از زیر(درختان)آنها جویها روان است.» پس جایگاه ایشان منطقۀ مزروعی است که در آن شکوه درختان و زیبایی نهرها و نعمتهای زندگی همه در کنار یکدیگر دیده می شوند.
« کُلَّمٰا رُزِقُوا مِنْهٰا مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقاً قٰالُوا هٰذَا الَّذِی رُزِقْنٰا مِنْ قَبْلُ وَ أُتُوا بِهِ مُتَشٰابِهاً -و هر زمان که از آنها میوه ای روزی ایشان شود،گویند:این چیزی است که از پیش به آن روزی داده شدیم و همانند آن را آورده بودند.» که این از جهتی همان روزی است که در دنیا بهرۀ آنان شده بود،و از جهت دیگر تا حدّ زیادی شباهت دارد به آنچه در آخرت نصیب ایشان می شود،بدان
ص :124
سبب که همۀ آنها بهره ور از لذّتی فراوان و بزرگ است و نمی توانند تفاوت این روزی و آن روزی را کشف کنند.
/1 و آنان در آنجا از لحاظ نفسانی و روانی نیز در نعمت اند.
« وَ لَهُمْ فِیهٰا أَزْوٰاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ -و در آن جا همسرانی پاکیزه دارند و در آن جاودان باقی می مانند.» و از نیستی بیم ندارند و از لذت دوستی بقا بهره مند می شوند،و این عقیدۀ سوم پس از ایمان به خدا و رسول است.
/1
[سوره البقرة (2): آیات 26 تا 29]
اشاره
إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلاً مٰا بَعُوضَةً فَمٰا فَوْقَهٰا فَأَمَّا اَلَّذِینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ أَمَّا اَلَّذِینَ کَفَرُوا فَیَقُولُونَ مٰا ذٰا أَرٰادَ اَللّٰهُ بِهٰذٰا مَثَلاً یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیراً وَ مٰا یُضِلُّ بِهِ إِلاَّ اَلْفٰاسِقِینَ (26) اَلَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اَللّٰهِ مِنْ بَعْدِ مِیثٰاقِهِ وَ یَقْطَعُونَ مٰا أَمَرَ اَللّٰهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَ یُفْسِدُونَ فِی اَلْأَرْضِ أُولٰئِکَ هُمُ اَلْخٰاسِرُونَ (27) کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللّٰهِ وَ کُنْتُمْ أَمْوٰاتاً فَأَحْیٰاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (28) هُوَ اَلَّذِی خَلَقَ لَکُمْ مٰا فِی اَلْأَرْضِ جَمِیعاً ثُمَّ اِسْتَویٰ إِلَی اَلسَّمٰاءِ فَسَوّٰاهُنَّ سَبْعَ سَمٰاوٰاتٍ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (29)
/1
معنای واژه ها
26[یستحی]
:استحیاء از حیاء است به معنی شرم داشتن
ص :125
و نقیض آن قحة(وقاحت)است.
[یضرب]
:ضرب،یعنی زدن بر همۀ کارها جز اندکی اطلاق می شود،همچون ضرب فی الارض و ضرب فی سبیل اللّٰه،و ضرب فلان علی ید فلان وقتی گفته می شود که کار او را خراب کند،و ضرب الامثال یعنی مثل زدن برای روان کردن آن در سرزمینها.
[البعوض]
:پشه های خرد است و واحد آن بعوضة است.
[الفاسقین]
:فسق و فسوق به معنی ترک کردن فرمان خدا و به گفته ای بیرون رفتن از طاعت است،و عرب می گوید«فسقت الرطبة»یعنی خرما از پوست آن بیرون آمد.
[ینقضون]
:نقض به معنی شکستن و عکس آن ابرام است.
[عهد]
:عهد به معنی پیمان و پیمان بستن است.
[میثاقه]
:میثاق،چیزی است که اعتماد کردن به وسیلۀ آن فراهم می آید.
[یقطعون]
:قطع به معنی بریدن پیوند میان دو چیز است، و اصل آن برای اجسام است،و در هدفها و اغراض نیز گفته می شود و چنان که می گویند«قطع الحبل»یعنی بریدن ریسمان،بریدن سخن را با«قطع الکلام»بیان می کنند.
[یوصل]
:وصل و پیوستن نقیض فصل یعنی جدا کردن است،و آن عبارت است از جمع کردن میان دو چیز بی آنکه حاجزی میان آنها باشد.
[الخاسرون]
:خسران به معنی نقصان است،و خسار به
ص :126
معنی هلاک،و خاسرون به معنی هلاک شوندگان و اصل معنی خسران زیان و از دست رفتن سرمایه است.
29[الخلق]
:اصل معنی خلق تقدیر و اندازه کردن است.
[جمیعا]
:جمع به معنی پیوستن و افزودن است و نقیض آن فرق به معنی کاستن.
[استوی]
استواء به معنی اعتدال و استقامت و راستی است و ضد آن اعوجاج است به معنی کجی.
/1
شخصیّت انسانی چگونه می باید باشد؟
اشاره
رهنمودهایی از آیات:
قرآن حکیم از گروه هایی از مردم برای ما سخن گفت.سپس برای ما از ایمان و ارکان سه گانۀ آن بحث کرد،و اکنون به اصل موضوع می پردازد که تحلیل شخصیت انسان است و این که شخصیّت انسان تنها و انسان داخل جماعت(امّت) چگونه باید باشد.
داستان آفرینش نخستین
قرآن در این مجموعه از آیات به گفتگو از انسان فردی پرداخته،ولی از آن به صورتی مرتبط با مفاهیم عمومی سخن نمی گوید،بلکه به صورتی نمادین و الهام گرفتۀ از داستانی مربوط به یک واقعیت زنده سخن می گوید.و آن داستان آفرینش نخستین است که در سه مرحله از آن یاد می شود:
اولا:از روش تفکر ایمانی،و آن اسباب واقعی سخن می گوید که آدمی را به کفر ورزیدن نسبت به خدا می خواند(آیات 26-27).
ص :127
/1 ثانیا:از آفرینش زندگی و جهان به ید خداوند متعال یاد می کند.و از مجهز کردن انسان به علم و بارکردن مسئولیت اختیار بر دوش آدمی پس از تجهیز وی به اراده.سپس داستان نخستین گناه آدمی خواهد آمد که در این جا همراه با عوامل مسبّب آن به اختصار بیان شده است.
ثالثا:از این که انسان امروزی نیز از زاد و توشۀ علم و اراده برخوردار است و باید مسئولیت کارهای خود را بپذیرد.
و در خلال عرضه کردن این مراحل،قرآن حقایق بزرگ دیگری را بر ما مکشوف می سازد.
شرح آیات:
[26]
خطرناکترین چیزی که توانایی آدمی را برای اندیشیدن صحیح تهدید می کند،استیاء و اندوهگینی است که حالتی روانی است.عقل را در زندان ذات و وجود زندانی کن،و بر آن این اندیشه را تحمیل کن که فکر صحیح و رأی سالم چیزی است که نفس انسان می سازد،و از زندگی نه عبرتی گرفته می شود و نه علم و معرفتی به دست می آید،و چون چنین شود انسان از آموختن تجربه های تازه و بهره مند شدن از تجارب دیگران و بازگذاشتن ذات خویش در برابر دانشها و شناختهای ایشان خودداری و گردنکشی می کند.و برای آنکه قرآن این حالت و اثر منفی آن را در توانایی آدمی بر تفکر درست آشکار سازد،از داستان پشه برای ما سخن می گوید که با وجود خردی و ناچیزی به ما حقایق فراوانی می آموزد.
پس چون استکبار ورزیم و بگوییم پشه چه ارزشی دارد تا به ما چیز بیاموزد،تا ابد چیزی نخواهیم فهمید،و چون مسئله را به شکلی دیگر طرح کنیم، باید بگوییم که ما نادانیم و علم به ما سود می رساند،و بنا بر این اگر دانش را از این پشه هم بگیریم هیچ زیانی به ما نخواهد رسانید.
ولی چگونه و چرا بعضی از مردم گردنکشی می کنند و گمراه و منحرف می شوند؟
ص :128
پاسخ آن است که سبب گمراهی فسق و نافرمانی است،و آن فاسق که حقوق دیگران را مراعات نمی کند، /1 بلکه در آن می کوشد که خودپرست باشد و تنها در پیرامون مصالح خویش بچرخد و به آنچه اینها فرمان می دهند عمل کند.و این فاسق تنها کسی است که گردنفرازی و استکبار را پیشۀ خود ساخته است؛بدان سبب که نمی تواند دیگران را ببیند،تنها خود را می بیند و تو گویی که تنها او در این جهان زندگی می کند.پس چگونه می تواند از تجربه های اشخاصی دیگر،که اساسا معتقد به وجود داشتن ایشان نیست،بهره گیری کند؟ و بدین گونه روش قرآن در علم میان اصولی از اخلاق و علم تشکیل می شود که در آیۀ ذیل آن را شرح خواهیم داد:
« إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلاً مٰا بَعُوضَةً فَمٰا فَوْقَهٰا -خدا از آن شرم ندارد که از پشه ای تا بالاتر از آن مثل زند.» در آن صورت که خداوند قادر متعال از آن شرم و پرهیز ندارد که به پشه ای، از آن روی که نمایانگر گوشه ای از حق است مثل بزند،ما آدمیان را چه شده است که برای بهره مند شدن از پشه و بالاتر از آن استکبار ورزیم؟ « فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ -پس کسانی که ایمان آورده اند می دانند که آن حق و از پروردگار ایشان است.» چرا که ایمان آورده اند،و حق را،در هر جا که یافت شود،حتی در یک پشۀ کوچک تقدیس می کنند.
« وَ أَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا فَیَقُولُونَ مٰا ذٰا أَرٰادَ اللّٰهُ بِهٰذٰا مَثَلاً -و اما کسانی که کافر شده اند،می گویند که:خدا از آوردن این مثل چه منظوری داشته است» و در واقع بدان می ماند که پشه را مورد استهزا قرار می دهند و از ارزش آن می کاهند.و خدا می گوید:چنین نیست،و پشه ممکن است مایۀ گرفتاری شود و یک خط جدایی میان دو طایفۀ بزرگ از مردم به وجود آورد که:
« یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیراً -گروه فراوانی به آن گمراه و گروه فراوانی به آن رهیافته می شوند.»
ص :129
/1 یعنی کسانی که ایمان آورده اند از پشه،به سبب ارزش نهادن به حق و تقدیس آن،بهره مند می شوند،ولی کافران،به سبب استکبار،گمراه می شوند و در کفر باقی می مانند.
« وَ مٰا یُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفٰاسِقِینَ -و به آن جز فاسقان گمراه نمی شوند.» آیا فاسقان کیانند؟پاسخ این پرسش را آیۀ بعد می دهد.
[27]
فاسقان یک صفت نفسانی مشترک دارند که عبارت از خودپرستی است و مظاهر عملی فراوان دارد که برجسته ترین آنها سه است:
الف:عهدشکنی:
« اَلَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّٰهِ مِنْ بَعْدِ مِیثٰاقِهِ -آن کسانند که پیمان خدا را پس از بستن آن می شکنند.» یعنی پیمان خدا را محترم نمی شمارند و خود را برتر از پیمان مقدس می دانند.
ب:« وَ یَقْطَعُونَ مٰا أَمَرَ اللّٰهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ -و آنچه را که خدا به پیوستن آن فرمان داده است می گسلند و می برند.» و بنا بر این حقوق مردمان را از خویشاوندان و یتیمان و درویشان و جز ایشان به آنان نمی دهند،و حرمتهایی را که باید مراعات شود پاس نمی دارند،بلکه برای تأمین مصالح و بر آوردن شهوات خود آن را پایمال می کنند.
ج:« وَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ -و در زمین فساد می کنند.» برای زندگی هیچ حرمتی قایل نیستند.مزرعه ای را آتش می زنند تا یک لحظه آتشی را که سبب نابود شدن روزی میلیونها نفر است تماشا کنند و از آن،به خیال خام خود،لذت ببرند.افراد این گروه احترامی برای خدا و انسان و طبیعت قایل نیستند.کسانی هستند که خدا ایشان را،به سبب آنکه خود را در نفس خویش زندانی کرده اند و جز مصالح آن را نمی بینند،گمراه کرده است.پس چگونه ممکن است معنی حیات را فهم کنند؛مگر /1 می توانند از این راه برای خود خدمتی انجام دهند؟
ص :130
« أُولٰئِکَ هُمُ الْخٰاسِرُونَ -اینان زیانکارانند.» به زودی به لعنت خدا و بندگان خدا گرفتار خواهند شد و طبیعت آنان را طرد خواهد کرد.
[28]
پرستش خویشتن خطا است،چه به سادگی نتیجۀ آن نادانی و زیانکاری است،در صورتی که بر انسان واجب است که برای ارزشیابی زندگی و برای حمل کردن خود در آن از نقطۀ دیگری آغاز کند که ایمان به خدا است.چه در واقع خدا است که نفس آدمی و زندگی را آفریده و پروردگار بلند مرتبۀ آنها است:
« کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللّٰهِ وَ کُنْتُمْ أَمْوٰاتاً فَأَحْیٰاکُمْ -چگونه به خدا کافر می شوید،در صورتی که شما مردگانی بوده و خدا زنده تان کرد؟» این که چه وقت و چگونه و برای چه خدا ما را زنده کرد،برای ما مهم نیست،بلکه آنچه اهمیّت دارد این است که ما در خاک که مرده و در آب و در هوا بودیم و اکنون زنده ایم.
« ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ -سپس شما را می میراند و بار دیگر زنده می کند.که این زنده شدن دوباره در روز رستاخیز است.» « ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ -سپس به سوی او بازمی گردید.» تا به حساب شما برسد.
[29]
و خدا پس از زندگی بخشیدن به ما به حال خود رهایمان نکرده است،بلکه رحمت او همۀ جوانب زندگی ما را شامل می شود.
« هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ مٰا فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً -او است که همۀ آنچه را که در زمین است برای شما آفرید.» آنها و ما را به صورتی آفرید که بتوانیم آنها را به خدمت خود بگیریم.موادّ کانی را در کوه ها آفرید و قدرت استخراج آنها و بدل کردن آنها را به آلات و ادواتی برای راحت تر کردن زندگی به ما بخشید.منابع آب و /1 نفت و زغال سنگ،و معادن طلا و مس را در باطن زمین آفرید و به ما توانایی به خدمت گرفتن آنها را عطا
ص :131
کرد.پس چگونه می توانیم خود را بپرستیم و از پرستیدن خدا چشم بپوشیم؟بهتر است از خود بیرون آییم و با آنچه خدا در زمین برای ما آفریده است زندگی کنیم.
« ثُمَّ اسْتَویٰ إِلَی السَّمٰاءِ -سپس به آسمان پرداخت.» و به قدرتهای واسعۀ خود به آن توجّه کرد.
« فَسَوّٰاهُنَّ سَبْعَ سَمٰاوٰاتٍ -پس آنها را به صورت هفت آسمان درآورد.» آسمانهای فراوانی که جز اندکی از آنها را نمی شناسیم.
« وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ -و او به هر چیز توانا است.» پس او دانا و تواناست و ما ناتوان و نادانیم،و چه نیکوتر از آنکه به پرستش او بپردازیم و از این راه به قدرت و علم برسیم که دو مایۀ تمایز اساسی انسان است.
و این امر چگونه صورت خواهد پذیرفت؟ این داستان در آیات آینده پاسخ سؤال بالا را خواهد داد.
/1
[سوره البقرة (2): آیات 30 تا 39]
اشاره
وَ إِذْ قٰالَ رَبُّکَ لِلْمَلاٰئِکَةِ إِنِّی جٰاعِلٌ فِی اَلْأَرْضِ خَلِیفَةً قٰالُوا أَ تَجْعَلُ فِیهٰا مَنْ یُفْسِدُ فِیهٰا وَ یَسْفِکُ اَلدِّمٰاءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قٰالَ إِنِّی أَعْلَمُ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ (30) وَ عَلَّمَ آدَمَ اَلْأَسْمٰاءَ کُلَّهٰا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی اَلْمَلاٰئِکَةِ فَقٰالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْمٰاءِ هٰؤُلاٰءِ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ (31) قٰالُوا سُبْحٰانَکَ لاٰ عِلْمَ لَنٰا إِلاّٰ مٰا عَلَّمْتَنٰا إِنَّکَ أَنْتَ اَلْعَلِیمُ اَلْحَکِیمُ (32) قٰالَ یٰا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمٰائِهِمْ فَلَمّٰا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمٰائِهِمْ قٰالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ مٰا تُبْدُونَ وَ مٰا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ (33) وَ إِذْ قُلْنٰا لِلْمَلاٰئِکَةِ اُسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّٰ إِبْلِیسَ أَبیٰ وَ اِسْتَکْبَرَ وَ کٰانَ مِنَ اَلْکٰافِرِینَ (34) وَ قُلْنٰا یٰا آدَمُ اُسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ اَلْجَنَّةَ وَ کُلاٰ مِنْهٰا رَغَداً حَیْثُ شِئْتُمٰا وَ لاٰ تَقْرَبٰا هٰذِهِ اَلشَّجَرَةَ فَتَکُونٰا مِنَ اَلظّٰالِمِینَ (35) فَأَزَلَّهُمَا اَلشَّیْطٰانُ عَنْهٰا فَأَخْرَجَهُمٰا مِمّٰا کٰانٰا فِیهِ وَ قُلْنَا اِهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَکُمْ فِی اَلْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتٰاعٌ إِلیٰ حِینٍ (36) فَتَلَقّٰی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِمٰاتٍ فَتٰابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ اَلتَّوّٰابُ اَلرَّحِیمُ (37) قُلْنَا اِهْبِطُوا مِنْهٰا جَمِیعاً فَإِمّٰا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدیً فَمَنْ تَبِعَ هُدٰایَ فَلاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ (38) وَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ اَلنّٰارِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ (39)
/1
ص :132
/1
معنای واژه ها
30[الملائکة]
:جمع ملک است که اشتقاق آن مورد اختلاف است.اکثریت بر آنند که از آلوکة به معنی رسالت است،و خلیل گفته است که آلوک رسالت است...و بعضی دیگر گفته اند که از آن روی رسالت، الوک خوانده شده است که پیام ابلاغ کردنی در دهان جویده می شود.
[جاعل]
:جعل و خلق و فعل و احداث همانند یکدیگرند،و حقیقت جعل تغییر دادن چیزی است از آنچه بوده و حقیقت فعل و احداث ایجاد است.
[الخلیفة]
:خلیفة و امام در استعمال یکسان است جز این که میان آنها تفاوتی است.خلیفه به معنی کسی است که در جایی جایگزین کسی شود که پیش از او
ص :133
بوده است و امام و پیشوا به معنی کسی است که حق تقدیم دارد و باید به او اقتدا شود و اطاعت او واجب است.
[السفک]
:دوست داشتن خون و خونریزی است.
[نسبح]
:تسبیح به معنی پاک دانستن خدا است از آنچه شایستۀ او نیست.
[نقدس]
:تقدیس پاک و پاکیزه کردن،و نقیض آن تنجیس یعنی نجس و پلید کردن است.
36[ازلّهما]
:زلّة و خطیئة و معصیة و سیئة به معنی واحد است،و ضد خطیئة اصابة(به معنی مصاب و بر حق بودن)است.می گویند«زلّت قدمه»یعنی«قدمش لغزید»و«زلّ فی مقالته»در گفتار خود دچار لغزش شد.
و زلّة زوال از حق است و«أزلّه الشیطان»یعنی شیطان او را از حق لغزاند و دور کرد.
[اهبطوا]
:هبوط و نزول و وقوع(افتادن)در معنی همانند یکدیگرند،و آن،حرکت کردن از بالا به پایین است.گاه هبوط به معنی درآمدن در جایی و فرود آمدن در آن به کار می رود؛و خدای تعالی گفت:«اهبطوا مصرا»وارد مصر شوید.
[مستقر]
:قرار به معنی ثبات است،و مستقر ممکن است به معنی استقرار و قرار گرفتن باشد یا به معنی مکانی که در آن استقرار صورت می گیرد.
[متاع]
:متاع و تمتع و متعة و تلذّذ معانی نزدیک به یکدیگر دارند،و هر چه را که مایۀ تمتع و بهره مندی باشد، متاع می خوانند.
ص :134
/1
طبیعت چگونه فرمانبردار انسان شد؟
اشاره
رهنمودهایی از آیات:
در گفتگویی که میان خدا و فرشتگان صورت گرفت،فرشتگان در آفرینش انسان به خدا اعتراض کردند و گفتند که او به زودی به گناه خواهد پرداخت؛و خدا حقیقت را به ایشان شناساند و بیان کرد که چگونه آدمی می تواند تحمل علم و قدرت را داشته باشد،و این دو وجه تمایز به عنوان حکمت و هدف برای آفرینش انسان کافی است.
شرح آیات:
[30]
اکنون به این گفتگو گوش فرامی داریم:
« وَ إِذْ قٰالَ رَبُّکَ لِلْمَلاٰئِکَةِ إِنِّی جٰاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً قٰالُوا أَ تَجْعَلُ فِیهٰا مَنْ یُفْسِدُ فِیهٰا وَ یَسْفِکُ الدِّمٰاءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ -و هنگامی که پروردگارت به فرشتگان گفت که می خواهم جانشینی در زمین قرار دهم،گفتند:آیا کسی را در آن قرار می دهی که در آن تباهی کند و خونها بریزد در حالی که ما به ستایش تو تسبیح می کنیم و به تقدیس تو می پردازیم.» معنی کلمۀ«خلیفه»چیست؟چنان می نماید که زمین مسکونی بوده و ساکنان آن نابود شده بودند و خدا می خواست کسانی را در آن بیافریند که در پی گذشتگان در آن ساکن شوند،و لذا مقصود /1 آن نیست که خدا می خواست جانشینی برای خود یعنی خلیفة اللّٰه و نایب و وکیل خدا در زمین بیافریند،چه خدا نمرده بود که کسی جانشین او شود.
ولی ملائکه چگونه این را دانسته که آدمی در زمین فساد خواهد کرد؟آیا
ص :135
این مطلب را از قیاس کردن با ساکنان پیش از آن زمین دریافته بودند؟یا بدان سبب که پس از آن این مطلب را از روی طبیعت مجهز شدۀ انسان با عقل و شهوتها دریافتند؟پاسخ را درست نمی دانیم،ولی مهم آن است که فرشتگان بر خدا اعتراض کردند،چه آنان چنان می پنداشتند که خدا آفریدگان را جز برای آن نمی آفریند که ستایش و تسبیح و تقدیس او کنند.پس خدا به ایشان گفت:هرگز، « قٰالَ إِنِّی أَعْلَمُ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ -گفت:من چیزی می دانم که شما نمی دانید.» [31]
« وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمٰاءَ کُلَّهٰا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلاٰئِکَةِ فَقٰالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْمٰاءِ هٰؤُلاٰءِ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ -و خدا به آدم همۀ نامها را آموخت و سپس آنها(چیزها)را بر فرشتگان عرضه داشت و گفت:اگر راست می گویید،مرا از نامهای اینها خبر دهید.» [32]
« قٰالُوا سُبْحٰانَکَ لاٰ عِلْمَ لَنٰا إِلاّٰ مٰا عَلَّمْتَنٰا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ -گفتند:تو را تنزیه می کنیم،ما را دانشی جز بر آنچه به ما آموخته ای نیست،و تو بسیار دانا و فرزانه ای.» [33]
« قٰالَ یٰا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمٰائِهِمْ فَلَمّٰا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمٰائِهِمْ قٰالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ مٰا تُبْدُونَ وَ مٰا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ -(خدا)گفت:ای آدم،به آنان از نامهای چیزها خبر ده،و چون(آدم) آنان را از نامها آگاه ساخت،(خدا)گفت:مگر به شما نگفتم که من چیزهایی می دانم که شما نمی دانید و آنچه را که آشکار می سازید و پنهان می دارید.» خدا آدم را آفرید و علمی به او ارزانی داشت،پس ملائکه دریافتند که حکمت آفرینش در این مورد تنها عبادت نیست،بلکه عبادتی برخاسته از فهم است و از همین روی اعتراض خود را پس گرفتند.
ولی آیا آن نامها که خدا به آدم آموخت چه بود؟آیا نامهای مجموعه ای از مردمان است یا مجموعه ای از چیزها؟شاید مقصود از اسماء در تعبیر قرآن علوم بوده باشد،چرا که علم به حقیقت چیزها نمی رسد،بلکه فقط به خصوصیات و علایم
ص :136
(نامها)دسترس پیدا می کند و به همین جهت قرآن از علوم با اسماء یاد کرده است.
ولی چرا خدا گفت«نامهای اینها»و نگفت«نامهای آنها»یا«نامهای این»برای اشاره به طبیعت چنان که در بعضی نصوص آمده است؟و در بعضی از نصوص آمده است /1 که«هؤلاء»اشاره است به محمد(ص)و آل او علیه و علیهم صلوات اللّٰه و سلامه،بدان سبب که پیامبر اسلام(ص)و جانشینان وی برگزیدگان از فرزندان آدم(ع)اند و در نتیجه تجلّیگاه حکمت خدای متعال در آفرینش به شمار می روند.و در این باره رأی دیگر آن است که آیه به خود فرشتگان اشاره می کند-که فرشتگان نیز به نوبۀ خود بر قوای طبیعت تسلّط دارند-و معرفت نامهای ملائکه به معنی علم داشتن به خصایص چیزها و نشانه های قوای طبیعی است.
و در آن هنگام که فرشتگان گفتند«سبحانک»،این لفظ را برای بیان اندازۀ تقدیس خود از خدا و این که تنها او کامل است و آنان ناتوانند و علمی ندارند به کار بردند.
و شاید آیۀ اخیر دلالتی بر آن کند که فرشتگان از اعتراض خود چیز دیگری را در نظر داشتند.شاید نوعی رشک و حسد بر جانشان اثر می گذاشت که سپس در ابلیس که از سجده کردن به آدم سر پیچید تجسم پیدا کرد.و از همین رو خداوند سبحان گفت:
«وَ أَعْلَمُ مٰا تُبْدُونَ وَ مٰا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ»
.
در تمامی این داستان نماد دیگری است که باید به تفصیل از آن سخن گوییم.
فرشتگان مخلوقاتی موکّل بر حیاتند،و در میان آنان گروه هایی به نام ملائکه بخشش و ملائکۀ خشم و ملائکۀ باران و دریا و ابر وجود دارد.و سجده کردن آنان به آدم علیه السلام رمز مسخر بودن طبیعت در برابر او است.
و احادیثی حاکی از وجود ملائکۀ موکل بر طبیعت وجود دارد که در این جا از بعضی از آنها یاد می کنیم:
1-در کتاب مناقب و تفسیر قمی،به نقل صاحب تفسیر صافی از آنها،
ص :137
در ضمن تفسیر آیۀ «لَهُ مُعَقِّبٰاتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللّٰهِ» آمده است که: /1 در چاهی فرومی افتد یا دیواری بر او فرومی ریزد،یا اتفاقی برای او می افتد تا زمانی که قدر برسد که میان آن دو را به حال خود می گذارند و او را به مقادیر می سپارند که دو فرشتۀ محافظ وی در هنگام شب و دو فرشتۀ دیگر محافظ در اوقات روزند. (1)
2-در این گفتۀ قرآن: «وَ یُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ» (/13الرعد)از پیغمبر(ص)روایت شده است که چون از او دربارۀ رعد پرسش کردند،گفت:
«فرشته ای موکّل بر ابر است». (2)
3-قمی به نقل از امام صادق(ع):«از امیر المؤمنین(ع)دربارۀ «وَ الذّٰارِیٰاتِ ذَرْواً» پرسیدند،و او گفت:«باد»،و دربارۀ «فَالْحٰامِلاٰتِ وِقْراً» گفت:«ابر»،و دربارۀ «فَالْجٰارِیٰاتِ یُسْراً» گفت که مقصود از آن کشتیها است،و پرسش در «فَالْمُقَسِّمٰاتِ أَمْراً» را با«فرشتگان»پاسخ داد». (3)
4-و امام رضا(ع)در گفتۀ «فَالْمُقَسِّمٰاتِ أَمْراً» از قرآن گفت:
«فرشتگانی هستند که میان سپیده دم تا بر آمدن خورشید روزیهای مردمان را میان آنان تقسیم می کنند،پس هر که در این فاصله بخوابد از روزی خود به سبب این خواب محروم می شود». (4)
5-امیر المؤمنین(ع)در حدیثی دراز ملائکه را توصیف می کند و از حجابها سخن می گوید:«هر حجاب از آن هفتاد هزار فرشته است،و نیرومندی هر فرشته همچون نیرومندی ثقلین است؛از آن جمله است تاریکی و روشنایی و آتش و دود و ابر و برق و باران و رعد و ریگ و کوه و غبار و آب و جویها». (5)
ص :138
1- 5) -تفسیر صافی،ج 3،ص 61.
2- 6) -همان کتاب،ج 5،ص 67.
3- 7) -همان کتاب،ج 5،ص 67.
4- 8) -تفسیر صافی،ج 5،ص 67.
5- 9) -همان منبع.
و در احادیث فراوان از نگاهبانان و فرشتگان شب و روز و فرشتۀ مرگ /1 و فرستادگانی که برای یاری رساندن به مؤمنان گسیل و سبب آرامش خاطر آنان می شوند،سخن رفته است.و این همه دلالت بر آن دارد که بر طبیعت فرشتگانی گماشته اند.و بدین گونه خدا طبیعت را مسخر بشر کرده و این پس از آن بود که خدا آدمی را با علم مجهز کرد و به سبب آن فرشتگان را به سجده کردن بر او بر انگیخت.
[34]
« وَ إِذْ قُلْنٰا لِلْمَلاٰئِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ -و در آن هنگام که به فرشتگان گفتیم که به آدم سجده کنید.» سجود در این جا رمز خضوع و فرمانبرداری است،به همان گونه که ملائکه موکّل به قوای طبیعی در زندگی بودند.و خدا به طبیعت فرمان داد تا مسخّر انسان باشد که همۀ آن،جز اندکی،پاسخ مثبت داد.دربارۀ این اندک خداوند سبحانه و تعالی چنین می گوید:
« فَسَجَدُوا إِلاّٰ إِبْلِیسَ أَبیٰ وَ اسْتَکْبَرَ وَ کٰانَ مِنَ الْکٰافِرِینَ -پس همگان سجده کردند جز ابلیس که خودداری کرد و گردنفرازی نمود و از کافران بود.» ابلیس کیست؟و چرا سجده نکرد و استکبار ورزید؟در آیات بعدی پاسخ این پرسش خواهد آمد،ولی ما در این جا از پیش می گوییم که:بر هر طرفی از نیروهای طبیعت فرشته ای موکل است،و فرشتگان همه به آدم سجده کردند،و به میانجیگری ایشان همۀ نیروهای طبیعت مسخر انسان شد(به علم)،ولی در آنجا فرشته ای موکل به یک نیروی طبیعی بود که به انسان سجده نکرد و بر انسان است که او را به زانو درآورد و سجدۀ او را برای خود تضمین کند؛آیا او کدام فرشته است و چه قسمتی از طبیعت را مجسم می سازد؟ او ابلیس موکّل به طبیعت خود آدمی و نفس امّارۀ(فرمان دهندۀ)به سوء (بدی)او است.
پس اگر انسان،طبیعت خود را که ابلیس بر آن گمارده است تحت فرمان درآورد،در آن هنگام توانسته است همۀ زندگی را مسخر خود سازد.
ص :139
چیزی که هست بیشترین مردم از این حقیقت غافلند،و طبیعت ایشان آنان را در مبارزه ای که میانشان درگیر می شود بر زمین می کوبد،و طبیعة یکی از آنان پدر ما آدم در داستان نخستین گناه بود.حال ببینیم طبیعت آدم چگونه او را بر زمین کوفت و ابلیس دل او را فریفت.
[35]
« وَ قُلْنٰا یٰا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ وَ کُلاٰ مِنْهٰا رَغَداً حَیْثُ شِئْتُمٰا وَ لاٰ تَقْرَبٰا هٰذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونٰا مِنَ الظّٰالِمِینَ -و گفتیم:ای آدم، تو با همسرت در بهشت ساکن شوید و هر چه می خواهید به فراوانی از آن بخورید، /1 و به این درخت نزدیک مشوید که اگر چنین کنید از ستمکاران خواهید بود.» [36]
« فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطٰانُ عَنْهٰا فَأَخْرَجَهُمٰا مِمّٰا کٰانٰا فِیهِ -پس شیطان آنان را از آنجا لغزاند و از آنچه در آن بودند بیرونشان راند.» ابلیس پدر ما آدم و همسرش را لغزاند،و این لغزش به میانجیگری طبیعت موجود در نزد آن دو بود.پس از بهشت بیرون آمدند و از طبیعت مسخر شدۀ برای ایشان دور شدند.و به همین گونه است که ابلیس فرزندان آدم را می لغزاند و از رسیدن به بهشت در آخرت دورشان می کند،و نیز از آنچه خدا برای انسان از نعمتهای زندگی مسخر کرده است،در صورت اطاعت کردن از خودش محرومشان می سازد.
آیا آن درختی که آدم از نزدیک شدن به آن ممنوع شد چه بود؟آیا درخت سیب بود یا درخت انگور یا گندم،یا چیز دیگر؟آنچه مهم است تشخیص یکی از این نامها نیست،بلکه مهم عبرت گرفتن از آن است و آن این که:در طبیعت چیزهایی است که به آدمی زیان می رساند و خدا او را از توجه کردن به آنها نهی کرده است،و بر انسان است که به فرمان خدا از آنها دوری جوید تا بتواند تسخیر زندگی را ادامه دهد،ولی ابلیس نفس امّاره را به بدی و بدکاری برمی انگیزد،و انسان را رها نمی کند مگر آنکه او را به جانب چیزهای زیانبخش نهی شده نزدیک کند،و در این جا پرسشی بدین گونه طرح می شود:
چگونه انسان از بهشت پر نعمت در آن حین که مرتکب گناه می شود و از
ص :140
شیطان و از نفس اماره پیروی می کند،بیرون رانده می شود؟ در پاسخ باید گفت که چندین راه برای اتفاق افتادن این حادثه وجود دارد، ولی برجسته ترین آنها فروافتادن(هبوط)انسان است به باتلاق خلافهای بشری که از ستم راندن بعضی از آنان بر بعضی دیگر آغاز می شود.
« وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتٰاعٌ إِلیٰ حِینٍ -و گفتیم که فرود آیید و پاره ای دشمن پارۀ دیگر باشید،و شما را در زمین جایگاه و بهره ای است تا آن گاه که وقت برسد.» [37]
و در رو به رو شدن افراد بشر با یکدیگر در مبارزۀ زندگی،و در مواجهۀ با طبیعت بدکار خوانده شدۀ به نام ابلیس در داخل نفس بشری،آدمی گرفتار سستی /1 و نادانی می شود.در این هنگام رسالتهای الهی به هدایت او مدد می رساند،پس هر کس به این هدایت چنگ زند نجات می یابد،و هر کس چنین نکند آشکارا گمراه خواهد شد.
اما پدر ما آدم علیه السلام سخت به آن چنگ زد و متمسک شد،و این خود مژده ای است بر پیروزی انسان بر طبیعت شریر به فضل هدایت پروردگار متعال.
« فَتَلَقّٰی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِمٰاتٍ فَتٰابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوّٰابُ الرَّحِیمُ -پس آدم کلماتی از پروردگار خویش دریافت،و خدا توبۀ او را پذیرفت و خداوند توبه پذیر و مهربان است.» آیا آن کلمات چه بود؟شاید ابلاغ رسالت از جانب خدا به آدم بر حسب نیازمندیهای وی و نیازمندیهای مجتمع تازه ساختۀ او بوده است؛و در نصوص مأثوره آمده است که آنها نامهای محمد(ص)و آل او بود که آدم به آنان خدا را خواند و دعایش مستجاب شد.
[38]
و این سنت خدای تعالی شد که رسولان خود را به بندگانش بفرستد تا آنان را از طبیعت شریرشان و از مبارزۀ با یکدیگر رهایی بخشد.
« قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهٰا جَمِیعاً فَإِمّٰا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدیً -گفتیم:همه از آن فرود آیید؛رهنمایی من به شما خواهد رسید.»
ص :141
و همگان باید از این هدایت و راهنمایی پیروی کنند:
« فَمَنْ تَبِعَ هُدٰایَ فَلاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ -پس کسانی که از هدایت من پیروی کنند بیم ندارند.» و از آنچه پس از این خواهد آمد اندیشه ای به دل راه نمی دهند.
« وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ -و اندوهگین نخواهند بود از آنچه در گذشته بوده است.» [39]
« وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ النّٰارِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ -و کسانی که کافر شدند و نشانه های ما را بر دروغ دارند،یاران آتشند و پیوسته در آن خواهند ماند.» /1 و این است عبرتی که از همۀ داستان حاصل می شود.خدا همه چیز را که در زمین است با علم مسخّر آدمی ساخت،و سپس ابلیس را بر آدمی چیره کرد و آنچه مایۀ رهایی از تلبیس ابلیس است هدایت الهی است،که هر کس از آن پیروی کند نجات می یابد،و هر کس کفر ورزد و آن را تکذیب کند سرنوشت او آتش دوزخ است که جاودانه در آن خواهد ماند،مگر این که پیش از پایان یافتن فرصت زندگی توبه کند.
/1
[سوره البقرة (2): آیات 40 تا 48]
اشاره
یٰا بَنِی إِسْرٰائِیلَ اُذْکُرُوا نِعْمَتِیَ اَلَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَ أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ وَ إِیّٰایَ فَارْهَبُونِ (40) وَ آمِنُوا بِمٰا أَنْزَلْتُ مُصَدِّقاً لِمٰا مَعَکُمْ وَ لاٰ تَکُونُوا أَوَّلَ کٰافِرٍ بِهِ وَ لاٰ تَشْتَرُوا بِآیٰاتِی ثَمَناً قَلِیلاً وَ إِیّٰایَ فَاتَّقُونِ (41) وَ لاٰ تَلْبِسُوا اَلْحَقَّ بِالْبٰاطِلِ وَ تَکْتُمُوا اَلْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (42) وَ أَقِیمُوا اَلصَّلاٰةَ وَ آتُوا اَلزَّکٰاةَ وَ اِرْکَعُوا مَعَ اَلرّٰاکِعِینَ (43) أَ تَأْمُرُونَ اَلنّٰاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ اَلْکِتٰابَ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ (44) وَ اِسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ اَلصَّلاٰةِ وَ إِنَّهٰا لَکَبِیرَةٌ إِلاّٰ عَلَی اَلْخٰاشِعِینَ (45) اَلَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاٰقُوا رَبِّهِمْ وَ أَنَّهُمْ إِلَیْهِ رٰاجِعُونَ (46) یٰا بَنِی إِسْرٰائِیلَ اُذْکُرُوا نِعْمَتِیَ اَلَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَ أَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَی اَلْعٰالَمِینَ (47) وَ اِتَّقُوا یَوْماً لاٰ تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً وَ لاٰ یُقْبَلُ مِنْهٰا شَفٰاعَةٌ وَ لاٰ یُؤْخَذُ مِنْهٰا عَدْلٌ وَ لاٰ هُمْ یُنْصَرُونَ (48)
ص :142
/1
معنای واژه ها
44[البر]
:برّ و احسان و صله در معنی نظیر یکدیگرند،و این معنی مشترک،نیکی کردن است؛و ضدّ برّ،عقوق است.
[تنسون]
:نسیان و سهو و غفلت از نظایرند.و ضد نسیان ( فراموشی)ذکر( به یاد بودن)است.و حقیقت معنی نسیان پنهان شدن چیزی از نفس پس از حضور در آن است.گاه نسیان به معنی ترک و رها کردن است همچون در این گفتۀ خدای تعالی «نَسُوا اللّٰهَ فَنَسِیَهُمْ» یعنی یاد خدا را ترک کردند پس خدا ایشان را ترک کرد.
[تعقلون]
:عقل و فهم و لبّ و معرفة در معنی همانند یکدیگرند،و ضد عقل حمق است،و عقال بندی است که دست شتر خوابیده را با آن می بندند تا نتواند راه برود.
و عقل مجموع دانسته هاست بدان سبب که انسان آزاد را از بسیاری از کارهای زشت بازمی دارد و به انجام دادن بسیاری از واجبات برمی انگیزد.
45[الصبر]
:بازداشتن نفس از رسیدن به چیزهایی و منع
ص :143
کردن آن از پیروی هواهای نفسانی است.و از آن صبر بر مصیبت که صبر کننده را از جزع و فزع کردن بازمی دارد.
و در حدیث است که ماه رمضان را ماه صبر می خوانند از آن روی که روزه دار باید در این ماه از آنچه روزه را باطل می کند خودداری ورزد و نفس را از رسیدن به آنها بازدارد.
[الخاشعین]
:خشوع و خضوع و اخبات و تذلّل در معنی نظیر یکدیگرند،و ضد خشوع یعنی فروتنی،استکبار است.
/1
آیا ما از شکر گزارانیم؟
اشاره
رهنمودهایی از آیات:
بنی اسراییل،امت مؤمنی بودند که تا حدّ زیادی به امت اسلامی شباهت داشتند،و طبیعی بوده است که قرآن حکیم سرگذشت ایشان را برای مسلمانان طرح کند تا از کوچک و بزرگ اعمال و حوادث آنان عبرت گیرند.در ضمن همین داستان بنی اسراییل اندرزهای گرانبهای به مسلمانان داده شده است.
این داستان با اهمیت دادن به نعمت هدایت،آغاز شده،که خداوند متعال آنچه را که در زمین است مسخّر آدمی ساخته و افزار و آلات کافی در اختیار او قرار داده است که از آنها بهره برداری کند؛ولی مشکلی که در کمین انسان است،آن گمراهی فکری است که نمی گذارد آدمی از نیروهای خود برای تسخیر زندگی بهره برداری کند،و به همین سبب رهایی انسان از گمراهی خودش کلیدی است
ص :144
برای به خدمت گرفتن زندگی و مسخّر ساختن نیروهای آن در خدمت وی.انسان، روزگار درازی بر زمین زیسته ولی عملا بدان گونه که اکنون پیشرفت دارد پیشرفتی نکرده بوده است.چرا؟چرا که پیشتر از عقل و اراده و قدرت خود چنان که شایسته است بهره برداری نکرده بوده است.
/1 ولی این پرسش باقی می ماند که چرا چنین نکرده بوده است؟و پاسخ این است که گمراه بوده و عمر خود را به چیزهای بیحاصل و جدالهای میانتهی و پوچ گذرانیده بوده است.
شرح آیات:
[40]
بنا بر این ناگه می بایستی،پیش از هدایت کردن قوا و نیروهای آدمی به طرف زیستن و زندگی،از گمراهی رهایی یافته باشد،و این رهایی بزرگترین نعمتی است که خداوند متعال به آدمی ارزانی داشته است.به همین جهت است که خدا به فرزندان اسراییل گفت:
« یٰا بَنِی إِسْرٰائِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ -ای پسران اسراییل،به یاد آرید نعمتی را که بر شما ارزانی داشتم.» و آن نعمت راهیابی و هدایتی است که طبعا ما را به سایر نعمتهای زندگی می رساند،ولی نعمت هدایت و بنا بر این دیگر نعمتها جز با تمسّک به هدایت و نسبت به آن وفادار ماندن باقی نمی ماند،از همین رو پروردگار ما به بنی اسراییل گفت:
« وَ أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ -به پیمان من وفادار بمانید تا به پیمان شما وفادار بمانم.» یعنی به هدایت و راهیابی چنگ بزنید تا دیگر نعمتهای خود را بر شما ارزانی دارم.
ولی آدمی گاه از نعمت هدی بر اثر ترس از طبیعت و از طاغوتها و نیز بیم دست نیافتن به شهوتها و نظایر اینها چشم می پوشد و منصرف می شود.
ص :145
ولی نمی داند که دور شدن از هدایت او را به دشواریها و سختیهای بزرگتر از آنها که مایۀ ترس او بوده است می رساند،و به همین جهت قرآن یادآور می شود که:
« وَ إِیّٰایَ فَارْهَبُونِ -و تنها از من بترسید.» از طبیعت یا از مردمان و شهوات بیم نداشته باشید،بلکه فقط از من بترسید؛و هنگامی که ترس از مردم از بین رفت و آدمی از ترس رهایی یافت،آن مانع اساسی که سد راه ایمان است از بین خواهد رفت، /1 ولی مانع عادتی که آن نیز باید از سر راه برداشته شود هنوز باقی است.
[41]
دشوارترین آزمایشی که مؤمنان در معرض آن قرار می گیرند،مقاومت کردن در برابر عادت است.مؤمن با روش خاصی از رفتار،بنا بر نصهای دینی که به مرحلۀ خاصّی از زندگی وابسته است،خویگر شده است،ولی این مرحله تغییر پیدا می کند و بنا بر آن نصهای دینی نیز چنین می شود،ولی فرد گاه اسیر و زندانی عادات سابق خود باقی می ماند،و بر او است که تلاش بیشتری به خرج دهد تا از اسارت عادات پیشین خود بیرون آید و خود را ملتزم به فرمانبرداری از خدا سازد.
از همین رو خدا از همۀ پیامبران پیمان و عهد قاطع گرفته است که پیامبری را که پس از ایشان خواهد آمد تصدیق کنند و کسانی که بر دین ایشان بوده اند به پیروی از او بپردازند،و از این لحاظ گرفتار گردنکشی و پیروی از عادت نشوند.
و در آیۀ زیر خدا این معنی را به بنی اسراییل یادآور می شود و می گوید:
« وَ آمِنُوا بِمٰا أَنْزَلْتُ مُصَدِّقاً لِمٰا مَعَکُمْ -و به آنچه فرستاده ام و تصدیق کنندۀ چیزی است که با شما است،ایمان آورید.» چه تا زمانی که رسالت و پیامبری یگانه است و هدف از آن تحقق یافتن مصالح شخصی نیست،بلکه برای تأمین رسیدن به آرزوهای بلند انسانی کلّی است،ناگزیر می بایستی کسانی که به پیامبریهای سابق مؤمن اند،هر چه زودتر ایمان آوردن به رسالت تازه را بپذیرند،و اگر چنین نباشد،چشم و همچشمی آنان را به آن برمی انگیزد که نخستین کافر نسبت به این پیامبری شوند تا به راه متدیّنان
ص :146
دست نیابند،و از ترس از دست دادن پایگاه ایمانی خود خلاص نشوند.و خداوند متعال بنی اسراییل را چنین بر حذر داشته است:
« وَ لاٰ تَکُونُوا أَوَّلَ کٰافِرٍ بِهِ -و نخستین کافر به آن مباشید.» و بیان کرده است که سبب کفر سریع به رسالت ممکن است مصالح شخصی بوده باشد.
« وَ لاٰ تَشْتَرُوا بِآیٰاتِی ثَمَناً قَلِیلاً -و آیات مرا به بهای اندک مخرید.» گاه سبب ترسیدن از بعضی از کسان خود ایشان است که عقلهای تحجّر یافته دارند و به همین جهت /1 خدا گفته است:
« وَ إِیّٰایَ فَاتَّقُونِ -و تنها از من بترسید و تقوی داشته باشید.» یعنی تقوی و ترس شما می بایستی از من و عذابم باشد.
[42]
و پس از کفر سلسله ای از کارهای تزویری و تحریضی آغاز می شود که نخستین آنها آمیختن حق به باطل،و پوشاندن طرفی از حق و آشکار کردن طرفی دیگر از آن است،به گونه ای که برهان اهل باطل به اثبات برسد.
صاحب رسالت نباید مردمان را فریب دهد،و تنها چیزهایی را عرضه کند که گواه بر صحت رفتارهای او است،و چیزهایی را که بر عکس این عمل می کند پوشیده و مکتوم نگاه دارد.و این کیفیتی است که به زودی هر کس که در پیروی از حق شتاب نمی کند گرفتار آن می شود و قرآن نسبت به آن هشدار داده است:
« وَ لاٰ تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبٰاطِلِ وَ تَکْتُمُوا الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ -حق را با باطل میامیزید و با آنکه حقیقت را می دانید کتمانش مکنید.» [43]
و برای آنکه صاحب رسالت این خطایا را مرتکب نشود باید به خدا توکّل کند و از راه نماز و انفاق از خدا مدد جوید.این بدان سبب است که عقب نشینی از منافع شخصی و تسلیم مطلق در برابر حق که در رسالت جدید نمایان است هرگز امری پیش پا افتاده نیست بلکه نیازمند عوامل حمایت کننده ای همچون برپا داشتن نماز و پرداختن زکات است،و لذا پروردگار می فرماید:
« وَ أَقِیمُوا الصَّلاٰةَ وَ آتُوا الزَّکٰاةَ وَ ارْکَعُوا مَعَ الرّٰاکِعِینَ -نماز به پا دارید و
ص :147
زکات بپردازید و با نیایشگران به نیایش روی آورید.» اگر نماز برای خدا است،چرا باید نمازی با نماز دیگر و پرستشگاهی با پرستشگاه دیگر اختلاف داشته باشد،و همگان در یک صف نایستند و در مقابل خدای یگانه به رکوع و سجود نپردازند و از رسالت خدا همۀ مظاهر مادّی دشمنی با دین را دور نکنند؟ [44]
اگر شخصی مؤمن به پیامبریهای گذشته هر چه سریعتر به پیامبری تازه ای از خدا رو نکند، /1 ناگزیر باید به ریا و نفاق بپردازد،و در ظاهر خود را متدین و ناسک نشان دهد،ولی در باطن به هوای نفس خود عمل کند،چه کفر ورزیدن به پیامبری و رسالت تازه او را از دینداری حقیقی دور می کند و ناگزیر متمسک به بعضی از ظواهر دین می شود و حقایق آن را کنار می گذارد.به همین سبب خدا بنی اسراییل را بیم داده و گفته است:
« أَ تَأْمُرُونَ النّٰاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ -آیا مردمان را به دین فرمان می دهید و خود را فراموش می کنید؟» در صورتی که بر این صاحبان رسالت واجب آن بوده است که بیش از دیگران ملتزم به رسالت باشند،از آن روی که رسالت را خوب می شناسند.
« وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتٰابَ -در صورتی که شما کتاب(خدا)می خوانید.» آیا تنها خواندن کتاب کفایت می کند...؟البته که نه،آنچه که واجب است تفکر و اندیشیدن در کتاب است تا به جوهر آن دست یابند و آن عقلی است که رسیدن به آن ضروری و شایسته است.
« أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ -پس چرا عقل خود را به کار نمی اندازید؟» [45]
چگونه باید با نفاق و دورنگی بجنگیم؟و چگونه به آنچه می گوییم عمل کنیم و آنچه را که به آن عمل می کنیم بگوییم و در نتیجه از مسافت میان ادعا و واقعیت بگذریم؟پاسخ:با ارادۀ قوی؛ولی راه تقویت اراده کدام است؟اراده برای نیرومند شدن به تمرین نیاز دارد،و آن مانند هر چیز دیگر در انسان با بهره کشی هر چه بیشتر شخص از آن افزایش پیدا می کند؛ماهیچه ها با ورزش
ص :148
نیرومندتر می شود،و اعصاب،با رو به رو شدن با مشکلات تقویت پیدا می کنند،و فکر با به خدمت گرفتن پرورده می شود،و اراده نیز چنین است و هر چه بیشتر از آن استفاده شود بهتر و بیشتر نمو می کند؛این را بیازمای و بر اقدام کردن به کاری دشوار تصمیم بگیر،که البتّه در آغاز کار با مشکل رو به رو می شوی،ولی هر چه بیشتر تمرین کنی دشواری آن کمتر خواهد شد.
و نماز خواندن بهترین وسیلۀ بهره برداری از اراده و در نتیجه نیکوترین وسیله برای رشد و نمو آن است؛هنگامی که در برابر خدا نماز می گزاری،با خودپرستی درون خود مقاومت می کنی و با زندانی بودن در داخل زندان مصالح شخصی و به تعبیر مختصرتر با شیطان و سپاهیان او به جنگ می پردازی.
/1 و در ضمن نماز خواندن وساوس شیطانی بر تو هجوم می آورد تا از اتصال با خدا محرومت سازد،و در آن هنگام که در اندیشۀ تمرکز نظر خویش در خدا هستی، شیطان تو را به چیزی جز خدا منصرف می کند،همچون به درس و بحث و بازرگانی و امور خانه و زندگی و بسیاری چیزهای دیگر،و چنین است تا به پایان نماز برسی، و به همین جهت است که جایگاه نماز خواندن«محراب»یعنی محل جنگ یا میدان کارزار خوانده شده است.
و بدین گونه نماز تجربه ای برای اراده و تمرینی برای آن است،و علاوه بر آن تو را به خدا که پروردگار همه چیز است نزدیک می کند،و همین خود به تو نیرویی می بخشد که در مقابل سببهای ضعف و سستی از ترس و میل و نظایر اینها مقاومت نشان دهی.
بردباری و یکی از مظاهر آن یعنی روزه نیز تجربه ای برای اراده است،و آدمی را در اندیشۀ آینده می اندازد که تنها به وضع حاضر خود نمی پردازد،و صبر به سبب همین توجه به آینده که با اعتماد به خدا همراه است،نیروی بزرگی است که باید از آن بهره برداری شود.
« وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاٰةِ -و از صبر و نماز مدد گیرید.» و از آن برای مقاومت کردن در برابر ضعف داخلی استفاده کنید،ولی مدد
ص :149
گرفتن از صبر و صلاة نیز خود دشوار است؛پس چگونه صبر پیشه کنیم و نماز گزاریم؟پاسخ:بر ما است که خاشع باشیم و غرور و بزرگی طلبی دروغین نفسهای خود را با تفکر دایم دربارۀ آخرت چنان بشکنیم که گویی خود را در برابر خدا در محکمۀ بزرگ او ایستاده می بینیم،و آن هم«در روزی که از مال و فرزند کاری ساخته نیست،و کارساز واقعی رو به رو شدن با خدا با قلبی پاک و سالم است».خشوع ما را به صبر و صلات رهبری می کند و به همین جهت خداوند گفته است:
« وَ إِنَّهٰا لَکَبِیرَةٌ إِلاّٰ عَلَی الْخٰاشِعِینَ -و این کار دشوار است مگر برای خاشعان و فروتنان.» [46]
و خشوع به نوبۀ خود از(تصور)معاد حاصل می شود:
« اَلَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاٰقُوا رَبِّهِمْ وَ أَنَّهُمْ إِلَیْهِ رٰاجِعُونَ -کسانی که گمان دارند با پروردگار خود رو به رو می شوند و به او بازمی گردند.» /1 [47]
به همین سبب خدا بنی اسراییل را به یاد این روز هراس انگیز و به هدایتی که نصیب ایشان کرده است می اندازد،که می بایستی بنا بر آن برتر از همۀ مردمان دیگر بوده باشند،می گوید:
« یٰا بَنِی إِسْرٰائِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَ أَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَی الْعٰالَمِینَ -ای پسران اسراییل،نعمتی را به یاد آورید که بر شما ارزانی داشتم و این را که شما را بر جهانیان برتری دادم.» [48]
« وَ اتَّقُوا یَوْماً لاٰ تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً وَ لاٰ یُقْبَلُ مِنْهٰا شَفٰاعَةٌ وَ لاٰ یُؤْخَذُ مِنْهٰا عَدْلٌ وَ لاٰ هُمْ یُنْصَرُونَ -و از روزی بترسید که از دست کسی برای کس دیگر چیزی ساخته نیست،و از او میانجیگری پذیرفته نمی شود،و کسی جانشین و بلا گردان دیگری نتواند شد،و کسی به یاری کسی برنمی خیزد.» پس اگر زندگی دنیا هدف انسان بوده باشد،بر وی به خاطر سپردن این مطلب لازم است که آن را جز به میانجیگری و تمسّک به رهبری رسالت نمی تواند به دست آورد.اگر زندگی در سرای دیگر هدف عالی بوده باشد،ناگزیر باید از
ص :150
روزی بترسیم که ترازوهای دادگری به کار می افتد،و هر کس سزای خود را می گیرد،و هیچ کس از آن نمی تواند برهد و کسی(جز به اذن خدا)شفیع دیگری نمی شود و جانشینی پیدا نمی کند،و ممکن نیست که کافران در آن روز پیروز شوند.
/1
[سوره البقرة (2): آیات 49 تا 62]
اشاره
وَ إِذْ نَجَّیْنٰاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوءَ اَلْعَذٰابِ یُذَبِّحُونَ أَبْنٰاءَکُمْ وَ یَسْتَحْیُونَ نِسٰاءَکُمْ وَ فِی ذٰلِکُمْ بَلاٰءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ (49) وَ إِذْ فَرَقْنٰا بِکُمُ اَلْبَحْرَ فَأَنْجَیْنٰاکُمْ وَ أَغْرَقْنٰا آلَ فِرْعَوْنَ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (50) وَ إِذْ وٰاعَدْنٰا مُوسیٰ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً ثُمَّ اِتَّخَذْتُمُ اَلْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظٰالِمُونَ (51) ثُمَّ عَفَوْنٰا عَنْکُمْ مِنْ بَعْدِ ذٰلِکَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (52) وَ إِذْ آتَیْنٰا مُوسَی اَلْکِتٰابَ وَ اَلْفُرْقٰانَ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ (53) وَ إِذْ قٰالَ مُوسیٰ لِقَوْمِهِ یٰا قَوْمِ إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَکُمْ بِاتِّخٰاذِکُمُ اَلْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلیٰ بٰارِئِکُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ ذٰلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ عِنْدَ بٰارِئِکُمْ فَتٰابَ عَلَیْکُمْ إِنَّهُ هُوَ اَلتَّوّٰابُ اَلرَّحِیمُ (54) وَ إِذْ قُلْتُمْ یٰا مُوسیٰ لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتّٰی نَرَی اَللّٰهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْکُمُ اَلصّٰاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (55) ثُمَّ بَعَثْنٰاکُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (56) وَ ظَلَّلْنٰا عَلَیْکُمُ اَلْغَمٰامَ وَ أَنْزَلْنٰا عَلَیْکُمُ اَلْمَنَّ وَ اَلسَّلْویٰ کُلُوا مِنْ طَیِّبٰاتِ مٰا رَزَقْنٰاکُمْ وَ مٰا ظَلَمُونٰا وَ لٰکِنْ کٰانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ (57) وَ إِذْ قُلْنَا اُدْخُلُوا هٰذِهِ اَلْقَرْیَةَ فَکُلُوا مِنْهٰا حَیْثُ شِئْتُمْ رَغَداً وَ اُدْخُلُوا اَلْبٰابَ سُجَّداً وَ قُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَکُمْ خَطٰایٰاکُمْ وَ سَنَزِیدُ اَلْمُحْسِنِینَ (58) فَبَدَّلَ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا قَوْلاً غَیْرَ اَلَّذِی قِیلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنٰا عَلَی اَلَّذِینَ ظَلَمُوا رِجْزاً مِنَ اَلسَّمٰاءِ بِمٰا کٰانُوا یَفْسُقُونَ (59) وَ إِذِ اِسْتَسْقیٰ مُوسیٰ لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اِضْرِبْ بِعَصٰاکَ اَلْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اِثْنَتٰا عَشْرَةَ عَیْناً قَدْ عَلِمَ کُلُّ أُنٰاسٍ مَشْرَبَهُمْ کُلُوا وَ اِشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اَللّٰهِ وَ لاٰ تَعْثَوْا فِی اَلْأَرْضِ مُفْسِدِینَ (60) وَ إِذْ قُلْتُمْ یٰا مُوسیٰ لَنْ نَصْبِرَ عَلیٰ طَعٰامٍ وٰاحِدٍ فَادْعُ لَنٰا رَبَّکَ یُخْرِجْ لَنٰا مِمّٰا تُنْبِتُ اَلْأَرْضُ مِنْ بَقْلِهٰا وَ قِثّٰائِهٰا وَ فُومِهٰا وَ عَدَسِهٰا وَ بَصَلِهٰا قٰالَ أَ تَسْتَبْدِلُونَ اَلَّذِی هُوَ أَدْنیٰ بِالَّذِی هُوَ خَیْرٌ اِهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَکُمْ مٰا سَأَلْتُمْ وَ ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ اَلذِّلَّةُ وَ اَلْمَسْکَنَةُ وَ بٰاؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اَللّٰهِ ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ کٰانُوا یَکْفُرُونَ بِآیٰاتِ اَللّٰهِ وَ یَقْتُلُونَ اَلنَّبِیِّینَ بِغَیْرِ اَلْحَقِّ ذٰلِکَ بِمٰا عَصَوْا وَ کٰانُوا یَعْتَدُونَ (61) إِنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ اَلَّذِینَ هٰادُوا وَ اَلنَّصٰاریٰ وَ اَلصّٰابِئِینَ مَنْ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ اَلْیَوْمِ اَلْآخِرِ وَ عَمِلَ صٰالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ (62)
/1
/1
ص :151
/1
/1
معنای واژه ها
49[فرعون]
:نام پادشاه عمالقة،به همان گونه که قیصر نام پادشاه روم،و کسری نام پادشاه ایران،و خاقان نام
ص :152
پادشاه ترکان و تبّع نام پادشاه یمن بوده است که در واقع یک صفت محسوب می شوند.
[یسومونکم]
:اصل سوم،رفتن در جستجوی چیزی است، و آن عبارت از فرستادن شتران به چراگاه است،و در این جا باید گفت که فرعون آنان را به جایی برای چشیدن عذاب بد و شدیدی می فرستاده است به همان گونه که شتران را به چرا می فرستند.
[یستحیون]
:یعنی باقی و زنده نگاه می دارند.
[البلاء]
:آزمایش و خبر گرفتن.
50[فرقنا]
:فرق به معنی جدا کردن دو چیز از یکدیگر است که میان آنها فرجه و شکافی باشد؛و فرق،به معنی طایفه است.
55[لن نؤمن لک]
:یعنی تو را تصدیق نمی کنیم.
[جهرة]
:جهر و علامة و معاینة نظیر یکدیگرند؛و«جهر بکلامه و بقراءته جهرا»به معنی آشکار کردن کلام و قرائت است،و حقیقت جهر،آشکار بودن چیز و قابل دیدن بودن آن است.
[الصاعقة]
:بر سه وجه است:
1-آتشی که از آسمان فروافتد،همچون در این گفتۀ خدا: «وَ یُرْسِلُ الصَّوٰاعِقَ فَیُصِیبُ بِهٰا مَنْ یَشٰاءُ» .
2-مرگ در این گفتۀ خدا: «فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ» .
3-عذاب در این گفتۀ خدا: «أَنْذَرْتُکُمْ صٰاعِقَةً مِثْلَ صٰاعِقَةِ عٰادٍ وَ ثَمُودَ» .
56[بعثناکم]
:بعث به معنی بلند کردن چیزی از جای آن
ص :153
است،همچون«بعث راحلته»که به معنی بلند کردن شتر از جایی است که در آنجا قرار گرفته؛و لذا به روز قیامت«یوم البعث»گفته می شود،چه مردمان را از گورهاشان برمی انگیزند و به محل رسیدگی به حساب می برند.و اصل بعث به معنی فرستادن و ارسال رسول است.
57[ظللنا]
:ظلة و سترة و غمامة نظیر یکدیگرند.و به سیاهی شب از آن روی ظل می گویند که چیزها را می پوشاند.
[الغمام]
:به معنی ابر است و پاره ای از آن غمامة نامیده می شود؛و به آن سبب چنین خوانده شده که آسمان را می پوشاند و غمّ به معنی پوشاندن است.
61[ادعوا]
:دعاء به معنی بانگ بر آوردن و ندا کردن است و هر کس خدای خود را به دعا بخواند او را طرف خطاب قرار داده است.
[تنبت]
:انبات،رویاندن و بیرون آوردن نبات است و اصل معنی آن آشکار شدن است.
[بقلها]
:بقل،هر گیاه بدون ساقه است،و آن است که بهار سبب روییدن آن می شود.
[فومها]
:فوم گندم است و بعضی گفته اند که آن ثوم است.
[ادنی]
:یعنی نزدیکتر،و ممکن است از دناءت یعنی پستی بوده باشد.
[ضربت]
:یعنی واجب کرد و بر ایشان پرداختن آن را واجب ساخت.
[الذّلّة]
:مشقّت و خواری است.
ص :154
[المسکنة]
:مسکینی که در این جا«مسکنة الفاقة و الحاجة»است،یعنی ذلّت و خواری فقر و نیازمندی.
[باءوا]
:یعنی منصرف شدند و بازگشتند؛و این کلمه معمولا وصل با یکی از دو کلمۀ«به خیر»یا«به شر»به کار می رود،و بیشتر در شر می آید همچون«باء بذنبه».
/1
نقش رسالتهای خدا در ساخته شدن تمدّنها
اشاره
رهنمودهایی از آیات:
پیوسته،آیات این سوره از همان اندیشه ای بحث می کند که قرآن آن را آغاز کرد و گفت:کسانی که متمسّک به رسالتهای الاهی باشند،باکی بر ایشان نیست و اندوهگین نخواهند شد،و از زندگی بنی اسراییل داستانهایی برای ما نقل می کند که از آنها معلوم می شود چگونه رسالتهای خدا در رهانیدن انسان معذّب و ناکام نقشی ایفا کرده است،همچون برای بنی اسراییل در زمان فرعون،و چگونه پیامبران این انسان گرفتار را به ساحل امن و امان می رسانند.
و سپس از این بحث می شود که چگونه رسالت انسان را از لحاظ فرهنگی و اجتماعی و علمی و عمرانی رشد داده و او را از رسوبات جاهلیت رهانیده است،و سپس راه تمدن و شهرنشینی را در برابر او روشن کرده و او را به وسایل فراهم آوردن آب و کشت و زرع مجهز کرده است.
سپس چگونه شهر و آسایش اجتماع رسالتی و دینی را تهدید کرده و آن را به اجتماعی سست و در حال فروریختن درآورده است.
/1 قرآن،در این جا نقش پیام رسانی الاهی را در پیدایش تمدّن بشری آشکار می سازد،و از بعضی عوامل دیگر نیز یاد کردیم که پس از این ان شاء اللّٰه به آنها
ص :155
اشاره خواهیم کرد.
شرح آیات:
اشاره
[49]
بنی اسراییل کجا بودند؟ پدر بزرگ ایشان ابراهیم(علیه السلام)در عراق سکونت داشت و سپس به فلسطین مهاجرت کرد.ولی یعقوب نوادۀ ابراهیم با دوازده پسر خود در داستان یوسف به مصر منتقل شد.و با گردش روزگار از حالت قومی که به بزرگی و فرمانروایی به مصر آمده بودند به صورت طوایف محروم و مستضعف و مورد استثمار قرار گرفته از جانب فراعنۀ مصر درآمدند،و چون به رهبر و پیامبری نیاز داشتند، خداوند موسی را به پیامبری بر ایشان مبعوث کرد،و تورات را همراه او فرستاد،و موسی نیروهای آنان را به حرکت درآورد و با گذراندن بنی اسراییل از دریا،آنان را به شبه جزیرۀ سینا و از آنجا به فلسطین منتقل کرد.و بدین گونه انسان،به یاری رسالت الاهی،توانست از زیر یوغ تسلّط طاغوتها و بهره کشان خلاص شود.
و قرآن بدین گونه سوابق را به یاد بنی اسراییل می آورد تا به ایشان بگوید:
اگر رسالت خدا را ترک کنند،بار دیگر به صورت امتی مستضعف و محروم در خواهند آمد.این امت اسلامی را متذکر این حقیقت نیز می سازد که:تمسّک به هدایت فرستاده شدۀ به توسط خدا،و آن را محور زندگی قرار دادن،ضامن استقلال و آزادی ایشان است:
« وَ إِذْ نَجَّیْنٰاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذٰابِ -و در آن هنگام که شما را از آل فرعون رهانیدیم که بدترین شکنجه را به شما می چشانیدند.» شکنجه و عذابی که بدین گونه بیان می شود:
« یُذَبِّحُونَ أَبْنٰاءَکُمْ وَ یَسْتَحْیُونَ نِسٰاءَکُمْ -پسران شما را می کشتند و دختران شما را زنده نگاه می داشتند.» پسران زنان خدمتگزار را می کشتند که بهتر بتوانند به خدمت ایشان برخیزند.
ص :156
یا چیزی را قطع می کردند که برای کرامت و حیثیّت انسان زیان بزرگتر داشت. /1 « وَ فِی ذٰلِکُمْ بَلاٰءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ -و در این آزمایشی بزرگ از پروردگار شما بود.» شری بزرگ بود ولی،با وجود این،عنوان آزمایشی داشت که ممکن است آن را مقدمه ای برای پیدایش یک ارادۀ نیرومند برای پایداری و مبارزه و در نتیجه آزاد شدن حقیقی محسوب داشت.
[50]
ولی بنی اسراییل نمی توانستند از این مصیبت جز به فضل رسالتی الاهی خلاص شوند که چون فرارسید آنان را از ستم طاغوتیان خلاص کرد:
« وَ إِذْ فَرَقْنٰا بِکُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَیْنٰاکُمْ وَ أَغْرَقْنٰا آلَ فِرْعَوْنَ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ -و در آن هنگام که دریا را برای شما شکافتیم و شما را نجات دادیم و آل فرعون را غرق کردیم در حالی که شما به آنان نگاه می کردید.» و چه زیبا است که محرومی به جلاد خود در حالی نگاه کند که امواج دریا،به کیفر گناهان آن جلاد،او را در مقابل چشم آزار دیدگان از او غرق کند.
[51]
طاغوت از بین رفت،ولی آثار تسلط او بر جانها باقی بود،و در حالت تسلیم و شکست نفسانی و خویگر شدن بر خضوع ستمدیدگان مشاهده می شد.
فرمانده و نجات دهندۀ بنی اسراییل آنان را چند روز ترک کرد،و چون به نزد ایشان بازگشت آنان را در حال سجده کردن به گوساله یافت.چه هنوز در جان خود، علی رغم آزاد شدن ظاهری،برده و خدمتگزار بودند.آنان به انقلابی فرهنگی نیاز داشتند که جانهاشان را از چنگال ذلّت و سر فرود آوردن خلاص کند،و به همان گونه نیازمند انقلابی اجتماعی بودند که از بردگی سرمایه داری گندیده ای که به نظام طاغوتی فرعون وابسته بود برهاند.و همچنین به انقلابی علمی نیاز داشتند که آنان را از حضیض مادیات بیرون آورد و به عالم یکتاپرستی ناب برساند.و همچنین به انقلابی عمرانی محتاج بودند که راهنمای ایشان در ساختن شهرها و کشاورزی در زمین بوده باشد.
در آنچه پس از این می آید خواهیم دید که چگونه رسالت الاهی این
ص :157
انقلابها را در حیات واقعی بنی اسراییل عملی ساخت تا توانستند امتی با شکوه را بنا کنند.
الف:موسی به کوه طور سیناء رفت تا وحی الاهی را دریافت کند،و چون بازگشت قوم خود را در حال بازگشت به دوران جاهلیت یافت:
/1 « وَ إِذْ وٰاعَدْنٰا مُوسیٰ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظٰالِمُونَ -و در آن هنگام که با موسی وعدۀ چهل شب گذاشتیم،و سپس شما بعد از او گوساله پرست شدید و ستمگر بودید.» و این مشکلی اعتقادی بود که موسی آن را به اذن و فرمان خدا حل کرد و خدا گفت:
[52]
« ثُمَّ عَفَوْنٰا عَنْکُمْ مِنْ بَعْدِ ذٰلِکَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ -بعد از آن از شما در گذشتیم تا مگر سپاسگزار شوید.» [53]
« وَ إِذْ آتَیْنٰا مُوسَی الْکِتٰابَ وَ الْفُرْقٰانَ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ -و آن هنگام که به موسی کتاب و فرقان دادیم تا مگر راه یابید.» موسی(ع)چه کرد؟به فرمان خدا از گناه ایشان چشم پوشید و کتاب را بر ایشان فروخواند(که مشتمل بر دیدهای عقایدی عمومی بود)و نیز فرقان را(که در آن آموزشهای تفصیلی برای زندگی آمده بود)و از این راه رؤیاهای ایشان را اصلاح کرد و به ایشان آموخت که چگونه از نفوس خود ریشه های استعباد را برکنند و بار دیگر به بردگی مال(گوساله)بازنگردند؛و این انقلاب فرهنگی بود.
[54]
ب:ولی پایان یافتن پرستش مال،در میان بیشتر مردم،دلیلی بر پایان یافتن نقش ثروت در تهدید آزادی اجتماع امت نیست.چه،در آن جا طبقه ای وجود دارد که دلهای ایشان به دوستی گوساله پرورش یافته است،و امت نیازمند عمل تطهیری بود تا عناصر پلید و خبیث را از آن تصفیه کند.
« وَ إِذْ قٰالَ مُوسیٰ لِقَوْمِهِ یٰا قَوْمِ إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَکُمْ بِاتِّخٰاذِکُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلیٰ بٰارِئِکُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ ذٰلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ عِنْدَ بٰارِئِکُمْ فَتٰابَ عَلَیْکُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوّٰابُ الرَّحِیمُ -(و به یاد آورید)آن زمان را که موسی به
ص :158
قوم خود گفت:ای مردم،شما با پرستیدن گوساله بر خود ستم کرده اید،پس به آفریدگار خود بازگردید و یکدیگر را بکشید که این در پیشگاه خدا برای شما بهتر است،(و چون چنین کنید)توبۀ شما را می پذیرد،که او توبه پذیر و مهربان است.» [55]
ج:آنچه باقی می ماند مشکل سوم است که آن را مشکل اصول عقایدی می نامیم که برای حل آن ناگزیر باید یک انقلاب علمی توحیدی صورت بگیرد که،بر اثر آن،امت از رسوبات و پس مانده های جاهلیّت مادی خلاص شود، و در نتیجه دیگر خدا را همچون یک چیز مادی تصور نکند،و پرستش و تقدیس چیزها با از بین رفتن پوشش الاهی آنها از میان برود،و امت تا زمانی که از تقدیس هر شخص یا شیء جز خداوند متعال آزاد نشود،به آزادی کامل نرسیده است،و هنوز در معرض استعباد و بردگی قرار دارد. /1 امتی که بتان را بپرستد،ناگزیر بتان یا کاهنان آنها آن را به بردگی خود می کشند.و امتی که عیسی(ع)را بپرستد ناچار به بندگی کاهنان کلیسا در خواهد آمد.و امتی که اولیا را به این بهانه تقدیس می کند که روح خدا در جان ایشان درآمده،البتّه در معرض استعباد منسوبان به این اولیا قرار خواهد گرفت.
از این جاست که رسالت الاهی سخت در بند رهانیدن بشریّت از جاهلیت شرک است تا آدمی چنان شود که جز خدا را تقدیس نکند و سر اطاعت در برابر کسی که خدا به اطاعت او فرمان نداده است فرود نیاورد.
« وَ إِذْ قُلْتُمْ یٰا مُوسیٰ لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتّٰی نَرَی اللّٰهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْکُمُ الصّٰاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ -و(به یاد آورید)آن زمان را که گفتید:ای موسی،ما هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد مگر آنکه خدا را آشکارا ببینیم،پس صاعقه شما را گرفت در حالی که می نگریستید.» موسی از قوم خود هفتاد نفر را برگزید تا همراه او به کوه طور بروند،ولی آنان هر چه زودتر گرفتار نادانی و جاهلیت نخستین خود شدند و گفتند:خدا را به ما بنما،و گرنه کافر خواهیم شد.ناگهان صاعقه ای آسمانی،به پاداش این کفر آشکار،بر آنان فرود آمد و همه را سوزاند.
ص :159
[56]
« ثُمَّ بَعَثْنٰاکُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ -سپس شما را پس از مرگتان زنده کردیم تا مگر سپاسگزار شوید.» و آن تکان سخت مرگ و زندگی دوباره برای پالایش جانهای ایشان از پس مانده های شرک و گویا شدن زبانشان به تسبیح انحصاری خدای یگانه کافی بود.
[57]
د:و پس از آنکه خدا فرزندان اسراییل را با رسالت خویش از دشواریهای ایشان(استعباد فرعون،گوساله پرستی،سروری طبقۀ گوساله داران، پس مانده های شرک)رهانید،آنان را مشمول نعمتهای گوناگون خویش ساخت و گفت:
« وَ ظَلَّلْنٰا عَلَیْکُمُ الْغَمٰامَ وَ أَنْزَلْنٰا عَلَیْکُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْویٰ -و بر سر شما با ابر سایه افکندیم و برای شما من و سلوی فرستادیم.» که از جملۀ آنها نعمت مسکن بود و نعمت خوراک؛و من یکی از شیرینیهای همچون گزانگبین بود و سلوی پرنده ای لذیذ به نام فارسی بلدرچین.
« کُلُوا مِنْ طَیِّبٰاتِ مٰا رَزَقْنٰاکُمْ -از پاکیزه های آنچه روزی شما کرده ایم بخورید.» /1 ولی آنان سپس به نعمتهای خدا کفران کردند...چنان که خدا پس از آن می گوید:
« وَ مٰا ظَلَمُونٰا وَ لٰکِنْ کٰانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ -و به ما ستم نکردند بلکه بر خود ستم روا داشتند.» خواستار آن بودند که وارد شهر شوند،و این مصیبتی برای ایشان بود،چه مستقر شدن در شهر آنان را از بسیاری از مزایا محروم می ساخت و از جمله از آزادی و قدرت رو به رو شدن ایشان با دشمنان می کاست.ولی از زندگی بیابانگردی خسته شده بودند.پس خدا به ایشان گفت که به شهر درآیید:
[58]
« وَ إِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هٰذِهِ الْقَرْیَةَ فَکُلُوا مِنْهٰا حَیْثُ شِئْتُمْ رَغَداً -و (به یاد آورید)هنگامی را که گفتیم به این قریه درآیید و در آن هر چه می خواهید
ص :160
فراوان بخورید و برخوردار شوید.» و برای آنکه خدا استقرار در شهر را برای شما تضمین کند،لازم است که فرمان او را ببرید و تضرّع کنید و رفتار نیکو داشته باشید.
« وَ ادْخُلُوا الْبٰابَ سُجَّداً -و از دروازه سجده کنان(برای خدا)وارد شهر شوید.» « وَ قُولُوا حِطَّةٌ -و بگویید که خدایا از گناهان ما درگذر.» یعنی به خدا توبه کنید تا، « نَغْفِرْ لَکُمْ خَطٰایٰاکُمْ وَ سَنَزِیدُ الْمُحْسِنِینَ -تا گناهان شما را بیامرزیم،و ما به نیکوکاران فزونتر می بخشیم.» [59]
ولی،چنان می نماید که آنان به دستورهای خدا عمل نکردند،و به تکبّر و زیاده روی پرداختند و می گفتند«حنطة»(-گندم)برای ما بهتر از«حطّة» (-گناه ما را ببخش)است.
« فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُوا قَوْلاً غَیْرَ الَّذِی قِیلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنٰا عَلَی الَّذِینَ ظَلَمُوا رِجْزاً مِنَ السَّمٰاءِ بِمٰا کٰانُوا یَفْسُقُونَ -پس کسانی که ستمگر شدند، گفتاری را که به ایشان گفته بودیم دیگر کردند،و ما بدان سبب که فاسق شدند و فرمان نبردند،عذابی آسمانی بر آنان فرود آوردیم.» /1 که این تجسّم یافته به صورت کاهش در ثمرات بوده و پیدا شدن اختلاف در تقسیم درآمدهای شهری،که قرآن در آیۀ بعد به آن اشاره می کند.و سبب این عذاب فسق ورزیدن و دور شدن ایشان از فرمانها و آموزشهای خدا بود.
[60]
نعمت مستقر شدن در شهری که خدا به ایشان عنایت کرد،چنین بود،ولی آنان نسبت به آن کفران کردند.دربارۀ نعمت آب که برای آبادانی ناگزیری است و خدا آن را بهرۀ ایشان ساخت،قرآن چنین می فرماید:
« وَ إِذِ اسْتَسْقیٰ مُوسیٰ لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصٰاکَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتٰا عَشْرَةَ عَیْناً قَدْ عَلِمَ کُلُّ أُنٰاسٍ مَشْرَبَهُمْ -و در آن هنگام که موسی برای قوم خود طلب آب کرد،گفتیم:عصای خود را بر سنگ زن،پس از
ص :161
آن دوازده چشمه جوشیدن گرفت،و هر کس آبشخور خود را دانست.» چرا که آنان دوازده قبیلۀ مختلف بودند،و به سبب وجود حسّاسیّتهای قدیمی نمی بایستی زندگی آنها با هم تداخل پیدا کند.
« کُلُوا وَ اشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اللّٰهِ -از روزی خدا بخورید و بیاشامید.» ولی با وفور نعمت در نزد آدمی حالت طغیان و سرکشی رشد می کند و به تجاوز کردن نسبت به حقوق دیگران یا زیاده روی در مصرف کردن مواد می پردازد.
از همین روی خدا به آنان هشدار داد و گفت:
« وَ لاٰ تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ -و در زمین فساد برپا مکنید.» [61]
بنی اسراییل قومی صحرانشین بودند و سپس شهر نشین شدند.ولی نمی توانستند در مقابل امور منفی شهرنشینی مقاومت نشان دهند و به همین جهت حالت بندگی و بردگی در ایشان ریشه دوانید و ضعیف و ترسو و مختلف با یکدیگر بار آمدند که نمی توانستند به هم اعتماد کنند.سپس پیامبرشان موسی(ع)ایشان را به سرزمین سیناء کوچ داد،و اینان بعضی از ویژگیهای بادیه نشینی نخستین خود را بازیافتند،ولی بسیاری از آثار مرحلۀ بردگی و چاکری هنوز در جانهاشان باقی بود.
و هنگامی که از پیامبرشان خواستار آن شدند که به ایشان اجازۀ بازگشت به فلسطین و مستقر شدن در شهرها دهد،این درخواست به صلاح ایشان نبود،چه آثار عبودیت و از جمله /1 اختلافات ریشه دار در نفوس ایشان،آنان را بار دیگر به آن تهدید می کرد که بار دیگر منحرف شوند و تمدن ایشان فروریزد.
ولی آنان در این باره اصرار می ورزیدند و چون(به شهر بازگشتند) خصوصیات منفی شهر نشینی بار دیگر به ایشان بازگشت که قرآن از آن چنین حکایت می کند:
« وَ إِذْ قُلْتُمْ یٰا مُوسیٰ لَنْ نَصْبِرَ عَلیٰ طَعٰامٍ وٰاحِدٍ فَادْعُ لَنٰا رَبَّکَ یُخْرِجْ لَنٰا مِمّٰا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِهٰا وَ قِثّٰائِهٰا وَ فُومِهٰا وَ عَدَسِهٰا وَ بَصَلِهٰا قٰالَ أَ تَسْتَبْدِلُونَ الَّذِی هُوَ أَدْنیٰ بِالَّذِی هُوَ خَیْرٌ اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَکُمْ مٰا سَأَلْتُمْ -و آن گاه که گفتید:ای موسی ما بر یک خوراک شکیبایی نتوانیم،از
ص :162
خدایت بخواه که برای ما آنچه را زمین از سبزی و خیار و گندم و عدس و پیاز می رویاند بیرون آورد.(موسی)گفت:آیا بر آنید که چیز پست تر را جانشین چیز بهتر کنید.به شهر فرود آیید که در آنجا هر چه خواستید برای شما هست.» پس به شهر درآمدند و در جانهای ایشان صفات ترس و بی اعتمادی و فردیگری شایع شد،و روح سپاهیگری را که در صحرا پیدا کرده بودند از دست دادند و در نتیجه:
« وَ ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ -برای آنان خواری و ذلت لازم آمد.» و با بندگی سیاسی بندگی اقتصادی نصیب ایشان شد،چه گردنکشان مردمان را جز برای آن مورد بردگی قرار نمی دهند که از نیروهای ایشان بهره کشی کنند،و از خیرات ایشان برخوردار شوند.پس گرفتار مسکنت نیز شدند:
« وَ الْمَسْکَنَةُ وَ بٰاؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللّٰهِ -و درویشی؛و گرفتار خشم خدا شدند.» و حتی نزدیک به آن رسید که روزی روزانۀ خود را در اختیار نداشته باشند؟برای چه؟برای آنکه به برنامه و روش خدا در زندگی کافر شدند و گرد آمدن در پیرامون رسالتشان را ترک کردند،و به جای پیوستن به آن به پیوستن به مادیّات نفرت انگیز پرداختند،و اهتمام به دستورات دینی را دربارۀ کار نیکو کردن و در آن به یاری دیگران برخاستن،و جهاد کردن در راه دین را کنار گذاشتند.
و چون سستی و حالت تسلیم ایشان افزایش یافت،سختگیری خود را متوجه داخل اجتماع خویش ساختند و به تصفیۀ عناصر نیکوکار خود پرداختند و انبیا را بدان جهت که خواستار بازگشت ایشان به رسالت بودند می کشتند.
/1 اگر از آغاز،در روان کردن اوامر خدا عصیان نمی ورزیدند،هرگز به کشتن پیامبران و کافر شدن به آیات خدا نمی پرداختند.چه عصیان ناگزیر به کفر پایان می پذیرد،و دشمنیهای سادۀ آنان با یکدیگر چندان بزرگ شد که به اعتدا و تجاوز به مصلحان بزرگ اجتماع که همان پیامبران علیهم السلام بودند انجامید.خداوند متعال می گوید:
ص :163
« ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ کٰانُوا یَکْفُرُونَ بِآیٰاتِ اللّٰهِ وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ ذٰلِکَ بِمٰا عَصَوْا وَ کٰانُوا یَعْتَدُونَ -این بدان سبب بود که به آیات خدایی کافر شده بودند و پیامبران را بدون سبب می کشتند؛این از آن سبب بود که نافرمان شدند و تعدّی روا می داشتند.» هر قوم و امتی که کارش به رواج روح عصیان و تجاوز در آن بینجامد،این روحیۀ پلید چندان رشد می کند که ارزشهای امت و گزیدگان صالح را از میان می برد؛و پس از آنکه ارزشها و مردمان صالح یک قوم از آن نابود شد،دیگر چه چیز باقی خواهد ماند؟
و بازپسین کلمه
تعبیر قرآن در این آیات به ما الهام می کند که خدا مصدر هر نعمت ظاهری و باطنی و نیز مصدر وحی است،و بر ما واجب است که هر دو را با هم بپذیریم و ممکن نیست که به یکی بدون دیگری دسترس پیدا کنیم.
[62]
آنان چگونه به یکدیگر تعدّی و تجاوز کردند؟و با ستم کردن به یکدیگر به عصیان پروردگار خویش و در نتیجه به کافر شدن به خدا و کشتن پیامبران خویش کارشان انجامید؟آنان که تا دیروز نزدیک امتی صالح بودند؟ پاسخ:
تعدی به صورت فردی آغاز می شود،و از انگیزه های شخصی و شیطانی (همچون تعدی قابیل نسبت به هابیل)برمی خیزد،ولی با تطوّر و تغییر اوضاع و احوال به صورت یک حالت اجتماعی درمی آید،و این نتیجه ای از قالبریزی شدن اعتداء به صورت یک اندیشه ورزی(ایدئولوژی)نژادی خطرناک است که هر گروه را بر آن وامی دارد /1 که خود را امّت برگزیدۀ خدا و شایستۀ برده کردن دیگران در خدمت خود تصور کند.
و این اندیشه ورزی فاسد در میان بنی اسراییل رواج یافت(که قرآن کریم به مناسبتهای گوناگون از آن یاد کرده است)،و قشریگری دینی به تقویت آن و به
ص :164
تکیه کردن بر بعضی از نصوص اجمالی و تفسیر کردن آن به صورتی سازگار با نژاد و قومپرستی پرداخت.
قرآن برای آن آمد که بیخ و بن نژادپرستی و در نتیجۀ آن تعدّی و تجاوز نسبت به دیگران را برکند؛و به همین سبب گفت:
« إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هٰادُوا وَ النَّصٰاریٰ وَ الصّٰابِئِینَ مَنْ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صٰالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ -(از)کسانی که ایمان آوردند،و کسانی که یهودی شدند،و عیسویان و صائبان،هر کس به خدا و روز دیگر ایمان داشته باشد و کار نیکو کند، پاداش وی نزد پروردگار او است،و آنان بیم نخواهند داشت و اندوهناک نخواهند شد.» خدا خواستار ایمان و عمل صالح است نه چیز دیگر،پس بهتر آن است که دربارۀ این دو ارزش با یکدیگر به رقابت و همچشمی بپردازیم نه دربارۀ چیزی دیگر،و خدا در روز قیامت با حکم عادلانۀ خود داوری خواهد کرد.
/1
[سوره البقرة (2): آیات 63 تا 66]
اشاره
وَ إِذْ أَخَذْنٰا مِیثٰاقَکُمْ وَ رَفَعْنٰا فَوْقَکُمُ اَلطُّورَ خُذُوا مٰا آتَیْنٰاکُمْ بِقُوَّةٍ وَ اُذْکُرُوا مٰا فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (63) ثُمَّ تَوَلَّیْتُمْ مِنْ بَعْدِ ذٰلِکَ فَلَوْ لاٰ فَضْلُ اَللّٰهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَکُنْتُمْ مِنَ اَلْخٰاسِرِینَ (64) وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ اَلَّذِینَ اِعْتَدَوْا مِنْکُمْ فِی اَلسَّبْتِ فَقُلْنٰا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خٰاسِئِینَ (65) فَجَعَلْنٰاهٰا نَکٰالاً لِمٰا بَیْنَ یَدَیْهٰا وَ مٰا خَلْفَهٰا وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِینَ (66)
/1
معنای واژه ها
63[میثاقکم]
:میثاق از وثیقة یعنی پیمان گرفتن است به
ص :165
سوگند یا به وثیقه های دیگر.
[الطّور]
:طور نام کوهی است که موسی بن عمران(ع) در آن به مناجات و سخن گفتن با خدا پرداخت.
[بقوّة]
:قوّة به معنی قدرت است و آن عرضی است که موجود زنده به آن توانا می شود.
64[تولیتم]
:یعنی اعراض و دوری کردید،و تولّی به معنی پشت کردن و کسی را پشت سر خود قرار دادن است و سپس در مورد هر کس به کار می رود که از اطاعت امری خودداری ورزد و روی از آن بتابد.
65[علمتم]
:یعنی دانستید و شناختید،و از آن است «لاٰ تَعْلَمُونَهُمُ اللّٰهُ یَعْلَمُهُمْ» :آنان را نمی شناسید،خدا آنان را می شناسد.
[اعتدوا]
:یعنی ستم کردند و از حدّ خود فراتر رفتند.
[السبت]
:روز شنبه است.و گفته اند بدان سبب این روز،بدین نام خوانده شده که هر چیز در آن آفریده و قطع و از آن فراغت حاصل شد.و گفته اند چون در آن روز جهودان کارهای خود را قطع می کنند چنین نامیده شده است،و مأخوذ از راحت و آرامش است همچون گفتۀ خدا: «وَ جَعَلْنٰا نَوْمَکُمْ سُبٰاتاً» .
[خاسئین]
:خاسئ به معنی دور شده و طرد شده است.
66[نکالا]
:نکال ترساندن دیگری و اصل معنی آن منع است بدان روی که از نکل گرفته شده و آن به معنی قید است،و عقوبت بدان سبب نکال نامیده شده که شخص را از ارتکاب چیزی که سبب نکال می شود بازمی دارد.
[موعظة]
:از وعظ به معنی ترساندن است.
ص :166
/1
سستی در روان کردن احکام
اشاره
رهنمودهایی از آیات:
قرآن کریم از حالت ضعفی با ما سخن می گوید که در میان امت انتشار پیدا می کند،و نیز از راههای درمان آن.و این حالت به چندگونه تظاهر پیدا می کند:
نخست:نژادپرستی و قوم پرستی که از آن در آیۀ پیش سخن گفتیم.
دوم:بی مبالاتی و سست بودن در تمسّک به هدایت خدا.
سوم:سخت دلی و متأثر نشدن از نصیحت صالحان.
و به زودی قرآن حکیم به تفصیل دربارۀ بیماری سستی و کاهش پایبندی به ارزشها سخن خواهد گفت و چندین مثال از داستانهای بنی اسراییل عرضه خواهد کرد.
نخست داستان طور می آید،و سپس قصۀ شکستن حرمت و احترام روز سبت است،و پس از دلیل از آن داستان گاوی می آید که بنی اسراییل در قربانی کردن آن سستی نمودند.آن گاه در پایان این مجموعۀ آیات از ارتباط میان سستی و سخت دلی سخن به میان خواهد آمد.
/1
شرح آیات:
و امت مسلمان در زمان حاضر تا حدّ دوری شباهت به بنی اسراییل در آن مرحله از زندگیشان دارد که در این سوره از آن سخن می رود و در آن مظاهر منفیگری از سستی و بیمبالاتی و شکستن حرمتهای دینی انتشار یافت،و بر ما است که از داستان بنی اسراییل عبرت بگیریم و بار دیگر تاوان این بیمبالاتی را نپردازیم.
ص :167
[63]
پیش از ظهر روزی بنی اسراییل پارۀ کلانی از کوه را بر بالای سرهای خود مشاهده کردند که نزدیک بود فروافتد؛پس شتابان به نزد پیامبر خود رفتند،و او به ایشان گفت:این عذابی است که می خواهد بر شما فرود آید؛آیا به خدا ایمان دارید و به دستورهای او عمل خواهید کرد؟گفتند:آری؛پس عذاب از ایشان دور شد،ولی آنان بار دیگر به اهمالکاری در روان کردن دستورهای دینی بازگشتند.
« وَ إِذْ أَخَذْنٰا مِیثٰاقَکُمْ وَ رَفَعْنٰا فَوْقَکُمُ الطُّورَ خُذُوا مٰا آتَیْنٰاکُمْ بِقُوَّةٍ وَ اذْکُرُوا مٰا فِیهِ -(و به یاد آورید)آن زمان را که از شما پیمان گرفتیم و طور را بالای شما برداشتیم،به این که آنچه را به شما دادیم و فرستادیم سخت نگاه دارید و آنچه را که در آن است به خاطر بسپارید.» و در قبول دستورها و به کار بستن آنها سست و شل نباشید.
« لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ -تا مگر پرهیزگار شوید.» [64]
ولی بنی اسراییل همچون بیشتر امتها بودند،یعنی در آن هنگام که در معرض عذاب خدا قرار داشتند،به او پناه می بردند و به ارزشها و دستورهای دینی خود بازمی گشتند،و به محض آنکه عذاب مرتفع می شد به عادات پیشین خویش بازمی گشتند.
« ثُمَّ تَوَلَّیْتُمْ مِنْ بَعْدِ ذٰلِکَ فَلَوْ لاٰ فَضْلُ اللّٰهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَکُنْتُمْ مِنَ الْخٰاسِرِینَ -پس از آن پشت کردید،و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود،از زیانکاران می شدید.» ولی خدا همیشه از انسان چشمپوشی نمی کند و گاه در حین غفلت وی او را به سختی می گیرد و مورد مؤاخذه قرار می دهد.
[65]
و یکی دیگر از قصه های بنی اسراییل در سستی و بیمبالاتی در اجرای اوامر و دستورها،داستان /1 شکستن احترام روز سبت است که در آن صید بر ایشان حرام شده بود و آنان با تجاوز به این دستور بر خود ستم روا داشتند و سخت مورد مؤاخذه خدا قرار گرفتند و به شدت مجازات شدند:
ص :168
« وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِینَ اعْتَدَوْا مِنْکُمْ فِی السَّبْتِ فَقُلْنٰا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خٰاسِئِینَ -و شما کسانی را شناختید که حرمت روز شنبه را نگاه نداشتند،و ما به ایشان گفتیم:بوزینگان به دور افکنده باشید.و خوار و ذلیل شوید.» [66]
و این سنّت خدا در زندگی است که مکرر در مکرر آدمی را مهلت می دهد و اگر توبه نکند به سختی او را مجازات می کند تا برای دیگران عبرت باشد.
« فَجَعَلْنٰاهٰا نَکٰالاً لِمٰا بَیْنَ یَدَیْهٰا وَ مٰا خَلْفَهٰا -پس آنان را عبرت کسانی که نزدیک ایشان بودند و کسانی که پس از آنان آمدند ساختیم.» بدان سان که عذابی برای پیشینیان بودند و سپس برای کسانی که به ایشان پیوستند.
هر عذاب الاهی نسبت به کسانی که مستقیما بر آنان فرود آمده شدید است،و آثار آن برای آینده باقی خواهد ماند.و عذاب الاهی تعبیری راستین از عمل خود انسان و ترجمۀ واقعیت آن است نه چیزی بیشتر.
و هر عملی که انسان به آن قیام می کند،آثار منفی خود را بر مجتمع حاضر او،و نیز بر نسلهای آینده،بر جای می گذارد،و بنا بر این بر آدمی واجب است که دو بار پیش از هر عمل بیندیشد و مطمئن شود که عمل او اثری منفی بر دیگران نخواهد داشت.همان گونه که بر مردمان دانستن این امر لازم است که هر کاری که گروهی از ایشان به آن بپردازند،به زودی آثار آن بر همۀ آنان انعکاس پیدا می کند،و با شدت و به جدّ از جریان یافتن کارهای بد جلوگیری کنند.
اما پرهیزگاران تنها بهره مندان از عذاب این گروهند،چرا که از آن عبرت می گیرند و آن را به جزء شایسته ای از رفتار و طرز تفکر خویش مبدل می سازند،نه این که بار دیگر آن را تکرار کنند:
« وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِینَ -و موعظه و بیم دادنی برای پرهیزگاران است.»
ص :169
/1
[سوره البقرة (2): آیات 67 تا 73]
اشاره
وَ إِذْ قٰالَ مُوسیٰ لِقَوْمِهِ إِنَّ اَللّٰهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً قٰالُوا أَ تَتَّخِذُنٰا هُزُواً قٰالَ أَعُوذُ بِاللّٰهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ اَلْجٰاهِلِینَ (67) قٰالُوا اُدْعُ لَنٰا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنٰا مٰا هِیَ قٰالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّهٰا بَقَرَةٌ لاٰ فٰارِضٌ وَ لاٰ بِکْرٌ عَوٰانٌ بَیْنَ ذٰلِکَ فَافْعَلُوا مٰا تُؤْمَرُونَ (68) قٰالُوا اُدْعُ لَنٰا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنٰا مٰا لَوْنُهٰا قٰالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّهٰا بَقَرَةٌ صَفْرٰاءُ فٰاقِعٌ لَوْنُهٰا تَسُرُّ اَلنّٰاظِرِینَ (69) قٰالُوا اُدْعُ لَنٰا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنٰا مٰا هِیَ إِنَّ اَلْبَقَرَ تَشٰابَهَ عَلَیْنٰا وَ إِنّٰا إِنْ شٰاءَ اَللّٰهُ لَمُهْتَدُونَ (70) قٰالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّهٰا بَقَرَةٌ لاٰ ذَلُولٌ تُثِیرُ اَلْأَرْضَ وَ لاٰ تَسْقِی اَلْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لاٰ شِیَةَ فِیهٰا قٰالُوا اَلْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوهٰا وَ مٰا کٰادُوا یَفْعَلُونَ (71) وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادّٰارَأْتُمْ فِیهٰا وَ اَللّٰهُ مُخْرِجٌ مٰا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ (72) فَقُلْنٰا اِضْرِبُوهُ بِبَعْضِهٰا کَذٰلِکَ یُحْیِ اَللّٰهُ اَلْمَوْتیٰ وَ یُرِیکُمْ آیٰاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (73)
/1
معنای واژه ها
67[هزوا]
:هزء به معنی شوخی و ریشخند و استهزاء است.
[اعوذ باللّه]
:پناه می برم به خدا،و حقیقت آن،طلب دفاع است در مقابل شرّی که مایۀ ترس است.
69[فاقع]
:یعنی دارای رنگ زرد تند.
71[ذلول]
:یعنی خسته و مانده از سواری دادن و کار کردن.
ص :170
[تثیر]
:إثارة،آشکار کردن چیزی است و انکشاف آن، أثار الارض یعنی زمین را کشت کرد.
[الحرث]
:هر زمین است که آن را برای کشت آماده کنند،و حرث پاشیدن دانه بر زمین برای کشت است.
[مسلمة]
:عاری از عیوب.
[شیة]
:شیه در رنگ،لکه ای است که با رنگ کلی زمینه تفاوت دارد.
72[ادّارأتم]
:به معنی اختلاف پیدا کردید و اصل آن تدارأتم است.و اصل معنی درأ دفع کردن همچون در «یَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذٰابَ» .
/1
داستان ماده گاو:درسها و عبرتها
اشاره
رهنمودهایی از آیات:
هنگامی که در امت روح تنبلی انتشار پیدا کند،به پیچیدن با احکام شرعی می پردازد تا اگر بتواند از آنها بگریزد.می بینی که مردمان به مشتی از قشریّات می پردازند و آنها را جانشین حقایق واقعی می سازند.و داستان بنی اسراییل با گاو چنین حالتی را در آنان تجسم می بخشد.
این داستان دلیل بر آن است که بنی اسراییل در آن هنگام یکباره به رسالت موسی(ع)کافر نشدند،بلکه بر عکس خواستار به کار بستن تعالیم الاهی بودند.
چیزی که هست تردید و سستی در تصرفات آنان آشکار است و این چیزی بود که آن را وسیلۀ به عقب انداختن انجام کارهای واجب خود می کردند،و این عمل را در زیر پوشش تشبّث به پوست تعلیمات دینی نه به مغز و حقیقت آن انجام می دادند،از
ص :171
رنگ گاو و طبیعت و مقدار عمر و دیگر ویژگیهای آن پرسش می کردند،در صورتی که اصل مسئله یعنی ذبح کردن گاو را کنار گذاشته بودند.و چنین است حال امت اسلامی در بعضی از مراحل اخیر آنکه بیشتر توجه معطوف به جزئیات و تفاصیل می شود و روح تعالیم و هدفهای مورد نظر کنار می ماند.
/1
شرح آیات:
[67]
« وَ إِذْ قٰالَ مُوسیٰ لِقَوْمِهِ إِنَّ اللّٰهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً -(و به یاد آورید)آن زمان را که موسی به قوم خود گفت:خداوند به شما فرمان می دهد که گاوی قربانی کنید.» نخست از این دستور موسی تعجب کردند و خیال کردند به شوخی و طنز چیزی به ایشان می گوید،و سبب آن بود که از فلسفۀ حکم خبر نداشتند:
« قٰالُوا أَ تَتَّخِذُنٰا هُزُواً -گفتند:آیا ما را به مسخره گرفته ای؟» علی رغم آنکه موسی علیه السلام با قوم خود جدّی بود با ایشان به صورت قاطع سخن می گفت،بنی اسراییل دچار سستی ایمان شده بودند.ایمانی که از صاحب خود اجرا کردن حکم را بدون چون و چرا و بحث کردن در خصوص علتها و هدفها خواهان است،و از همین رو موسی گفت:
« قٰالَ أَعُوذُ بِاللّٰهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْجٰاهِلِینَ -گفت:پناه می برم به خدا که من از نادانان باشم.» [68]
و از این جا سلسلۀ سؤال و جوابهایی آغاز می شود که مقصود از آنها شناختن پیامدهای حکم خدا و ابعاد مختلف پیرامون آن بوده است.
« قٰالُوا ادْعُ لَنٰا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنٰا مٰا هِیَ -گفتند:از پروردگارت بخواه تا بر ما معلوم کند که این چیست.» آیا گاوی همچون گاوهای دیگر است؟یا گاو خاصی است؟و در این جا خدا بر ایشان سخت گرفت و موسی به ایشان گفت:
« إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّهٰا بَقَرَةٌ لاٰ فٰارِضٌ -او(خدا)می گوید که آن گاوی است که
ص :172
نه پیر باشد.» « وَ لاٰ بِکْرٌ -و نه جوان.» /1 بلکه میان این دو باشد:
« عَوٰانٌ بَیْنَ ذٰلِکَ -میان این دو.» و سپس به ایشان تندی کرد و خواست که دستور را اجرا کنند و گفت:
« فَافْعَلُوا مٰا تُؤْمَرُونَ -پس آنچه را که به شما فرمان داده شد انجام دهید.» [69]
ولی آنان،از چسبیدگی به پوست و رها کردن مغز دین،به پرسش بازگشتند:
« قٰالُوا ادْعُ لَنٰا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنٰا مٰا لَوْنُهٰا قٰالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّهٰا بَقَرَةٌ صَفْرٰاءُ فٰاقِعٌ لَوْنُهٰا تَسُرُّ النّٰاظِرِینَ -از پروردگارت بخواه تا برای ما رنگ آن را بیان کند؛ گفت:او می گوید که آن گاوی است به رنگ زرد سیر که دیدن رنگ آن خاطر نگرندگان به آن را شاد کند.» [70]
بار دیگر به پرسش دربارۀ گاو پرداختند و:
« قٰالُوا ادْعُ لَنٰا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنٰا مٰا هِیَ إِنَّ الْبَقَرَ تَشٰابَهَ عَلَیْنٰا -گفتند:
پروردگارت را بخوان تا برای ما آشکار کند که این چیست؛این گاو بر ما مشتبه شده است.» چون به این جا رسیدند که پرسشهای ایشان به نظر موسی(ع)بدان معنی بود که نمی خواهند فرمان خدا را اجرا کنند،که علی رغم ادعای ایشان که چنین نیست در واقع چنین بوده است.پس گفتند:
« وَ إِنّٰا إِنْ شٰاءَ اللّٰهُ لَمُهْتَدُونَ -و ما،اگر خدا بخواهد،راه خواهیم برد.» [71]
« قٰالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّهٰا بَقَرَةٌ لاٰ ذَلُولٌ تُثِیرُ الْأَرْضَ وَ لاٰ تَسْقِی الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ -گفت:او می گوید که آن گاوی است که با شیار کردن زمین و آبکشی برای زراعت خسته و مانده نشده،و» /1 « لاٰ شِیَةَ فِیهٰا -رنگش یک دست و بدون لکه باشد.»
ص :173
و چون چنین نشد:
« قٰالُوا الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوهٰا وَ مٰا کٰادُوا یَفْعَلُونَ -اکنون حق را بیان کردی،پس آن گاو را ذبح کردند و نزدیک بود که چنین نکنند.» و سبب این همه آن بود که ایشان از مجتمع ایمانی که برخاسته از اعتماد واقعی به فرماندهی و اجرا کردن دستورهای او بود،به مجتمع جدل و تلاش برای فهم علل و اسباب احکام و روش اجرا کردن آنها خود را منتقل کرده بودند.
[72]
و پس از این که گاو را ذبح کردند،خدا راز مسئله را برای ایشان آشکار کرد،و معلوم شد که پرسشهای همه بیجا بوده و این که قضیه به کشته ای ارتباط داشته که قاتل آن ناشناس مانده بود و پروردگار ما دربارۀ آن چنین گفته است:
« وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادّٰارَأْتُمْ فِیهٰا وَ اللّٰهُ مُخْرِجٌ مٰا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ -و در آن هنگام که کسی را کشتید و در آن میان شما اختلاف افتاد،و خداوند می خواست آنچه را که شما پنهان کردید آشکار سازد.» اجتماع ایشان به فساد گراییده بود،و چنان در اجرای جرمها مهارت پیدا کرده بودند که هیچ اثری از آن باقی نمی گذاشتند که از روی آن معلوم شود فاعل جنایت چه کس بوده است.و چنان از مسئولیت عمومی حفظ امنیّت دور شده بودند که خبرهای شهر را از مقامات مسئول پنهان نگاه می داشتند،ولی خدا آشکارا به ایشان می گوید:
«وَ اللّٰهُ مُخْرِجٌ مٰا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ»
[73]
« فَقُلْنٰا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهٰا کَذٰلِکَ یُحْیِ اللّٰهُ الْمَوْتیٰ وَ یُرِیکُمْ آیٰاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ -پس گفتیم:پاره ای از آن(قربانی)را به او(کشته)بزنید.
خداوند مردگان را چنین زنده می کند و آیات خود را به شما می نماید،باشد که بیندیشید و دریابید.» پس چون یکی از اندامهای شخص کشته شده را به پاره ای از گوشت گاو زدند،خدا آن کشته را زنده کرد و او گفت که چه کسی او را کشته بود و مسئله
ص :174
بدین گونه حل شد.
/1
خلاصه:
داستان گاو گوشه ای از گوشه های آن سستی ایمانی را بر ما آشکار می سازد که بنی اسراییل به آن گرفتار شده بودند،ولی این سستی نسبت به آنچه در آینده انتظار ایشان را می کشید و نزدیک بود یکسره ایمان خود را از کف بدهند، بسیار کوچک می نمود.
قرآن با بیان این داستان به ما هشدار می دهد که سستی ایمان تجسّم یافتۀ در خودداری و اهمال در اجرا کردن اوامر،گاه شخص را به مرحلۀ خطرناکتری می کشاند که عبارت از دور شدن کلّی از ایمان است،که در مجموعۀ آیات پس از این دربارۀ آنها بحث خواهد شد.
/1
[سوره البقرة (2): آیات 74 تا 79]
اشاره
ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذٰلِکَ فَهِیَ کَالْحِجٰارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ اَلْحِجٰارَةِ لَمٰا یَتَفَجَّرُ مِنْهُ اَلْأَنْهٰارُ وَ إِنَّ مِنْهٰا لَمٰا یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ اَلْمٰاءُ وَ إِنَّ مِنْهٰا لَمٰا یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اَللّٰهِ وَ مَا اَللّٰهُ بِغٰافِلٍ عَمّٰا تَعْمَلُونَ (74) أَ فَتَطْمَعُونَ أَنْ یُؤْمِنُوا لَکُمْ وَ قَدْ کٰانَ فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَسْمَعُونَ کَلاٰمَ اَللّٰهِ ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ مٰا عَقَلُوهُ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ (75) وَ إِذٰا لَقُوا اَلَّذِینَ آمَنُوا قٰالُوا آمَنّٰا وَ إِذٰا خَلاٰ بَعْضُهُمْ إِلیٰ بَعْضٍ قٰالُوا أَ تُحَدِّثُونَهُمْ بِمٰا فَتَحَ اَللّٰهُ عَلَیْکُمْ لِیُحَاجُّوکُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّکُمْ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ (76) أَ وَ لاٰ یَعْلَمُونَ أَنَّ اَللّٰهَ یَعْلَمُ مٰا یُسِرُّونَ وَ مٰا یُعْلِنُونَ (77) وَ مِنْهُمْ أُمِّیُّونَ لاٰ یَعْلَمُونَ اَلْکِتٰابَ إِلاّٰ أَمٰانِیَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاّٰ یَظُنُّونَ (78) فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ یَکْتُبُونَ اَلْکِتٰابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هٰذٰا مِنْ عِنْدِ اَللّٰهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً فَوَیْلٌ لَهُمْ مِمّٰا کَتَبَتْ أَیْدِیهِمْ وَ وَیْلٌ لَهُمْ مِمّٰا یَکْسِبُونَ (79)
/1
ص :175
/1
معنای واژه ها
74[قست]
:قسوة یعنی سنگدلی،عبارت است از رفتن نرمی و مهربانی از قلب،و سختی کردن در هر چیز،و ضد آن رقّت یعنی نرم دلی است.
[غافل]
:غفلت سهو کردن دربارۀ چیزی است،و آن بیرون رفتن معنی از ذهن است پس از آنکه در آن حضور پیدا کرده بود.
75[ا فتطمعون]
:طمع تعلق خاطر است نسبت به چیزی که آن را سودمند می دانیم،و نظیر آن است امل و رجاء یعنی آرزومندی و امیدواری؛و ضد آن یأس و نومیدی است.
76[ا تحدثونهم]
:حدیث و خبر و نبأ نظیر یکدیگرند و تحدثونهم مشتق از حدوث است و تو گویی خبر دادن از حوادث و پیشامدهای زمان است.
[فتح]
:فتح،در اصل گشودن بسته است و در جاهای فراوان به کار می رود،از جمله در حکم:«اللهم افتح بیننا و بین فلان»یعنی خدایا میان من و فلانی تو حکم کن؛و از آن است صورت گرفتن،همچون در«متی هذا الفتح»یعنی آیا زمان صورت گرفتن این فتح چه وقت خواهد بود؛و نیز به معنی پیروزی است و گفته می شود
ص :176
«استفتحه»یعنی از او پیروزی بخواه.
[یحاجوکم]
:محاجة و مجادلة و مناظرة نظایر یکدیگرند، و محاجه عبارت از آن است که هر یک از دو طرف یک مخاصمه به آوردن دلیل و اثبات نظر خود بپردازد.
78[امّیون]
:امّی کسی است که نویسندگی را نمی داند یا خوب نمی داند.به یکی از سه دلیل امی چنین نامیده شد:
1-امت به معنی خلقت است و امی یعنی آنکه بر آنچه آفریده شده باقی مانده است.
2-این که مأخوذ از امت به معنی جماعت است و اصل در جماعت نانویسنده بودن است.
3-این که مأخوذ از امّ به معنی مادر یعنی به صورتی است که از مادر به دنیا آمده بوده است.
[أمانی]
:تمنی( آرزومندی)اندازه گیری نادرستی در نفس است که تصور کردن آن از راه تخمین و گمان صورت می گیرد.و بیشتر تمنی تصور چیزی است که حقیقت ندارد و امنیة،صورت حاصلۀ در نفس از آرزو کردن چیزی است.
[یظنون]
:ظن یعنی گمان ترجیح دادن یکی از دو چیز بر دیگری است به میانجیگری نشانه ای صحیح؛و بعضی آن را اعتقاد یا تصور دانسته اند.
79[فویل]
:ویل،در لغت کلمه ای است که هر کس در مهلکه ای گرفتار شده باشد به کار می برد،و اصل آن عذاب و هلاک است؛و به قولی به معنی تقبیح و سرزنش کردن است همچون«و لکم الویل مما تصفون».
ص :177
و به قولی معنی آن اندوه یا خواری و ذلّت است.
[یکسبون]
:کسب،کاری است که سبب به دست آوردن سودی یا از خود دور کردن زیانی باشد.
/1
یهود از گمراهی احبار تا آرزوهای گمراهان
اشاره
رهنمودهایی از آیات:
بنی اسراییل دو مرحله را پشت سر نهاده.مرحلۀ انقلابهای چهارگانه و مرحلۀ ضعف ایمانی،و اینک به مرحلۀ سوم و پایانی گام می نهند که همان مرحلۀ قساوت قلب است که نتیجۀ ضعف ایمان می باشد و با نژادپرستی در پیوند می باشد و قرآن در مجموعۀ آیات آینده از آن سخن خواهد گفت.
سختی دل از لذّت پرستی برمی خیزد و گاهی این سنگدلان همان عالمان دین اند و لذا علم بتنهایی کافی نیست بلکه باید ایمان صادقانه و احساس عمیق مسئولیت نیز علم را تقویت کنند،حتّی ممکن است علم یکی از اسبابی باشد که سنگدلی را تقویت می کند و آن هنگامی است که شخص عالم را به استکبار کشد و او را از پند شنوی بازدارد.دانش هنگامی نیکوست که دو بعد داشته باشد:بعدی درونی با هدف اصلاح درون و بعدی خارجی به منظور اصلاح جامعه،و علم یک بعدی صاحب خود را از خدا و مسئولیتش دور می کند.
/1 از همین جاست که قرآن کریم در این مجموعه از آیات بر این نکته تأکید می کند که مسئلۀ بنی اسراییل در این مرحله کم دانشی آنها در دین نبوده است،بلکه مشکل آنها در این خلاصه می شده که این علم را در راه منافع شخصی و هوی و هوس خود به کار می بستند.
این درست است که برخی از آنها بیسواد بوده اند ولی پاره ای دیگر قصد آن
ص :178
داشتند که با حماقت تمام،کتاب خدا را تحریف کنند و قرآن این نکته را مورد تأکید قرار می دهد که این جماعت عامل اصلی گمراهی توده های بیسواد بوده اند.
شرح آیات:
اشاره
سنگدلی
[74]
سنگدلی در پی ناچیز شمردن آموزشهای دین و توجّه بدان و توجّه به پوستۀ آن ظهور می کند و لذا خداوند می فرماید:
« ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذٰلِکَ فَهِیَ کَالْحِجٰارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً -و پس از این قلبهاتان سخت شد همچون سنگ بلکه سخت تر.» چگونه قلبهای آنان سخت تر از سنگ شد؟زیرا سنگ گاهی سودی کم یا زیاد در بر دارد و بدین ترتیب نقشی در زندگی ایفا می کند ولی انسانی که قلبش سنگ شد در زندگی برای خود هیچ نقش مثبتی قایل نیست و هیچ مسئولیتی را متوجّه خود نمی داند.
« وَ إِنَّ مِنَ الْحِجٰارَةِ لَمٰا یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهٰارُ وَ إِنَّ مِنْهٰا لَمٰا یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْمٰاءُ -و چون شکافته شود آب از آن بیرون جهد.» همان گونه که گاهی سنگ خاشع درگاه الهی و سنّتهای زندگی است.
« وَ إِنَّ مِنْهٰا لَمٰا یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللّٰهِ -و گاه از ترس خدا از فراز به نشیب فروغلتد.» /1 با این تفاوت که قلب انسان سنگدل هرگز خاشع نمی شود.خداوند سپس صاحبان این قلبها را تهدید می کند و می فرماید:
« وَ مَا اللّٰهُ بِغٰافِلٍ عَمّٰا تَعْمَلُونَ -و خدا از آنچه شما می کنید غافل نیست.» [75]
قرآن سپس به ما می گوید که مشکل این عدّه در آگاهی نداشتن ایشان نیست بلکه عامل آن بی ایمان بودن آنهاست.خداوند می فرماید:
« أَ فَتَطْمَعُونَ أَنْ یُؤْمِنُوا لَکُمْ وَ قَدْ کٰانَ فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَسْمَعُونَ کَلاٰمَ اللّٰهِ ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ مٰا عَقَلُوهُ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ -آیا طمع می دارید که به شما ایمان
ص :179
بیاورند و حال آنکه گروهی از ایشان کلام خدا را می شنیدند و با آنکه حقیقت آن را درمی یافتند تحریفش می کردند و از کار خویش آگاه بودند.» همۀ شرایط آگاهی در ایشان فراهم بود.گوش فرا دادن به علمی که در وحی جلوه گر بود و قدرت تعقّل و سپس علم و آگاهی،ولی با این حال سخن خدا را تحریف می کردند تا مگر به مشتی ره آوردهای مادّی دست یابند.
[76]
خطرناکتر از این نفاق آنها بود که در عملکردشان نسبت به مؤمنان صادق رخ می نمود،چه،آنها ایمان را در واقعیت ردّ می کردند ولی ظاهرا ادّعای ایمان داشتند.
« وَ إِذٰا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قٰالُوا آمَنّٰا -و هر گاه مؤمنان را ملاقات می کردند می گفتند که ایمان آورده ایم،» و دلیل آن هم به دست آوردن غنایم از پیروان مؤمن موسی(ع)بود که بیشتر اوقات انسانهایی ساده لوح بودند،کسانی که احبار و رهبان به نام دین مالیاتهای فراوانی را به آنها تحمیل می کردند.
شگفت این که این جماعت هنگامی که با یکدیگر خلوت می کردند مهر از زبان می گشودند و اعتراف می کردند که کلام خدا را با علم به این که کلام خداست /1 تحریف می کنند،ولی می کوشیدند این حقیقت به مردم نرسد تا موجب اعتراض آنها گردد و رسوایی آنها را موجب گردد ولی قرآن آنها را رسوا می کند،و می فرماید:
« وَ إِذٰا خَلاٰ بَعْضُهُمْ إِلیٰ بَعْضٍ قٰالُوا أَ تُحَدِّثُونَهُمْ بِمٰا فَتَحَ اللّٰهُ عَلَیْکُمْ -و چون با یکدیگر خلوت کنند گویند:آیا با آنان از دانشی که خدا به شما ارزانی داشته سخن می گویید.» و سپس می فرماید:
« لِیُحَاجُّوکُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّکُمْ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ -تا به یاری آن نزد پروردگارتان بر شما حجّت آرند؟آیا به عقل درنمی یابید؟» [77]
« أَ وَ لاٰ یَعْلَمُونَ أَنَّ اللّٰهَ یَعْلَمُ مٰا یُسِرُّونَ وَ مٰا یُعْلِنُونَ -آیا نمی دانند که هر چه را که پنهان می دارند و هر چه را که آشکار می سازند خدا می داند؟»
ص :180
و این که خداوند دیر یا زود تشت رسوایی آنها را از بام خواهد افکند.
این حالت گروهی از کسانی است که توجیه دینی بنی اسراییل بر عهدۀ ایشان بوده است،و چندان به حضیض پستی فروافتاده اند که بر جاهل نگاه داشتن مردم یک سخن شده اند تا از این راه بر ایشان تسلط پیدا کنند و با بهره گرفتن از سادگی آنان مالشان را بربایند.و این خطرناکترین ورطه ای است که سطح تعقل و تفکر و ایمان یک امت رسالتی همچون بنی اسراییل می تواند به آن سقوط کند،و در آن مراکز هدایت و توجیه به کانونهای نادانی و گمراهی مبدل شود.
و از آیۀ کریمه و آیات قرآنی دیگر چنان برمی آید که:تحریف کتاب خدا در نزد جهودان به صورتی منظم و دانسته و با برنامه ای فراگیر صورت گرفته است.و تاریخ در این باره به ما می گوید که علمای دینی بنی اسراییل در آن هنگام که-از یک سو-مردمان توجهی به دین ایشان نمی کردند،و-از سوی دیگر- مقامات صاحب قدرت آنان را در زیر فشار قرار می دادند،دین را چنان تحریف کردند که با خرافات پراکنده شدۀ در میان مردم متناسب و سازگار باشد.و از آن قسمتهایی را که معارض با سلطۀ ارباب قدرت بود حذف کردند،و اندیشه های تسلیمی را همچون«مال خدا را به خدا بدهید،و مال قیصر را به قیصر»بر آن افزودند.و منظورشان از این کار افزودن بر شمارۀ یاران و پیروان خود و کاستن از ستمی که بر ایشان می رفت بود.
/1 و اکنون می بینیم که علمای دینی یهود و نصاری تا امروز به کار تحریف دین اشتغال دارند تا آن را با فرهنگهای زمانه و جهت گیریهای سیاسی هماهنگ سازند.و حتی در گزارشهای اخیر آمده است که کلیسای کاتولیک مبلّغان دینی خود را به افریقا گسیل داشته است تا به آمیختن دین مسیحی با فرهنگهای بت پرستانۀ افریقا بپردازند،و از این راه توجه کردن ملتهای افریقا را به کلیساهای خود تضمین کنند.
[78]
اما بقیۀ مردم امّیّونند که کتاب در واقع برای آنان به آرزوهایی همراه تقلید از احبار و رهبان و نظر آنان نسبت به این آرزوها و گمانها تحول پیدا
ص :181
می کند.
کتاب در میان رؤیا و تقلید
بنا بر آنچه گذشت،کتاب در نزد اینان تنها رؤیاها و آرزوها و چه بسا پندارها و تقلیدها است.بنا بر تعبیر دقیق قرآن،آرزوهای محضی است که ناتوانان با آنها تسلّی خاطر می یابند و با حروف آن تیره بختان و ناکامان زمزمه می کنند،به جای آنکه عاملی باشد که کارمایه های ایشان را به جوشش بیندازد،و محرکی که خردهاشان را برانگیزد،و نظامی که برای زندگی و دلبستگیهاشان تعیین جهت کند.
نگاه کنید که قرآن از این طبقۀ زیر پا مانده و له شده چگونه یاد کرده است:
« وَ مِنْهُمْ أُمِّیُّونَ لاٰ یَعْلَمُونَ الْکِتٰابَ إِلاّٰ أَمٰانِیَّ -و گروهی از ایشان بیسوادانند که کتاب را جز آرزوهایی نمی دانند.» یعنی کتاب در نظر ایشان تنها به صورت آرزوهایی درآمده است که هوس دست یافتن به آنها را دارند بی آنکه به هیچ حرکت و عمل واقعی برای تحقق بخشیدن به هدفهای کتاب بپردازند.
« وَ إِنْ هُمْ إِلاّٰ یَظُنُّونَ -و همه در پندارند.» و اینان هیچ عقل و خرد خود را برای آن به کار نمی اندازند که فکر کنند و به نوآوری بپردازند،بلکه کتاب تنها انگیزندۀ خیال ایشان است و با آن تصورات و رؤیاهایی برای خود فراهم می آورند.و محتمل است که معنی ظن و پندار همین باشد.
/1
[79]
این بیسوادان بدون شک مقصرند.ولی گناه بزرگ ایشان بر گردن کسانی است که آنان را گمراه کرده و معانی کتاب را چنان تغییر داده اند که وسیله ای برای تحذیر بوده باشد،در صورتی که پیش از آن عاملی برای انفجار نیرو بوده است.و پس از آنکه انگیزندۀ خرد و برنامه و روشی برای تفکر بود،آن را به
ص :182
صورت عاملی برای برانگیختن رؤیاها درآوردند.به همین جهت قرآن،بی درنگ پس از پایان یافتن سخن دربارۀ امیّون،از اینان بدین صورت سخن می گوید:
« فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ یَکْتُبُونَ الْکِتٰابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هٰذٰا مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً -پس وای بر کسانی که کتاب را با دستهای خود می نویسند و سپس می گویند که این از نزد خدا است تا با آن بهایی اندک به چنگ آرند.
پس اینان همان تحریف کنندگانی هستند که پیشتر از ایشان سخن رفت،و قرآن از این جهت سخن از ایشان را مکرر می کند که مسئولیت گمراه کردن بیسوادان (امیّون)را به گردن ایشان بیندازد،و بگوید که هدف از تحریف به دست آوردن فواید مادّی ناچیز است.درآمدهایی مادی که برای ایشان گوارا نیست،و حرفه ای که به زودی به یک بلا و کیفر مبدل خواهد شد.
« فَوَیْلٌ لَهُمْ مِمّٰا کَتَبَتْ أَیْدِیهِمْ وَ وَیْلٌ لَهُمْ مِمّٰا یَکْسِبُونَ -پس وای بر ایشان از آنچه دستهاشان نوشته و وای بر ایشان از آنچه کسب کرده اند.» چه کسب مبارکی است این حرفه که به منحرف و گمراه شدن میلیونها از مردم می انجامد و آنان را در معرض بهره برداری دیگران و بردگی قرار می دهد؟! گردنکشان پیوسته خواستار آنند که تعیین سرنوشت ناتوانان در اختیار ایشان بوده باشد.و تنها راه برای حمایت از ناتوانان در برابر زورمندان،مسلّح کردن ایشان به فکری انقلابی است که به آنان بیاموزد که چگونه واجب است کرامت انسانی و حیثیت خود را حفظ کنند،و آزادی خود را بازستانند.و دین همین اندیشۀ انقلابی، و علمای دین کارگزاران خدا برای عملی کردن این اندیشه اند.پس اگر اینان نسبت به انجام مسئولیت خود مرتکب خیانت شوند،گناه بزرگی مرتکب شده اند که میلیونها مردم ناتوان را خلع سلاح کرده و دست طاغوتان را برای بهره کشی از آنان باز گذاشته اند.بلکه این علما خود در این بهره کشی با تفسیر تحریفی دین شریک جرم محسوب می شوند.
ص :183
/1
میان آرزوها و پندارها
دربارۀ أمانیّ گفته اند:اینها چیزهایی است که آدمی آنها را تخیّل می کند،و در نفس خود وقوع آنها را مقرر می دارد و از آنها همچون چیزهای واقعی سخن می گوید،و به همین جهت است که در قرآن آمده است:« یَعِدُهُمْ وَ یُمَنِّیهِمْ، وَ مٰا یَعِدُهُمُ الشَّیْطٰانُ إِلاّٰ غُرُوراً -یعنی(شیطان)به آنان وعده می دهد و آرزوشان را برمی انگیزد،و شیطان جز به فریب وعده نمی دهد».
و از یک عرب بیابانی حکایت شده است که با کسی که با وی سخن می گفت،چنین گفت:آیا اینها چیزهای دیدۀ تو است،یا این که آرزوی دیدن آنها را داشته ای،یا از پیش خود آنها را جعل کرده ای؟و در کشّاف در تفسیر این آیه چنین آمده است: (1)
«علما نخست از کسانی که با علم داشتن از روی عناد به تحریف پرداخته اند«یعنی با این گفتۀ: لاٰ یَعْلَمُونَ الْکِتٰابَ إِلاّٰ أَمٰانِیَّ »و سپس از مردمان عوامی یاد کرده اند که از آن علما به تقلید پرداخته اند سخن گفته و هر دو را در گمراهی برابر دانسته اند».
و در تفسیر غریب القرآن آمده است که:یعنی کتاب را جز چیزی نمی دانند که بزرگان ایشان بگویند که آن را می پذیرند و گمان می کنند که حق است در صورتی که باطل است،و یکی از ایشان گفته است:«ما تفنّیت و لا تمنّیت» یعنی از پیش خود باطلی جعل نکرده ام.
ولی چنین معلوم می شود که آیه اساسا از امیون سخن می گوید و از این که چگونه بر روی امانی و پندار زندگی می کنند،و بنا بر این محتمل است که امنیه یعنی آرزو از خودشان باشد و ظن یعنی گمان و پندار به سبب تقلید بر ایشان به وجود آمده باشد،یا این که امانی به معنی خواندن بر ایشان بوده باشد،چنان که کسی نقل
ص :184
1- 1) -کشاف،ج 1،ص 157.
کرده است که یکی از معانی امنیه تلاوت و خواندن است،همچون در این بیت:
تمنی کتاب اللّٰه اول لیلة
و آخره لا قی حمام المقادر
در آغاز شب کتاب خدا را تلاوت می کرد*و در پایان آن مرگش فرارسید /1 و چون پاره ای از قرآن پارۀ دیگر آن را تفسیر می کند،سیاق قرآنی آینده واضحترین بیان برای این کلمه است.خداوند سبحانه و تعالی می گوید:
« وَ قٰالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النّٰارُ إِلاّٰ أَیّٰاماً مَعْدُودَةً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللّٰهِ عَهْداً فَلَنْ یُخْلِفَ اللّٰهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَی اللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ -و گفتند:آتش جز چند روزی به ما نخواهد رسید؛بگو:آیا از خدا پیمانی گرفته اید که(بنا بر آن)خدا از آن پیمان تخلف نخواهد کرد،یا این که از قول خدا چیزی می گویید که به آن علم ندارید؟ تفسیر کتاب بدان گونه که آرزو می کنند،یا به تعبیر دیگر:حمل کردن آیات کتاب بر آراء موافق با هواهای نفسانی خودشان،و بر آنچه مربوط به مشروع نشان دادن فساد ایشان و فریب دادن خودشان است به این که عذاب به آنها نخواهد رسید،از آن جهت که فرزندان خدا و دوستان اویند،یا از آن جهت که اولاد پیامبران مکرمند،یا چیزی شبیه به این،و در واقع این آشکارترین معنی أمنیّة است.
و از این جا به بلاغت تعبیر قرآنی در این گفتۀ خداوند متعال پی می بریم که گفت: «لاٰ یَعْلَمُونَ الْکِتٰابَ إِلاّٰ أَمٰانِیَّ» و تو گویی تنها امانی کتاب را می دانند،یا بدین گونه بر حسب آرزوهای خود آن را تفسیر می کنند.و در این معنی آیات دیگری نیز در قرآن آمده است،همچون:
«وَ قٰالُوا لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاّٰ مَنْ کٰانَ هُوداً أَوْ نَصٰاریٰ تِلْکَ أَمٰانِیُّهُمْ» (/111البقرة).
«لَیْسَ بِأَمٰانِیِّکُمْ وَ لاٰ أَمٰانِیِّ أَهْلِ الْکِتٰابِ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً یُجْزَ بِهِ» (/123النساء).
و آن امانی که آنان به وسیلۀ آنها خود را فریب می دهند،همان است که سیاق قرآنی در آیات آینده آنها را برملا می سازد.
ص :185
گمان و پندار:
اما گمانی که پروردگار متعال ما از آن سخن می گوید: «وَ إِنْ هُمْ إِلاّٰ یَظُنُّونَ» شاید درجۀ بالاتری از امانی باشد.چه شخص دربارۀ چیزی مکرر در مکرر رؤیاهایی پیدا می کند تا به جایی می رسد که در خیال به حقیقت داشتن آن معتقد می شود،و حتی ظاهرا نفس خود را به آن قانع می کند،و چنان می نماید که نسبت اطمینان داشتن به این اندیشه اهمیت چندانی نداشته باشد که ممکن است بیشتر یا کمتر از پنجاه درصد باشد،و آنچه مهم است ریشۀ آن اندیشه و چگونگی پیدا شدن آن در نفس است.
/1 پس اگر منشأ آن مصلحت و حبّ ذات و هوای نفسی باشد که به امانی تغییر شکل می دهد و کتاب به تفسیر آن پرداخته،و سپس به خیال و تصور و گمان تحول پیدا کند،درجۀ اعتماد به آن،حتّی در صورت رسیدن به قطعیت،چیزی محسوب نمی شود،بدان جهت که از علم سرچشمه نگرفته است،بلکه برخاستۀ از آرزوها و رؤیاها و تخیّلات و پندارها بوده است.
آنچه باقی می ماند پرسیدن از رابطۀ میان گمان و تقلید است که بنا بر حدیث شریف مراد از ظن تقلید است.
و پاسخ آن چنین است:حدیث دربارۀ امیون و بیسوادان است که همان طبقۀ عوام الناسند که از بزرگان خود تقلید می کنند،و شاید به همین مناسبت است که ظن در این جا به معنی تقلید تفسیر شده است،همچون این که سیاق قرآنی در آیات دیگری از کسانی با ما سخن می گوید که کتاب را به دست خود می نویسند و سپس می گویند که آن از نزد خدا آمده است.
و گاه در قرآن«ظن»در مقابل«علم»قرار گرفته است: «قُلْ هَلْ عِنْدَکُمْ مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنٰا،إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ أَنْتُمْ إِلاّٰ تَخْرُصُونَ» (/148الانعام).
کما این که قرآن تأکید کرده است که گمان کفایت از حق نمی کند:
«وَ مٰا یَتَّبِعُ أَکْثَرُهُمْ إِلاّٰ ظَنًّا إِنَّ الظَّنَّ لاٰ یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً إِنَّ اللّٰهَ عَلِیمٌ بِمٰا
ص :186
یَفْعَلُونَ» (/36یونس).
در صورتی که هنگام سخن گفتن از آخرت به ستایش از آن می پردازد:
«الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاٰقُوا رَبِّهِمْ وَ أَنَّهُمْ إِلَیْهِ رٰاجِعُونَ» (/46البقرة) پس چگونه است که گمان را گاه مدح می کند و گاه به ذم آن می پردازد؟ در حدیث شریف آمده است:
«الظن ظنان:ظن شک و ظن یقین؛فما کان من امر المعاد فهو ظن یقین، و ما کان من امر الدنیا فهو علی شک گمان بر دوگونه است:گمان شک و گمان یقین؛آنچه دربارۀ امر معاد باشد گمان یقین است، /1 و آنچه دربارۀ امر دنیا باشد بر شک مبتنی است».
و شاید تفسیر این حدیث آن باشد که...ظن و گمان به معنی تصور است، پس اگر تصور و تخیل مبتنی بر اساس آرزوها و هواهای نفسانی باشد،ظن شک است،حتی در آن صورت که نسبت اعتماد به آن درجۀ بالا داشته باشد،و اگر تصور بر اساس تفکر مبتنی بر روش و برنامه باشد،همچون کسی که به بهشت یقین دارد و سپس به تصور نعمتهای آن می پردازد،یا به آتش دوزخ یقین دارد و به تخیل عذاب آن می پردازد،این تصور تصور یقین است،بدان جهت که بر اساسی قرار گرفته است.
و اهل لغت می گویند:ظن به معنی احتمال دارای رجحان است،و چون نزدیک به وهم باشد،با أن مخفف به کار می رود،همچون این گفته خدای تعالی:
«فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ» ،و چون نزدیک به علم باشد با أنّ مشدد به کار می رود، همچون این گفتۀ خداوند سبحانه و تعالی: «وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مٰانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ» .
/1
[سوره البقرة (2): آیات 80 تا 86]
اشاره
وَ قٰالُوا لَنْ تَمَسَّنَا اَلنّٰارُ إِلاّٰ أَیّٰاماً مَعْدُودَةً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اَللّٰهِ عَهْداً فَلَنْ یُخْلِفَ اَللّٰهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَی اَللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ (80) بَلیٰ مَنْ کَسَبَ سَیِّئَةً وَ أَحٰاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ فَأُولٰئِکَ أَصْحٰابُ اَلنّٰارِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ (81) وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ اَلْجَنَّةِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ (82) وَ إِذْ أَخَذْنٰا مِیثٰاقَ بَنِی إِسْرٰائِیلَ لاٰ تَعْبُدُونَ إِلاَّ اَللّٰهَ وَ بِالْوٰالِدَیْنِ إِحْسٰاناً وَ ذِی اَلْقُرْبیٰ وَ اَلْیَتٰامیٰ وَ اَلْمَسٰاکِینِ وَ قُولُوا لِلنّٰاسِ حُسْناً وَ أَقِیمُوا اَلصَّلاٰةَ وَ آتُوا اَلزَّکٰاةَ ثُمَّ تَوَلَّیْتُمْ إِلاّٰ قَلِیلاً مِنْکُمْ وَ أَنْتُمْ مُعْرِضُونَ (83) وَ إِذْ أَخَذْنٰا مِیثٰاقَکُمْ لاٰ تَسْفِکُونَ دِمٰاءَکُمْ وَ لاٰ تُخْرِجُونَ أَنْفُسَکُمْ مِنْ دِیٰارِکُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ (84) ثُمَّ أَنْتُمْ هٰؤُلاٰءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَکُمْ وَ تُخْرِجُونَ فَرِیقاً مِنْکُمْ مِنْ دِیٰارِهِمْ تَظٰاهَرُونَ عَلَیْهِمْ بِالْإِثْمِ وَ اَلْعُدْوٰانِ وَ إِنْ یَأْتُوکُمْ أُسٰاریٰ تُفٰادُوهُمْ وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَیْکُمْ إِخْرٰاجُهُمْ أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ اَلْکِتٰابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَمٰا جَزٰاءُ مَنْ یَفْعَلُ ذٰلِکَ مِنْکُمْ إِلاّٰ خِزْیٌ فِی اَلْحَیٰاةِ اَلدُّنْیٰا وَ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ یُرَدُّونَ إِلیٰ أَشَدِّ اَلْعَذٰابِ وَ مَا اَللّٰهُ بِغٰافِلٍ عَمّٰا تَعْمَلُونَ (85) أُولٰئِکَ اَلَّذِینَ اِشْتَرَوُا اَلْحَیٰاةَ اَلدُّنْیٰا بِالْآخِرَةِ فَلاٰ یُخَفَّفُ عَنْهُمُ اَلْعَذٰابُ وَ لاٰ هُمْ یُنْصَرُونَ (86)
ص :187
/1
/1
معنای واژه ها
80[تمسّنا]
:مس همچون لمس است با این تفاوت که
ص :188
لمس احساسی است و اصل آن چسبیدن به چیزی است که دو چیز را در نهایت نزدیکی با یکدیگر گرد می آورد.
[یخلف]
:اخلاف یعنی شکستن عهدی که عملا در پیش بسته شده.
83[المسکین]
:مسکین فردی است ذلیل و درمانده و نیازمند که از سکون و بی حرکتی گرفته شده و گویی که فقر او را بی حرکت ساخته است.
84[تسفکون]
:سفک به معنای ریختن است،چنان که گوییم«خون ریخت».
[انفسکم]
:نفس گرفته شده از نفاست است که به معنای جلالت است و نفس انسان گرانبهاترین چیزی است که در اوست.
[اقررتم]
:اقرار،همان اعتراف است.
[تشهدون]
:شهادت از مشاهده گرفته شده و آن خبر دادن از چیزی است که در قوّت آگاهی گویی مشاهده شده است.
85[تظاهرون]
:همیاری می کنید و«ظهیر»به معنای یاور است.
[الاثم]
:کار زشت.
[العدوان]
:زیاده روی در ستم.
[اساری]
:اسر به معنای گرفتن به زور است و اصل آن گرفتن و بستن و حبس است،و گفته شده است اساری کسانی هستند که در بندند و اسری به کسانی گفته می شوند که به دست گرفته شده اند.
ص :189
86[یخفّف]
:خفّف ضد ثقل است و ثقل به معنای سنگینی است.
/1
تقدیس ذات یا خودپرستی
اشاره
رهنمودهایی از آیات:
در درسهای گذشته مراحل فروافتادن ستارۀ بنی اسراییل را پیگیری کردیم، و آنان را در آخرین مرحله در باتلاق نادانی و گمراهی رها کردیم که در آن پیشوایان روحانی ایشان به صورت دزدان اندیشۀ رسالتی درآمده و همچون گناهکاران جنگی به طاغیان برای بهره کشی از ناتوانان یاری می کردند،و در این ضمن کتاب خدا در نظر تودۀ مردم به صورت رؤیاهای شیرینی درآمده بود که خود را به آن دلخوشی می داشتند و واقعیت تباه زندگی خویش را از این راه برای خود قابل قبول می ساختند.
اما اکنون در برابر مرحلۀ خطرناکتری از زندگی آنان قرار داریم که تبدیل شدن ایشان به امتی نژادپرست است که طبیعت مادی خود را تقدیس می کند،و بر اساس همین طبیعت با مردم و ارزشها به محاربه برمی خیزد.
تحول امت به اجتماعی نژادی،همچون تغییری فراگیر در ارزشهای آن در نظر گرفته می شود که همۀ ریشه های نیکی و نیکویی در آن خشکیده و هیچ امید خیری برای آن وجود ندارد.و،با گذشت زمان،به صورت اجتماعی درمی آید که برای تباه کردن مجتمعات و تجاوز و ستم کردن بر مردمان تلاش می کند،و این پیشرفت به سوی فساد جز با ریشه کن شدن /1 جدّی آن متوقف نمی شود.
قرآن برای ما بیان می کند که چگونه یک امت رسالتی به تجمعی عنصری و نژادی تبدیل پیدا می کند،و سبب آن دور کردن اندیشۀ مسئولیت از واقع زندگی
ص :190
است،با این تصور باطل که آنان از کیفر به دورند،بدان سبب که برتر و بالاتر از دیگرانند،و سپس به تعیین ارزش زندگی بنا بر این تصور نادرست آغاز می کنند.و قرآن این اندیشه را تکذیب می کند و مثالهای زنده ای برای آن می آورد.سپس به بیان نادرست بودن طرز تفکر نژادی می پردازد و در ضمن آنان را به فطرتشان حواله می دهد.آنان مسئولیت گناهان اختصاصی خود را که مستقیما به زندگی ایشان وابسته است،به گردن دیگران می اندازند،پس چرا با مسئولیت همان جرم در صورتی که بر دیگری وارد می شود به همین گونه عمل نمی کنند.آیا جریمه با جریمه،و انسان با انسان تفاوت دارد؟
شرح آیات:
اشاره
[80]
پیش از هر چیز،نژادپرست خودش را فوق مسئولیت قرار می دهد،تا از این راه همۀ کارهای غیر عادی خویش را درست جلوه دهد،و این کار به دو سبب خطرناک است:
اول:این که و جدان نژادی را می کشد،و شعلۀ احساس شخص را به عنوان یک انسان خاموش می کند،و لذا در ارتکاب گناه و جرم و جنایت احساس گناهکاری برای او حاصل نمی شود.
دوم:به خود حق می دهد که در برابر دیگران هر کاری را که می خواهد انجام دهد،در این جا ملاحظه می کنیم که قرآن حکیم به بحث دربارۀ این مسئله در بنی اسراییل و سپس در همۀ اقوام و امتهایی که به آن مبتلا شده اند،همچون نازیهای اروپا و سفیدپوستان جنوب افریقا،می پردازد:
« وَ قٰالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النّٰارُ إِلاّٰ أَیّٰاماً مَعْدُودَةً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللّٰهِ عَهْداً فَلَنْ یُخْلِفَ اللّٰهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَی اللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ -و گفتند:آتش جز چند روزی با ما تماس پیدا نخواهد کرد؛بگو:آیا(در این باره)پیمانی با خدا بسته اید(و مطمئنید)که خدا پیمانشکنی نمی کند،یا چیزی را که بر آن علم ندارید دربارۀ خدا می گویید؟»
ص :191
و طبیعی است که چنین پیمان خدایی وجود نداشته،و از خودپرستی و دوستی ذات چنین تصوری بر ایشان پیدا شده است.
/1
[81]
سپس قرآن حکیم تأکید می کند که هر انسان در برابر کارهای خود، چه بخواهد و چه نخواهد،پیش خدا مسئول است.و عهد و پیمان خدا تنها همین است،و این سنتی از او است که تغییر و تبدیل نمی پذیرد:
« بَلیٰ -آری.» آری،پیمانی هست،ولی از گونه ای دیگر است.
« مَنْ کَسَبَ سَیِّئَةً وَ أَحٰاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ فَأُولٰئِکَ أَصْحٰابُ النّٰارِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ -هر کس بدی پیشه کند،و گناه آن وی را فراگیرد،از اصحاب آتش است که جاودانه در آن خواهد ماند.» شاید تعبیر (وَ أَحٰاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ) حاکی از آن است که انسان گاهی گناه می کند و سپس از خدا آمرزش می خواهد و خدا توبۀ او را می پذیرد،ولی اگر گناهکاری فراوان شود و توبه ای آنها را نشوید،در این صورت گناهان از هر طرف او را احاطه می کنند و دیگر مجالی برای توبه و بازگشت به خدا باقی نمی ماند،و این آیه در حق کافران و کسانی که در حکم کافرانند صدق می کند،از آن روی که گناهان همه شان را فراگرفته است،و این سخن دلیل آن است که نژادپرستان هر چه زودتر،به تصور این که از مسئولیت به دورند،در گناهان خود غوطه ور می شوند،و گناهان ایشان را می گیرد و به آتش می اندازد که جاودانه در آن باقی بمانند.
[82]
و به همان گونه که در مسئولیت میان نژاد و نژادی دیگر تفاوتی وجود ندارد،به همان گونه هم در پاداش خوب میان اقوام تفاوتی وجود نخواهد داشت.
« وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ -و کسانی که ایمان آوردند و کارهای نیکو کردند،از اصحاب بهشتند و جاودانه در آن خواهند ماند.»
ص :192
پیمان خدا با بنی اسراییل:
[83]
این پیمان خدا با همۀ مردمان است،ولی پیمانی نیز میان خدا و بنی اسراییل وجود دارد،اما بندها و نصهای آن با میثاق پنداری نژادی که به گمان ایشان برات آزادی از آتش و مسئولیت به ایشان بخشیده،اختلاف کلی دارد، /1 و آن میثاق و پیمان مسئولیت کامل است که اگر آن را عملی سازند بهترین مردم خواهند بود،و اگر چنان نکنند بدترین مردمان.و اما نصهای میثاق اینها است:
اول:
« وَ إِذْ أَخَذْنٰا مِیثٰاقَ بَنِی إِسْرٰائِیلَ لاٰ تَعْبُدُونَ إِلاَّ اللّٰهَ -و(به یاد آورید)آن زمان را که از پسران اسراییل پیمان گرفتیم که جز خدا را نپرستید.» نژاد و خویشاوندی و زبان و نظایر آنها اعتباری نداشته باشد،و تنها به آن اندازه که با سنّتها و دستورهای خدا موافقت دارد مقدس باشد.
دوم:
« وَ بِالْوٰالِدَیْنِ إِحْسٰاناً وَ ذِی الْقُرْبیٰ وَ الْیَتٰامیٰ وَ الْمَسٰاکِینِ -و به پدر و مادر و خویشاوندان و یتیمان و درویشان نیکویی کنید.» اینان بشرند و خدایان نیستند که پرستش آنان روا باشد...ولی احسان و نیکی کردن به ایشان واجب است.و میان پرستش و احسان تفاوت بسیار است، چه احسان بخشش از جانب دست برتر است،و عبادت و پرستش خضوع در برابر برتر.
سوم:
« وَ قُولُوا لِلنّٰاسِ حُسْناً -و به مردم سخن نیک گویید.» که تعدّی و تجاوز کلامی حرام است،تا چه رسد به تجاوز و ستم عملی.
چهارم:
« وَ أَقِیمُوا الصَّلاٰةَ وَ آتُوا الزَّکٰاةَ -و نماز را برپا دارید و زکات دهید.» ترک کردن واجبات،به این بهانه که کسی از فرزندان اسراییل است،یا
ص :193
این که پدرانش /1 از پیامبران یا از مقرّبان درگاه خدا بوده اند،جایز نیست.
اینها نصوص پیمان است،و اگر بنی اسراییل به آن عمل می کردند،در این صورت نسبت به دیگران برتری می داشتند،ولی چنین نکردند و بنا بر این سزاوار پاداش و کرامتی از جانب خدا نیستند.
« ثُمَّ تَوَلَّیْتُمْ إِلاّٰ قَلِیلاً مِنْکُمْ وَ أَنْتُمْ مُعْرِضُونَ -پس از آن همۀ شما جز عدۀ کمی روی برتافتید و روگردان شدید.» [84]
پنجم:پاسداری کامل از حرمت خون و حرمت انسان.
« وَ إِذْ أَخَذْنٰا مِیثٰاقَکُمْ لاٰ تَسْفِکُونَ دِمٰاءَکُمْ وَ لاٰ تُخْرِجُونَ أَنْفُسَکُمْ مِنْ دِیٰارِکُمْ -و(به یاد آورید)آن زمان را که از شما پیمان گرفتیم که خون یکدیگر را مریزید،و یکدیگر را از خانه هاتان بیرون مرانید.» اینها بعضی از پیمانهایی است که پروردگار ما بر آنها سختی نشان داده و از آنان به آن اعتراف گرفته است:
« ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ -و شما به این اعتراف کردید و گواه بودید.» یعنی به آن،پس از علم پیدا کردن و تصمیم گرفتن،از روی عقل و فهم اعتراف کردید.
[85]
ولی به بندهای پیمان عمل نکردید،بلکه آن را کاملا معکوس ساختید،و بنا بر این هیچ حقی به چیزی ندارید که خدا به شما بدهد و شما را برتر از دیگران بشناسد.
« ثُمَّ أَنْتُمْ هٰؤُلاٰءِ -سپس اینک کسانی هستید که،» کسی غیر از شما واحدی سوای شما نبوده است و تنها شما بوده اید که مخالف بندهای پیمان عمل کرده اید.
« تَقْتُلُونَ أَنْفُسَکُمْ وَ تُخْرِجُونَ فَرِیقاً مِنْکُمْ مِنْ دِیٰارِهِمْ تَظٰاهَرُونَ عَلَیْهِمْ -یکدیگر را می کشید و گروهی از خودتان را از خانه هاشان بیرون می رانید، و علیه ایشان با یکدیگر همپشتی می کنید.»
ص :194
و این تعاون با یکدیگر علیه دیگران.
« بِالْإِثْمِ -به گناهکاری،» که عمل بد مخصوص به خود شخص است، /1 « وَ الْعُدْوٰانِ -و دست درازی.» که کاری مایۀ زیان رساندن به دیگران است می انجامد،یعنی اعمال شما هم به خودتان زیان می رساند و هم به دیگران.
ولی این ستمها و تجاوزها به حق و شایسته بر آنها وارد نمی شود،بلکه برخاستۀ از تعصب قبیله ای یا از اختلافات داخلی باطل است،و این بدان سبب است که آنان در صورتی که اینان در معرض یک دشمن خارجی قرار می گرفتند، آمادۀ یاری کردن به ایشان بودند.پس اگر واقعا مجرم و گناهکار بودند،به چه دلیل از آنان دفاع می کنند؟ قرآن،این اندیشۀ نژادی و قبیله ای را محکوم می کند که می گوید:من و برادرم علیه پسر عمویم،و من و برادر و پسر عمویم علیه دشمنم.و می گوید:
« وَ إِنْ یَأْتُوکُمْ أُسٰاریٰ تُفٰادُوهُمْ وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَیْکُمْ إِخْرٰاجُهُمْ -و اگر کسانی از شما اسیر شوند،فدیه دهید و آنان را بازگیرید،و بیرون راندن ایشان بر شما حرام است.» و سپس بیان می کند که این نوع تفکّر نه متکی بر ارزشها بلکه متکی بر هواهای نفسانی است.
« أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتٰابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ -آیا به پاره ای از کتاب ایمان آورده اید و به پاره ای دیگر کافر شده اید؟» سپس از نتایج طبیعی این گونه تفکر نژادی گزینشی با ما سخن می گوید که از دین تنها چیزی را برمی گزینید که سازگار با هوای نفس باشد و می گوید:
« فَمٰا جَزٰاءُ مَنْ یَفْعَلُ ذٰلِکَ مِنْکُمْ إِلاّٰ خِزْیٌ فِی الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا وَ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ یُرَدُّونَ إِلیٰ أَشَدِّ الْعَذٰابِ وَ مَا اللّٰهُ بِغٰافِلٍ عَمّٰا تَعْمَلُونَ -آیا پاداش کسی از شما که چنین کند،جز خواری در دنیا چیست؟و روز قیامت به
ص :195
سخت ترین شکنجه ها بازخواهند گشت،و خدا از آنچه می کنید غافل نیست.» [86]
امّا عذاب دنیا به صورت دور شدن از هدایت الاهی،و پیشرفت و رستگاری حاصل از این هدایت است بنا بر آنچه در آیات آینده از آنها یاد می کند.
امّا عذاب آخرت را قرآن از آن روی در این جا یادآور می شود که سخت تر و ماندنیتر است، /1 و از پیش برای ما بیان می کند که این تبعیض روا داشتن در قبول احکام دین،نتیجۀ فروختن آخرت به دنیا است و چنین می گوید:
« أُولٰئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الْحَیٰاةَ الدُّنْیٰا بِالْآخِرَةِ فَلاٰ یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذٰابُ وَ لاٰ هُمْ یُنْصَرُونَ -اینان کسانی هستند که زندگی دنیا را در مقابل(از دست دادن زندگی)آخرت خریدند،پس عذاب ایشان سبک نخواهد شد و کسی به یاریشان برنخواهدخاست.» پس آنکه در آسمان است به ایشان رحم نمی کند،و اهل زمین برای ایشان سودی ندارند.
/1
[سوره البقرة (2): آیات 87 تا 93]
اشاره
وَ لَقَدْ آتَیْنٰا مُوسَی اَلْکِتٰابَ وَ قَفَّیْنٰا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَ آتَیْنٰا عِیسَی اِبْنَ مَرْیَمَ اَلْبَیِّنٰاتِ وَ أَیَّدْنٰاهُ بِرُوحِ اَلْقُدُسِ أَ فَکُلَّمٰا جٰاءَکُمْ رَسُولٌ بِمٰا لاٰ تَهْویٰ أَنْفُسُکُمُ اِسْتَکْبَرْتُمْ فَفَرِیقاً کَذَّبْتُمْ وَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ (87) وَ قٰالُوا قُلُوبُنٰا غُلْفٌ بَلْ لَعَنَهُمُ اَللّٰهُ بِکُفْرِهِمْ فَقَلِیلاً مٰا یُؤْمِنُونَ (88) وَ لَمّٰا جٰاءَهُمْ کِتٰابٌ مِنْ عِنْدِ اَللّٰهِ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَهُمْ وَ کٰانُوا مِنْ قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَی اَلَّذِینَ کَفَرُوا فَلَمّٰا جٰاءَهُمْ مٰا عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اَللّٰهِ عَلَی اَلْکٰافِرِینَ (89) بِئْسَمَا اِشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ یَکْفُرُوا بِمٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ بَغْیاً أَنْ یُنَزِّلَ اَللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلیٰ مَنْ یَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ فَبٰاؤُ بِغَضَبٍ عَلیٰ غَضَبٍ وَ لِلْکٰافِرِینَ عَذٰابٌ مُهِینٌ (90) وَ إِذٰا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا بِمٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ قٰالُوا نُؤْمِنُ بِمٰا أُنْزِلَ عَلَیْنٰا وَ یَکْفُرُونَ بِمٰا وَرٰاءَهُ وَ هُوَ اَلْحَقُّ مُصَدِّقاً لِمٰا مَعَهُمْ قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِیٰاءَ اَللّٰهِ مِنْ قَبْلُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (91) وَ لَقَدْ جٰاءَکُمْ مُوسیٰ بِالْبَیِّنٰاتِ ثُمَّ اِتَّخَذْتُمُ اَلْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظٰالِمُونَ (92) وَ إِذْ أَخَذْنٰا مِیثٰاقَکُمْ وَ رَفَعْنٰا فَوْقَکُمُ اَلطُّورَ خُذُوا مٰا آتَیْنٰاکُمْ بِقُوَّةٍ وَ اِسْمَعُوا قٰالُوا سَمِعْنٰا وَ عَصَیْنٰا وَ أُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ اَلْعِجْلَ بِکُفْرِهِمْ قُلْ بِئْسَمٰا یَأْمُرُکُمْ بِهِ إِیمٰانُکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (93)
/1
ص :196
/1
معنای واژه ها
87[قفینا]
:آنان را ردیف و پشت سر یکدیگر قرار دادیم،و اصل و ریشه کلمه از قفا یعنی پس گردن است.
[القدس]
:پاکی است،و تقدیس به معنی تطهیر است.
و القدّوس صفت خدا به معنی الطّاهر است.
88[غلف]
:جمع غلاف است،یعنی قلبهای ما ظرفهایی است که از پذیرفتن چیزی در خود ممنوع شده است.
[لعنهم]
:لعن به معنی دور کردن است.
90[البغی]
:اصل و ریشۀ آن به معنی فساد و تباهی است که چون زخم فاسد شود می گویند«بغی الجرح»،و بعضی گویند ریشه آن خواستن است،بدان سبب که
ص :197
باغی خواستار دست درازی است.
[مهین]
:خوار و زبون کننده.
91[ما وراءه]
:یعنی پس از آن،و گفته اند که وراء به معنی جز و سوای چیزی است.
93[و اسمعوا]
:یعنی بپذیرید،و از آن است گفتۀ«سمع اللّٰه لمن حمده»،یعنی خدا ستایش کسی را که ستایش او کرد پذیرفت.
[أشربوا]
:اصل آن از شرب است به معنی آشامیدن.
گفته می شود شرّب و أشرب غیره در صورتی که او را به آشامیدن برانگیزد،و اشرب قلبه حب کذا یعنی دل او از دوستی فلان مالامال شد.
/1
نژادپرستی و انجماد فکری
اشاره
رهنمودهایی از آیات:
نژادپرستی بنی اسراییل را به پیامدهای منفی چندی کشاند که نخستین آنها ستمگری داخلی بود و به کشتن و بیرون راندن گروهی از مردم خودشان همراه با ستم و تجاوز انجامید.دومی-که خطرناکتر بود و قرآن از همه جهت به آن پرداخته است-بستگی و انجماد فکری بود که نژادپرستی آنان را در زندان تنگی قرار داده و مانع از آن می شود که هیچ گونه روشنی و هدایتی به ایشان برسد.و این خصوصیت در طرد کردن هر گونه اتباع پیامبران دیگر یا اندیشه های رسالتی تجسم پیدا می کرد.
در این مجموعه از آیات،قرآن ما را به ایستار بنی اسراییل دربارۀ عیسی بن
ص :198
مریم متوجه می سازد که این ایستار نه از طرز تفکری منطقی بلکه از هواهای نفس گمراه کننده و از مصالح خصوصی برمی خاست.
سپس ایستار ایشان در برابر رسالت پیغمبر اسلام بود که از پیش اظهار آمادگی برای پذیرفتن آن می کردند،و پس از آنکه دریافتند این رسالت در قوم دیگر جز خودشان نازل شده،به مخالفت با آن برخاستند.و قرآن برای ما بیان می کند که /1 ایمان نیاوردن آنان به رسالت تازه از نژادپرستی تنگ نظرانۀ ایشان برخاسته،و سپس قرآن از ریشۀ نژادپرستی پرده برمی گیرد و می گوید که این ریشۀ گوساله پرستی(رمز مال و جاه)است.
شرح آیات:
اشاره
[87]
همان گونه که خدا کتاب بر موسی فرستاد،به پیامبران پس از وی از بنی اسراییل و بر عیسی بن مریم نیز چنین کرد؛پس هنگامی که بنی اسراییل بر موسی علیه السلام تجمد کردند،آیا برای آن بود که وی از بنی اسراییل بود،که باید گفت عیسی(ع)نیز از اینان بود،یا کتاب تنها بر موسی نازل شده بود،مگر بر عیسی نیز نازل نشده بود؟ علت نه این است و نه آن است:نژادپرستی صاحب آن را به بستگی و جمود فکری و از آنجا به ارتجاع می کشاند.بنی اسراییل به تقدیس نیاکان خود پرداختند،و بر اثر نژادپرستی همراه با تنگ نظری خود،افکار و عادات آنان را نیز تقدیس می کردند.و به همین سبب نتوانستند که خودشان را با پیامبری تازۀ عیسی تطبیق کنند.خداوند متعال می گوید:
« وَ لَقَدْ آتَیْنٰا مُوسَی الْکِتٰابَ وَ قَفَّیْنٰا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَ آتَیْنٰا عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّنٰاتِ -به موسی کتاب دادیم،و در پی وی پیامبران فرستادیم،و به عیسی پسر مریم(آیات)بیناتی دادیم.» آیاتی که به قطع و یقین بر رسالت او دلالت می کرد،و راه را بر هر شکاکی در فرستادگی او از جانب خدا می بست.
ص :199
« وَ أَیَّدْنٰاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ -و او را با روح قدس تقویت کردیم.» یعنی همان عاملی که پیش از آن مؤید و تقویت کنندۀ موسی بود،ولی شما،ای بنی اسراییل،چون عیسی به رسالت نزد شما آمد به او ایمان نیاوردید! « أَ فَکُلَّمٰا جٰاءَکُمْ رَسُولٌ بِمٰا لاٰ تَهْویٰ أَنْفُسُکُمُ اسْتَکْبَرْتُمْ -هر گاه پیامبری چیزی برای شما آورد که نفسهاتان آن را دوست نمی داشت،گردن افراختید.» /1 و خود را برتر از او شمردید،بدان سبب که خویشتن را ملت برگزیدۀ خدا تصور می کردید که خدا بر شما منت نهاده و ارزشها و افکار و عاداتی به شما بخشیده که همانند آن در سراسر جهان یافت نمی شود،و از همین روی در پیامبری تازه چیز جدیدی یافت نمی شود که بتوان آن را بر رسالت شما افزود.شما در عمل کردن با فرستادگان خدا به تعدی و تجاوز پرداختید.
« فَفَرِیقاً کَذَّبْتُمْ وَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ -پس گروهی را دروغزن خواندید و گروهی را کشتید.» و خواه تکذیب کرده یا کشته باشید،در هر حال تنها زیانکار خود شما هستید.
سبب تکذیب
[88]
چرا فرستادگان را تکذیب کردید؟ اگر چه در محدودۀ نژادپرستی گرفتار شده اید،ولی آیا این امکان برای شما وجود ندارد که دیوار نژادپرستی گرداگرد خود را بشکافید و از جمود و ارتجاع آن خود را خلاص کنید؟البته که این کار ممکن است،و بنا بر این شما مستقیما مسئول کفر ورزیدن خود هستید و هیچ بهانه ای به کار شما نمی خورد،و از جمله:این که در به روی خود بستن شما را از مسئولیت کفر ورزیدن به رسالت تازه رهایی نمی بخشد.
« وَ قٰالُوا قُلُوبُنٰا غُلْفٌ -و گفتند:دلهای ما سر پوشیده است.»
ص :200
اندرزها و آموزشهای تازه به آن راه ندارد.هرگز چنین نیست،خدا بعضی از دلها را دربسته و سربسته و بعضی را باز و گشاده نیافریده است،بلکه این مردمانند که با کفر یا ایمان خود در برابر راهنماییهای تازه بستگی و بازی قلب پیدا می کنند.
« بَلْ لَعَنَهُمُ اللّٰهُ بِکُفْرِهِمْ -بلکه خداوند آنان را به سبب کفرشان از رحمت خویش دور کرد.» پس آنچه سبب بستگی دلهاشان شده کفر آنان بوده است.
« فَقَلِیلاً مٰا یُؤْمِنُونَ -و نادر است که ایمان بیاورند.» /1 چه ایمان نسبت به ایشان به صورت کاری دشوار درآمده،و نژادپرستانی که کفر را بر ایمان برگزیده اند،کمتر به ایمان گردن می نهند.
[89]
سپس مثل دیگری از واقعیت نژادی و قومی ایشان می آورد؛با وجود این که چشم به راه رسالت تازه ای بودند،چون این رسالت بر محمد(ص)پیامبر خدا قرار گرفت که از بنی اسراییل نبود،از ایمان آوردن به او شانه تهی کردند.
« وَ لَمّٰا جٰاءَهُمْ کِتٰابٌ مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَهُمْ وَ کٰانُوا مِنْ قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَی الَّذِینَ کَفَرُوا -و چون کتابی از جانب خدا بر ایشان آمد که بر آنچه در نزد ایشان بود گواهی می داد.و پیش از آن(با رسیدن این کتاب)طلب پیروزی بر کافران می کردند،» و انتظار آمدن آن را می کشیدند تا با تکیۀ بر آن به محاربۀ با کفّار جزیرة العرب بپردازند.
« فَلَمّٰا جٰاءَهُمْ مٰا عَرَفُوا -پس آنچه از آن آگاه بودند بر ایشان آمد،» و می دانستند که از خدا است و رسالت تازه ای است که جهان و از جمله محیط عقب ماندۀ آن از مردم جاهلیت به آن نیازمند است.
« کَفَرُوا بِهِ -به آن کافر شدند،» و آیا برای کسی که به چنین رسالتی کافر شود که همۀ مردم به آن نیاز دارند،و به آن معترف باشد که خود نیازمند آن است،می توان چشمداشتی جز دور شدن از خوشبختی و رستگاری داشت؟
ص :201
« فَلَعْنَةُ اللّٰهِ عَلَی الْکٰافِرِینَ -پس لعنت خدا بر کافران باد.» [90]
نژادپرستی به چه سبب و چگونه پیدا می شود؟ نژادپرستی اصولا از دنیا دوستی و به کار برخاستن برای تأمین منافع /1 مشترک گروهی از افراد بشری سرچشمه می گیرد و این سودپرستی چندان قوی می شود که به صورت نژادپرستی درمی آید،و اکنون پرسش ما آن است که اگر نژادپرستی سبب جلب شر برای طرفداران شود،آیا باز هم باید پیوسته به آن متشبث شوند؟ قرآن حکیم،به یاد این گونه کسان می آورد که چه زیان فراوانی از این طرز تفکر سفیهانه به ایشان در دنیا می رسد،و به زبان فطری ساده می گوید:
« بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ -خود را به بد چیزی فروختند.» یعنی آن خودخواهی و نژادپرستی که در آن آدمی همه چیز را در زندگی می فروشد و در مقابل آن خودش را می خرد،بد چیزی است،و به تعبیر دیگر:این که انسان همه چیز را در راه مصالح شخصی خویش فدا کند،کار بدی است،چه مایۀ هلاک و دمار می شود،بدان سبب که به آنجا می انجامد که:
« أَنْ یَکْفُرُوا بِمٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ بَغْیاً -به آنچه خدا فروفرستاده است،به انگیزۀ این رشک،کافر شوند،» و بهانه شان آن باشد:
« أَنْ یُنَزِّلَ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلیٰ مَنْ یَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ -که خداوند فضل خود را به هر کس از بندگانش که خواسته فرستاده است.» پس به سبب آنکه خدا برای رسالت خود فرودگاه دیگری جز بنی اسراییل برگزید،به رسالت پیامبر اسلام کافر شدند،در این صورت آیا چه کس جز ایشان زیانکار است؟آیا درست است که اگر دولت زمینهایی را میان مردم تقسیم کرد، یکی از ایشان از گرفتن زمین به این بهانه که تقسیم کنندۀ زمین پسر عموی او نیست خودداری کند؟در صورتی که زمین را بگیرد و به هدف خود برسد،چه زیانی به او خواهد رسید؟پس این گونه کسان به خود زیان می رسانند.
ص :202
« فَبٰاؤُ بِغَضَبٍ عَلیٰ غَضَبٍ -پس شایستۀ خشمی روی خشم دیگر شدند.» /1 چه عقب مانده بودند،و به سبب پیشی گرفتن دیگران بر ایشان، عقب ماندگی ایشان فزونی پیدا کرد،چه مردمان دیگر به رسالت ایمان آوردند و اینان کافر شدند،و کافر بودند و بر کفر خود افزودند.
« وَ لِلْکٰافِرِینَ عَذٰابٌ مُهِینٌ -و کافران را عذابی خوارکننده است.» آنان به هدف خود از گردنکشی در برابر ایمان به رسالت نخواهند رسید، هدف ایشان عزت و برتری بوده است،در صورتی که کافر شدن به رسالت سبب عقب ماندگی و جمود فکری و مشکلات گوناگون دیگر خواهد شد و به سبب آن گرفتار ذلت و عذابی خوار کننده می شوند.
[91]
سپس قرآن جنبه ای دیگر از نژادپرستی را آشکار می سازد،و آن عبارت از این است که نژادپرستی خود نتیجه است نه سبب،و سبب نژادپرستی و دوستی مال است که رمز آن در پرستش گوساله تجسم پیدا کرده بود.
اینان کورانه مال را دوست می دارند،و چنان می پندارند که با آن می توانند به هر چه می خواهند دست یابند،و در میان مردم صاحب قدرت و عزت و سعادت خواهند شد.بدان سبب به پیامبری جدید گردن نمی نهند که می ترسند با ایمان آوردن به آن بعضی از امتیازات مخصوص به خود را از کف بدهند،ولی به صراحت این مطلب را اظهار نمی دارند،بلکه می گویند که آن اندازه از کتاب و حکمت که در نزد ما است برای ما بسنده است.
« وَ إِذٰا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا بِمٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ قٰالُوا نُؤْمِنُ بِمٰا أُنْزِلَ عَلَیْنٰا وَ یَکْفُرُونَ بِمٰا وَرٰاءَهُ -و چون به آنان گفتند که به آنچه خدا فرستاده ایمان آورید،گفتند:ما به آنچه خدا برایمان فرستاده ایمان داریم،و به جز آن کفر می ورزند.» ولی آنان در این ادعا دروغ می گویند،و دلیل دروغ ایشان همین کتاب خدا است که با کتاب خدایی که بر ایشان نازل شده اختلافی ندارد.
« وَ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِمٰا مَعَهُمْ -و حال آنکه گواه است بر آنچه در
ص :203
دست ایشان است.» کفر ورزیدن به رسالت تازه برای آن است که پیشوایی و سودهای حاصل از آن را از دست ندهند،و دلیل بر /1 این امر آن است که ایشان پیامبرانی را که به سوی ایشان فرستاده شده بودند به همین سبب کشتند.
« قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِیٰاءَ اللّٰهِ مِنْ قَبْلُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ -بگو:پس اگر مؤمن بودید چگونه پیش از این پیغمبران خدا را کشتید.» [92]
حتی به موسی که ادعای پیروی از او می کنید،با آن همه آیات بیّنات که برای شما آورد،کافر شدید.
« وَ لَقَدْ جٰاءَکُمْ مُوسیٰ بِالْبَیِّنٰاتِ -و موسی برای شما نشانه های روشن آورد.» سپس به او کافر شدید،و بنا بر این استناد به این که چون رسالت محمّد(ص)بر غیر ما نازل شد و بنا بر این به آن ایمان نمی آوریم،استنادی نادرست است،و سبب راستین خود مصالح شخصی است که در ضمیر ناخودآگاه و حتی در ضمیر خودآگاه شما وجود دارد.
اما داستان گوساله پرستی در ضمیر ناخودآگاه،در آن هنگام که پیوسته ریشه های مال پرستی در جانهای شما وجود داشت،در زمان موسی هم با شما بود که نخستین بار به صورت ظاهری به او ایمان آوردید.
« ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظٰالِمُونَ -و پس از آن،گوساله پرستیدید،و ستمگر بودید.» در آن هنگام که سامری،پس از رفتن موسی به وعده گاه پروردگارش،شما را فریب داد،و احساس سابق شما به قداست گوساله شما را به پیروی از او برانگیخت.
[93]
امّا داستان پرستش گوساله از سوی شما به گونه ای واضح پس از زمانی بوده که خدا از شما پیمان گرفت.
« وَ إِذْ أَخَذْنٰا مِیثٰاقَکُمْ وَ رَفَعْنٰا فَوْقَکُمُ الطُّورَ خُذُوا مٰا آتَیْنٰاکُمْ بِقُوَّةٍ
ص :204
وَ اسْمَعُوا قٰالُوا سَمِعْنٰا وَ عَصَیْنٰا
-و آن گاه که از شما پیمان گرفتیم،و کوه طور را بر بالای سر شما نگاه داشتیم،تا آنچه را به شما داده ایم به نیرو نگاه دارید و گوش دارید؛گفتید:شنیدیم و نافرمانی کردیم.» بعد از شنیدن دیگر عصیان و سرکشی برای چه صورت گرفت؟برای آنکه در حقیقت هنوز مال و نماینده و نماد آن یعنی گوساله را می پرستیدند.
/1 « وَ أُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ -و دلهاشان با(دوستی)گوساله سیراب شد.» و حتی این دوستی گوساله در دلهای ایشان به صورت آبی درآمد که زمینی خشک بنوشد و این آب با هر ذره از ذرات خاک آمیخته بود که دیگر امکان جدا کردن آب از زمین وجود نخواهد داشت.به امری محال شبیه است،ولی محال نیست،چرا که ایمان می تواند قلب را از کفر آمیختۀ به آن،در صورت صادق بودن آن ایمان،پاک کند.و قلبهای آنان جز:
« بِکُفْرِهِمْ -به کفر خود.» که حقیقی بود،و به ایمان کاذب خود،دوستی گوساله را ننوشیده بود،چه هیچ ایمانی وجود ندارد که بتواند با کفر همزیستی کند، « قُلْ بِئْسَمٰا یَأْمُرُکُمْ بِهِ إِیمٰانُکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ -بگو:اگر به راستی ایمان دارید،ایمانتان به شما بد فرمان می دهد.» ایمان راستین دارندۀ آن را به فداکاری و تصدیق حق در هر جا که باشد و به تسلیم کلی امر به خدا فرمان می دهد،و آنچه نزد شما است اصلا ایمانی نیست، کفری است که لباس ایمان پوشیده است.
/1
[سوره البقرة (2): آیات 94 تا 100]
اشاره
قُلْ إِنْ کٰانَتْ لَکُمُ اَلدّٰارُ اَلْآخِرَةُ عِنْدَ اَللّٰهِ خٰالِصَةً مِنْ دُونِ اَلنّٰاسِ فَتَمَنَّوُا اَلْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ (94) وَ لَنْ یَتَمَنَّوْهُ أَبَداً بِمٰا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ وَ اَللّٰهُ عَلِیمٌ بِالظّٰالِمِینَ (95) وَ لَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ اَلنّٰاسِ عَلیٰ حَیٰاةٍ وَ مِنَ اَلَّذِینَ أَشْرَکُوا یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَ مٰا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ اَلْعَذٰابِ أَنْ یُعَمَّرَ وَ اَللّٰهُ بَصِیرٌ بِمٰا یَعْمَلُونَ (96) قُلْ مَنْ کٰانَ عَدُوًّا لِجِبْرِیلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلیٰ قَلْبِکَ بِإِذْنِ اَللّٰهِ مُصَدِّقاً لِمٰا بَیْنَ یَدَیْهِ وَ هُدیً وَ بُشْریٰ لِلْمُؤْمِنِینَ (97) مَنْ کٰانَ عَدُوًّا لِلّٰهِ وَ مَلاٰئِکَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْرِیلَ وَ مِیکٰالَ فَإِنَّ اَللّٰهَ عَدُوٌّ لِلْکٰافِرِینَ (98) وَ لَقَدْ أَنْزَلْنٰا إِلَیْکَ آیٰاتٍ بَیِّنٰاتٍ وَ مٰا یَکْفُرُ بِهٰا إِلاَّ اَلْفٰاسِقُونَ (99) أَ وَ کُلَّمٰا عٰاهَدُوا عَهْداً نَبَذَهُ فَرِیقٌ مِنْهُمْ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاٰ یُؤْمِنُونَ (100)
ص :205
/1
معنای واژه ها
94[خالصة]
:یکسره و تمام.«خلص لی هذا الامر»یعنی این امر به تمامی به من بازگشت.
96[احرص]
:آزمندترین.و حرص،شدت خواستن است.
[یودّ]
:از مصدر ودّ به معنی دوستی و محبت است.
[یعمّر]
:از مصدر تعمیر به معنی طول عمر است و اصل آن از عمارت به معنی آبادی و ضد خرابی است.
[بمزحزحه]
:زحزحة به معنی کنار زدن و کنار گذاشتن است.
99[آیات]
:جمع آیه به معنی نشانه ای عبرت انگیز است،و به قولی علامتی است که در آن حجت و برهان باشد.
ص :206
[بینات]
:بینة دلالت آشکار جدا کنندۀ میان قضیۀ راست و قضیۀ دروغ است،که از ابانة به معنی آشکار کردن گرفته شده.
100[نبذه]
:نبذ،انداختن و پرتاب کردن چیزی به پیش یا پس و به قولی ترک کردن آن است.
/1
نژادپرستی و کافر بودن به فرشتگان
اشاره
رهنمودهایی از آیات:
در این مجموعۀ آیات،قرآن هنوز با ما دربارۀ نژادپرستی و اندازۀ ارتباط آن با خودپرستی و خودمحوری سخن می گوید و این که،علی رغم حضور ظاهری ایمان در آن،جز چارچوبی برای پرداختن به کفر نیست،و دلیل بر این است تشبث نژادپرستان به زندگی و دشمنی ایشان با جبراییل و میکاییل و به دنبال آن دشمنی با خدا و فرستادگان او که همین دشمنی مایۀ دمار و هلاک ایشان است.
شرح آیات:
[94]
نژادپرستان در تاریخ و در جهان ما،خود محوری نفرت انگیز خود را با پوششی از ارزشهای دروغین می پوشانند تا مردمان و ساده دلان از یاران خود را فریب دهند،اسراییلیان در ایام قدیم مدعی آن بودند که حامل رسالتی هستند،و برای پاسداری از این رسالت واجب است که از خود دفاع کنند و به هر وسیلۀ ممکن برای محافظت از خود متوسّل شوند.و امروز مدّعی آنند که حاملان تمدن و آزادی و پیشرفت برای اعرابند،و بنا بر این باید به هر وسیلۀ ممکن عربهای وحشی را ادب کنند، /1 حتی اگر این وسیله از قوانین جنگل هم وحشیانه تر باشد.مکتب هیتلری
ص :207
مدعی حمایت از کلیسا بود و در زیر نام خدا به این گونه کارها می پرداخت،و سفیدپوستان افریقا می گویند که آنان پیشقراولان تمدن و فرهنگ غربی هستند،و پیش از ایشان استعمار مدعی آن بود که کارش رساندن آبادی و تمدن به همه جای عالم است،ولی این حیله و نیرنگ هر چه زودتر در آتش حقیقتی که قرآن به یاد ما می آورد گداخته و نابود می شود،در صورتی که آنان مدعی قبول مرگ برای رسیدن به هدفهای خویشند.آیا مستعد پذیرفتن این مرگ هستند؟هرگز.
« قُلْ إِنْ کٰانَتْ لَکُمُ الدّٰارُ الْآخِرَةُ عِنْدَ اللّٰهِ خٰالِصَةً مِنْ دُونِ النّٰاسِ - بگو:اگر جهان دیگر از میان همۀ مردم تنها مخصوص شما است.» و شما از ارزشهای خدا در زمین دفاع می کنید، « فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ -پس اگر راست می گویید آرزوی مرگ کنید.» [95]
ولی آیا چنین کاری می کنند؟هرگز.
« وَ لَنْ یَتَمَنَّوْهُ أَبَداً -و هرگز آن را آرزو نخواهند کرد.» چه از اندازۀ جنایتهایی که در زندگی خود مرتکب شده اند آگاهند،و می دانند که کیفر عادلانه انتظار ایشان را می کشد.
« بِمٰا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ وَ اللّٰهُ عَلِیمٌ بِالظّٰالِمِینَ -به سبب آنچه پیشتر کرده اند؛و خداوند بر ستمگران آگاه است.» [96]
و اینان تنها آن نیست که آرزوی مرگ نمی کنند،بلکه سخت به زندگی چسبیده اند:
« وَ لَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النّٰاسِ عَلیٰ حَیٰاةٍ -و آنان را آزمندترین مردم برای زندگی خواهی یافت.» حریصترین مردم بر زندگی اینانند،آن هم هر گونه زندگی که بوده باشد،به ذلت یا به عزت،و به فقر یا بی نیازی،همراه با ارزشها یا /1 بدون آنها،بلکه از کافرانی که اصلا ارزشی برای خود ندارند حریصترند.
« وَ مِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ -و در میان
ص :208
مشرکان کسی است که دوست دارد هزار سال عمر کند.» ولی اگر به فرض هزار سال زنده بماند،آیا از عذاب رهایی خواهد یافت؟...هرگز.
« وَ مٰا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذٰابِ أَنْ یُعَمَّرَ وَ اللّٰهُ بَصِیرٌ بِمٰا یَعْمَلُونَ -و آن عمر دراز او را از عذاب دور نخواهد کرد،و خداوند به آنچه می کنید بینا است،» و مجازات جرمها و جنایتهای خود را دیر یا زود خواهید چشید.
[97]
دشمنی اینان با رسالت تازه،در واقع برخاستۀ از دشمنی ایشان با حق است،و آنان در حالت تناقض میان حق و مصالح خصوصی خودشان زندگی می کنند،و نمایندۀ حق جبرییل فرشتۀ وحی و فرشتۀ قضاوت است.
« قُلْ مَنْ کٰانَ عَدُوًّا لِجِبْرِیلَ -بگو هر کس دشمن جبرییل باشد،» بداند که جبرییل فرشتۀ وحی است و کتاب را از آسمان فرود می آورد.
« فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلیٰ قَلْبِکَ -(باید بداند)که او قرآن را بر قلب تو نازل کرد.» « بِإِذْنِ اللّٰهِ -به فرمان خدا.» و دلیل بر فرود آمدن آن از جانب خدا این است که:
« مُصَدِّقاً لِمٰا بَیْنَ یَدَیْهِ -تصدیق کنندۀ کتابهای پیش از خود است.» /1 « وَ هُدیً وَ بُشْریٰ لِلْمُؤْمِنِینَ -و راهنما و مژده بخش مؤمنان است.» [98]
بنا بر این دشمنی با حق به دشمنی با جبرییل و سپس با خدا بالا می رود،و آیا آدمیزاد می تواند با پروردگار خود دشمنی کند؟ « مَنْ کٰانَ عَدُوًّا لِلّٰهِ وَ مَلاٰئِکَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْرِیلَ وَ مِیکٰالَ فَإِنَّ اللّٰهَ عَدُوٌّ لِلْکٰافِرِینَ -هر کس دشمن خدا و فرشتگانش و پیامبرانش و جبرییل و میکال باشد، پس(بداند که)خدا دشمن کافران است.» و خدا به زودی این گونه کسان را کیفر خواهد داد،چه جدایی انداختن میان خدا و فرشتگان یا فرستادگان او و میان پیامبران او امکان پذیر نیست.
[99]
و قضا و قدر(سنتهای ثابت و در حال تحول زندگی)اکنون در
ص :209
رسالت محمد(ص)عرضه شده است:
« وَ لَقَدْ أَنْزَلْنٰا إِلَیْکَ آیٰاتٍ بَیِّنٰاتٍ -و ما به تو نشانه های آشکاری فروفرستادیم.» و کسانی که مخالف با آنند و به پیامبری کافرند،نمی توانند به چیزی ایمان آورند.
« وَ مٰا یَکْفُرُ بِهٰا إِلاَّ الْفٰاسِقُونَ -و جز فاسقان کسی به آنها فاسق نمی شود.» و آنان کسانی هستند که با پیمان خدا مخالفت می کنند.
[100]
ولی تا کی انسان با پیمان خود با خدا مخالفت می کند.
« أَ وَ کُلَّمٰا عٰاهَدُوا عَهْداً نَبَذَهُ فَرِیقٌ مِنْهُمْ -هر گاه پیمانی ببندند، گروهی از ایشان آن را می گسلند،» و این گروه آن کسانند که پیمان خدا را مخالف مصالح خود می دانند،و این خود دلیل بر آن است که از دین پیروی نمی کنند، /1 بلکه،در واقع،از هواهای نفسانی خویش پیروی می کنند.
« بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاٰ یُؤْمِنُونَ -بلکه بیشتر ایشان ایمان ندارند،» که این بی ایمانی نتیجه ای از فرمانبرداری ایشان از منافع شخصی و شهوات و هواهای نفسانی است.
/1
[سوره البقرة (2): آیات 101 تا 103]
اشاره
وَ لَمّٰا جٰاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اَللّٰهِ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِیقٌ مِنَ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْکِتٰابَ کِتٰابَ اَللّٰهِ وَرٰاءَ ظُهُورِهِمْ کَأَنَّهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ (101) وَ اِتَّبَعُوا مٰا تَتْلُوا اَلشَّیٰاطِینُ عَلیٰ مُلْکِ سُلَیْمٰانَ وَ مٰا کَفَرَ سُلَیْمٰانُ وَ لٰکِنَّ اَلشَّیٰاطِینَ کَفَرُوا یُعَلِّمُونَ اَلنّٰاسَ اَلسِّحْرَ وَ مٰا أُنْزِلَ عَلَی اَلْمَلَکَیْنِ بِبٰابِلَ هٰارُوتَ وَ مٰارُوتَ وَ مٰا یُعَلِّمٰانِ مِنْ أَحَدٍ حَتّٰی یَقُولاٰ إِنَّمٰا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلاٰ تَکْفُرْ فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمٰا مٰا یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ اَلْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ وَ مٰا هُمْ بِضٰارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاّٰ بِإِذْنِ اَللّٰهِ وَ یَتَعَلَّمُونَ مٰا یَضُرُّهُمْ وَ لاٰ یَنْفَعُهُمْ وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اِشْتَرٰاهُ مٰا لَهُ فِی اَلْآخِرَةِ مِنْ خَلاٰقٍ وَ لَبِئْسَ مٰا شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ کٰانُوا یَعْلَمُونَ (102) وَ لَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا وَ اِتَّقَوْا لَمَثُوبَةٌ مِنْ عِنْدِ اَللّٰهِ خَیْرٌ لَوْ کٰانُوا یَعْلَمُونَ (103)
ص :210
/1
معنای واژه ها
102[اتّبعوا]
:پیروی و اقتدا کردند.
[تتلوا]
:پیروی می کنند،و تالی به معنی پیرو است؛و گفته اند که معنی آن«می خوانند»است از تلاوت کتاب یعنی خواندن آن.
[السّحر]
:جادو کردن و ظاهر چیزی را مخالف حقیقت آن جلوه گر ساختن.
[فتنة]
:به معنی آزمایش و امتحان و اختبار است.
[خلاق]
:نصیب و بهره ای از نیکی.
103[مثوبة]
:ثواب و پاداش،و ریشۀ در ثواب،آن است که از چیزی به تو برسد.
ص :211
/1
جادوگری و حقه بازی...پایان خط
اشاره
رهنمودهایی از آیات:
پس از مرحلۀ قدرت مرحلۀ ضعف در امت بنی اسراییل پیش آمد،و پس از آن نوبت به نژادپرستی رسید،و سرانجام دوران خرافه پرستی بر سر کار آمد که در جادوگری و شعبده بازی تجسّم پیدا کرده بود.
هنگامی که امتی نژادپرست بر خود بپیچد.. «وَ قٰالُوا قُلُوبُنٰا غُلْفٌ» و بگوید قلبهای ما را غلافی پوشانده است و از راهنماییهای خدا و سنتهای تاریخ و تجربه های مردمان دوری جوید،و در مقابل حق گردنفرازی کند،جز فرورفتن در حضیض جادو و شعبده پناهگاهی در برابر خود نخواهد داشت.
قرآن حکیم به اختصار دربارۀ این مرحله به بحث می پردازد و آغاز بحث در آن سخن گفتن از فروگذاشتن کتاب خدا به توسط بنی اسراییل است،و خدا می گوید که سبب تشبث ایشان به سحر همین بوده است.چه آن کس که تفسیر درستی دربارۀ زندگی و دید علمی و صحیحی از هدفهای آن نداشته باشد،ناگزیر به جستجو از تفسیرات غیبی و رؤیاهای باطل متوسّل می شود.
و در آن هنگام که قرآن از جادو سخن می گوید،داستانهای گوناگونی از اسراییلیان را تکذیب می کند که به گمان آنان جادو کاری خدایی است،و بحث را با این نتیجه پایان می دهد که تمسک به کتاب برای ایشان بهتر از تشبث به سحر و جادو است.
/1
شرح آیات:
[101]
« وَ لَمّٰا جٰاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِیقٌ
ص :212
مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتٰابَ کِتٰابَ اللّٰهِ وَرٰاءَ ظُهُورِهِمْ کَأَنَّهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ
-و چون بر ایشان کتابی از جانب خدا آمد که گواه بر آنچه با ایشان است بود،گروهی از کسانی که کتاب بر ایشان آمده بود،کتاب خدا را به پشت سرهای خود انداختند، چنان که گویی چیزی نمی دانند.» [102]
و به سبب همین توجه نکردن به کتاب تازۀ خدا،یک خلأ فرهنگی در زندگی ایشان پیدا شد،و لذا به جادو و حقه بازی باطل پرداختند و آن را جز در نزد شیاطین نیافتند.
« وَ اتَّبَعُوا مٰا تَتْلُوا الشَّیٰاطِینُ عَلیٰ مُلْکِ سُلَیْمٰانَ -و از چیزهایی پیروی کردند که شیاطین در کشور سلیمان پیرو آنها بودند(یا فرومی خواندند).» از سحر و نظایر آن،چرا که سلیمان پیامبری از بنی اسراییل بود که بر پیامبری وی پادشاهی نیز ضمیمه شده بود،و شیاطین خدمتگزاران او بودند،و در پایان سروری او مجموعه ای از اندیشه های باطل رواج یافته بود.
اینان(یعنی جهودان معاصر با زمان نزول قرآن؛)کتاب فرستاده شدۀ از جانب خدا را(بر پیامبر اسلام)که بر حق بود و آنچه را که در کتاب ایشان آمده بود تصدیق می کرد،ترک کردند،و به پیروی از افکار شیاطین پرداختند.و این پایان قومپرستی(و به گفتۀ اعراب امروز:القومیّة)و نژادپرستی است که میان شیاطین کشور را،در صورتی که از قوم و نژاد خودشان باشند،و میان افکار درستی که پیامبر مرسلی را از جانب خدا می آورد،تشخیص نمی دهد.
و مشکل و مسئله آن بود که می گفتند:چون این اندیشه ها از فکر شیاطینی سرچشمه گرفته که در پیرامون سلیمان بودند،و چون سلیمان پیغمبر خدا بود،پس این افکار از جانب خدا است،در صورتی که خدا به شدت این طرز استدلال غلط را رد کرده و گفته است:
« وَ مٰا کَفَرَ سُلَیْمٰانُ وَ لٰکِنَّ الشَّیٰاطِینَ کَفَرُوا یُعَلِّمُونَ النّٰاسَ السِّحْرَ -و سلیمان کافر نشد،بلکه شیاطین کافر شدند،که به مردم جادو می آموختند.» و جادوگری کفر است،بدان جهت که زندگی را به نیروهای غیبی جز
ص :213
خداوند متعال نسبت می دهد.
« وَ مٰا أُنْزِلَ -و نازل نشده است،» /1 هرگز سحر و جادو بدان گونه که این نژادپرستان مدعی آنند، « عَلَی الْمَلَکَیْنِ بِبٰابِلَ هٰارُوتَ وَ مٰارُوتَ -بر دو فرشته،هاروت و ماروت،در شهر بابل،» که هاروت و ماروت دو فرشته نبودند و بنا بر این ممکن نیست مأمور رساندن پیامی خدایی بوده باشند.
« وَ مٰا یُعَلِّمٰانِ مِنْ أَحَدٍ حَتّٰی یَقُولاٰ إِنَّمٰا نَحْنُ فِتْنَةٌ -و چیزی به کسی نمی آموختند مگر پس از آنکه بگویند:ما وسیلۀ آزمایشیم،» و آیا ممکن است خدا پیغامبرانی را بفرستد که مردمان را بفریبند؟! « فَلاٰ تَکْفُرْ -پس کافر مشو،» چه نسبت دادن جادو به خدا خود کفر است،و جادوگری ممکن نیست از جانب خدا باشد،چرا که مخالف جریان رسالتهای او است و با آنها تناقض کلی دارد،بدان سبب که رسالتهای الاهی دعوت به قایل شدن ارتباط میان مقدمات و نتایج و سود بردن از آن است،در صورتی که اینان از سحر و جادو پشت کردن به این ارتباط و زیان بردن از این پشت کردن را می آموزند.
« فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمٰا مٰا یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ -پس از آن چیزهایی می آموزند که با آن میان مرد و همسرش جدایی می افکنند.» ولی این جدایی و تفرقه حتمی نیست،بدان سبب که جادو تأثیر اکید در زندگی ندارد،بلکه خدا و سنت او و ارادۀ انسان چیزی است که در زندگی مؤثر است.
« وَ مٰا هُمْ بِضٰارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاّٰ بِإِذْنِ اللّٰهِ -و به هیچ کس نمی توانند آسیبی رسانند،مگر آنکه خدا بخواهد.» یعنی آنها نمی توانند با جادو به کسی آسیب برسانند مگر این که جادو به میانجیگری قوانین خدا صورت بگیرد،و خدا و رسالتهای او برای پیروی کردن
ص :214
شایسته تر است؛و عموما جادو زیان می رساند و از آن سودی به دست نمی آید،در صورتی که رسالتهای خدا سودمند است و از آنها زیانی حاصل نمی شود.
« وَ یَتَعَلَّمُونَ مٰا یَضُرُّهُمْ وَ لاٰ یَنْفَعُهُمْ -و چیزهایی می آموختند که برای ایشان زیان داشت و سودمند نبود.» /1 و رسالتهای خدا در آخرت به انسان سود می رساند،در صورتی که جادو در آن جا هیچ سودی ندارند.
« وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرٰاهُ مٰا لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ خَلاٰقٍ -و می دانستند که هر کس آن را بخرد،در جهان دیگر هیچ بهره ای نخواهد داشت.» « وَ لَبِئْسَ مٰا شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ کٰانُوا یَعْلَمُونَ -و اگر می دانستند (درمی یافتند)که خود را به بد چیزی فروخته اند،» که سبب تفرقه و زیان در این دنیا و خسران و زیانکاری در آن دنیا است.
[103]
« وَ لَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا -و اگر ایمان می آوردند(به رسالتهای خدا)» « وَ اتَّقَوْا -پرهیزگار می شدند،» و آن ایمان را به صورت سالم دربارۀ خود به موقع اجرا می گذاشتند،برای ایشان نیکوتر بود:
« لَمَثُوبَةٌ -هرآینه پاداش نیکی،» « مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ خَیْرٌ لَوْ کٰانُوا یَعْلَمُونَ -از جانب خدا برای ایشان نیکوتر می بود،به شرط آنکه این را می دانستند.» ولی نژادپرستان تنها راهنمایی رسالتی را از کف نمی دهند،بلکه علم و دانش را نیز از دست می دهند،و دوری علم از جادو همچون دوری زمین از آسمان است.
این است پایان سیر بنی اسراییل،که در مراحل گوناگون زندگی ایشان مایه های عبرت گرفتن فراوان برای ما و همۀ امتها وجود دارد.
/1 و خلاصۀ درس چنین است:
مخالفت کردن با رسالتهای آسمانی و نتیجۀ آن یعنی سستی کردن در
ص :215
کاربست اوامر خدا،آدمی را به نژادپرستی و خودپرستی و قومپرستی و سپس به از دست دادن همه چیز می کشاند،و آخرین چیزی که به همین سبب از دست می دهد علم و دانش و دانایی است.
/1
[سوره البقرة (2): آیات 104 تا 110]
اشاره
یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَقُولُوا رٰاعِنٰا وَ قُولُوا اُنْظُرْنٰا وَ اِسْمَعُوا وَ لِلْکٰافِرِینَ عَذٰابٌ أَلِیمٌ (104) مٰا یَوَدُّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ اَلْکِتٰابِ وَ لاَ اَلْمُشْرِکِینَ أَنْ یُنَزَّلَ عَلَیْکُمْ مِنْ خَیْرٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ اَللّٰهُ یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشٰاءُ وَ اَللّٰهُ ذُو اَلْفَضْلِ اَلْعَظِیمِ (105) مٰا نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِهٰا نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْهٰا أَوْ مِثْلِهٰا أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اَللّٰهَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (106) أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اَللّٰهَ لَهُ مُلْکُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ مٰا لَکُمْ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لاٰ نَصِیرٍ (107) أَمْ تُرِیدُونَ أَنْ تَسْئَلُوا رَسُولَکُمْ کَمٰا سُئِلَ مُوسیٰ مِنْ قَبْلُ وَ مَنْ یَتَبَدَّلِ اَلْکُفْرَ بِالْإِیمٰانِ فَقَدْ ضَلَّ سَوٰاءَ اَلسَّبِیلِ (108) وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ اَلْکِتٰابِ لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إِیمٰانِکُمْ کُفّٰاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مٰا تَبَیَّنَ لَهُمُ اَلْحَقُّ فَاعْفُوا وَ اِصْفَحُوا حَتّٰی یَأْتِیَ اَللّٰهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اَللّٰهَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (109) وَ أَقِیمُوا اَلصَّلاٰةَ وَ آتُوا اَلزَّکٰاةَ وَ مٰا تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اَللّٰهِ إِنَّ اَللّٰهَ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (110)
/1
ص :216
معنای واژه ها
104[راعنا]
:مراعات،جستجوی چیزی برای خود آن یا احوال آن است،و نقیض مراعات،اغفال است.و«رعی اللّٰه فلانا»یعنی خدا او را حفظ کرد،و جهودان منظور دیگری از کلمۀ«راعنا»داشتند و آن رعونت و ابلهی بوده است.
[انظرنا]
:نظر به معنی گرداندن چشم و بصیرت برای دریافت و رؤیت یک چیز است؛و گاه مقصود از آن تأمل و تدبر است،و گاه به معنی منتظر باش تا بگوییم که چه دریافته ایم.
[اسمعوا]
:محتمل یکی از دو امر:اوّل:آنچه را که خدا به شما فرمان داده است بپذیرید.دوم:این که به آنچه پیغمبر برای شما آورده است گوش فرادهید.
106[ننسخ]
:نسخ در لغت،باطل کردن چیزی و قرار دادن چیزی به جای آن است:«نسخت الشمس الظل» یعنی خورشید سایه را از میان برد و جایگزین آن شد.
109[حسدا]
:حسد خواستار از بین رفتن نعمت کسی شدن است که بر او رشک می بریم،یا اکراه داشتن از نعمتی است که وی دارای آن است،و خواستن این که نعمت مورد نظر همگی نصیب شخص حسود شود.و سخت ترین حسد غمگین شدن برای خیری است که به کسی دیگر رسیده است.
[اصفحوا]
:صفح به معنی عفو کردن و چشم پوشیدن از گناه است.
ص :217
/1
ما و فرهنگهای خارجی
اشاره
رهنمودهایی از آیات:
ما هنوز در چارچوب سخن گفتن از بنی اسراییلیم،و پس از همراه بودن با ایشان در مراحل مختلف تطور آنان،اکنون اندکی توقف می کنیم و درسهایی از زندگی ایشان را مورد عبرت گرفتن قرار می دهیم.مهمترین چیزی که قرآن در این آیات برای ما بیان می کند،آژیر دادن به ما از تأثیر پذیرفتن با افکار بیگانه و از خارج به جهان اسلام نفوذ کرده است.
نخستین درسی که قرآن از زندگی آنان به ما می دهد،از راه نهی کردن از گفتۀ ایشان به صورت«راعنا»و بدل کردن آن به لفظ بهتر«انظرنا»است.
سپس برای امت اسلامی تمایز شخصیت آن را از امتهای دیگر مورد تأکید قرار می دهد و به مسلمانان می گوید که دیگران بر فضل خدا نسبت به شما رشک می برند و می گوید:شما هدایتی برتر از آنچه ایشان دارند مالکید،یا لا اقل هدایت شما همچند هدایت ایشان است.
نیز امت اسلامی را از وارد شدن در ورطۀ تجسّم بخشیدن به خدا نهی می کند که بنی اسراییل به آن پرداختند،و ضرورت پرهیز کردن از تأثیر پذیری از فرهنگ ایشان را مورد تأکید قرار می دهد،و ما را به خواندن نماز و دادن زکات /1 به عنوان نیرویی اساسی برای امت مسلمان می خواند،و از وارد کردن نظامها و روشهای دیگران و متّکی شدن بر فرهنگ ایشان بازمی دارد.
شرح آیات:
اشاره
راعنا و انظرنا:
نخست:به سخنان مفسران دربارۀ معنی«راعنا»و«انظرنا»گوش
ص :218
می دهیم:شیخ طبرسی(ره)می گوید:مراعات و محافظت و مراقبت همه در معنی نظایر یکدیگرند.و عکس مراعات«اغفال»است،و«رعی اللّٰه فلانا»یعنی خدا او را حفظ کرد و«رعیت له حقا فیمن خلف»یعنی حق و عهد او را در مورد چیزی که با من خلاف عهد کرده بود مراعات کردم،و«ارعیته سمعی»یعنی به سخنان او گوش فرا دادم.و جمع راعی«رعاء»است و«رعاة»و«رعیان».و هر کس ولی و سرپرست قومی باشد«راعی»ایشان است و آنان«رعیّت او»،و «المرعی»از مردم کسی است که فرمان می برد و«الرّاعی»سائس و مدیر است و «استرعاه اللّٰه»یعنی خدا او را به جانشینی رسالت بر مردم رسانید.و«الارعاء»به معنی حرمت کسی را نگاه داشتن است؛و اسم آن الرعوی و الرعیاء است،و «راعنی سمعک»یعنی به من گوش فرا دار. (1)
من می گویم:از کاربردهای کلمه معلوم می شود که در آن اهتمام از «حفظ»شدیدتر است،و تا حدی از«مراقبت»کمتر؛راعی یعنی چراننده گوسفند یا چوپان تنها آن را حفظ نمی کند بلکه به آنچه مربوط به آن می شود اهتمام می ورزد،و به همین گونه رئیس و سائس یک سرزمین کمال اهتمام را در حق رعیّت خود مبذول می دارد.و در آن صورت که«حفظ»جلوگیری از خطر دربارۀ شخص یا چیز محفوظ شده است،«رعایت»به معنی جلب منفعت نیز هست،بلکه لفظ«مراعات»و«رعایت»چون در ارتباط میان امیر و مأمور یا حاکم و محکوم به کار بود،به معنی سبک کردن قانون و آسان کردن آن است.اما کلمۀ«انظرنا»:
شیخ طبرسی دربارۀ آن گفته است:«و نظرت الرجل أنظره نظرة»به معنی انتظار او را کشیدم و چشم به راه او بودم است. (2)
فخر رازی گفته است:و اما در«و انظرنا»چند وجه است:یکی از آنها:
این که از«نظره» /1 یعنی«انتظره»آمده است؛و خدای تعالی گفته است:
ص :219
1- 10) -مجمع البیان،ج 1،ص 178.
2- 11) -مجمع البیان،همان جا.
«انْظُرُونٰا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ» مقصود آن است که خدای تعالی آنان را به این گمان انداخت که از او مهلت خواهند و انتقال پیدا کنند و نیازمند استفاده نباشند،و گفته است که دومی از آنها چنین است:«انظرنا»به معنی«انظر الینا»یعنی«به ما نگاه کن»است ولی حرف«الی»را حذف کرده است؛و سوم:أبیّ بن کعب «انظرنا»را با همزۀ قطع از نظره و به معنی ما را مهلت ده خوانده است. (1)
دوم:آراء مفسران در معنی این آیه فراوان با یکدیگر اختلاف دارد که اکنون یاد می کنیم:
1-این کلمه در نزد یهودیان به کار می رفت،و خدا مسلمانان را از استعمال آن نهی کرده است.و خواه معنی دشنامی داشته باشد و قصد آنان از به کار بردن این کلمه اشارۀ به«رعونت»یعنی حماقت یا گوسفند چرانی بوده باشد یا رایج بودن محض آن در نزد ایشان،منع کردن قرآن از به کار بردن آن تنها به سبب جهودان بوده است.در حدیثی مأثور از امام محمد باقر علیه السلام آمده است که این کلمه به زبان عبرانی دشنام است. (2)
در روایت است که سعد بن معاذ آن را از ایشان شنید و گفت:ای دشمنان خدا،لعنت خدا بر شما باد،سوگند به آنکه جانم به دست اوست،اگر بشنوم که یکی از شما آن را به رسول اللّٰه بگوید،گردنش را خواهم زد.پس گفتند:آیا خودتان آن را نمی گویید؟پس این آیه نازل شد. (3)
در حدیثی مأثور از امام موسی بن جعفر علیه السلام چنین آمده است:
در «یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَقُولُوا رٰاعِنٰا» لفظ«راعنا»لفظی است که دشمنان یهودی شما با آن به رسول اللّٰه دشنام می دهند و به شما بدگویی می کنند، «وَ قُولُوا انْظُرْنٰا» و به جای آن لفظ«انظرنا»بگویید /1 که آنچه در«راعنا»است در
ص :220
1- 12) -فخر رازی،ج 2،ص 224.
2- 13) -مجمع البیان،ج 1،ص 178.
3- 14) -فخر رازی،ج 2،ص 224.
آن نیست،و به وسیلۀ آن نمی توانند به شما سخن زشت بگویند و دشنامتان دهند.
پس «وَ اسْمَعُوا» یعنی به قول رسول اللّٰه که به شما می گوید گوش دهید و از آن فرمان برید، «وَ لِلْکٰافِرِینَ» یعنی برای جهودان دشنام دهند رسول اللّٰه «عَذٰابٌ أَلِیمٌ» عذابی دردناک در صورت بازگشت به این کلمه و به کار بردن آن وجود دارد و در آخرت جاودانه در آتش خواهند بود. (1)
و چنان که از این تفسیر برمی آید،نهی از به کار بردن کلمات متشابه و مایۀ اشتباه،شاید به منظور ایجاد استقلال فرهنگی در آنان بوده در عین حال که بهانه ای برای آنان برای اسائۀ ادب نسبت به رسول اللّٰه صلی اللّٰه علیه و آله نیز به کار می رفته است.
2-این کلمه نزد قبیلۀ قریش برای استهزاء یا دست کم برابر قرار دادن دو طرف گفتگو به کار می رفت،و لذا از به کار بردن آن در مورد رسول اللّٰه(ص)نهی شد،چنان که در قرآن آمده است:
« لاٰ تَجْعَلُوا دُعٰاءَ الرَّسُولِ بَیْنَکُمْ کَدُعٰاءِ بَعْضِکُمْ بَعْضاً -خواندن و خطاب کردن به پیغمبر را همچون خواندن یکدیگر قرار ندهید.» 3-با وجود قابل قبول بودن این تفسیرها،احتمال دیگر آن است که مقصود از مراعات سبکتر کردن احکام بوده،در صورتی که«انظرنا»معنی مهلت دادن داشته است.
بنا بر این،آنچه از آن نهی شده،سخن گفتن از تخفیف احکام شرعی و به جای آن خواستن مهلت بوده که میان آنها تفاوت بسیار است به این دلیل:که اختلاف پیدا می شود...
[104]
تفاوت و اختلاف اجتماعات نیرومند با اجتماعات ضعیف در آن است که اولی بلند پرواز است و مردمان آن در بند دست یافتن به پیشرفتهای بیشترند،و چون نیروهای محدود دارند،برای خود برنامه ریزی می کنند /1 و آنچه را که
ص :221
1- 15) -البرهان،ج 1،ص 139.
خود خواه آنند به تدریج و یکی پس از دیگری به دست می آورند،در صورتی که اجتماعات ضعیف می خواهند کارهای واجب خود را به اندازۀ امکان و بدون برنامه به انجام برسانند،به سبب آنکه بلندپروازی و نظر کردن به چشم اندازهای دور ندارند،و چنان می نماید که جهودان در پایان زندگی خود به عنوان یک امت قرار داشتند،و خواستار سبک شدن واجبات خود بودند و این کلمۀ راعنا را فراوان به کار می بردند.و می گفتند در نماز و زکات و جهاد و...و در هر چه پیامبرانشان به ایشان فرمان می دادند این کلمه را به کار می بردند و در واقع معنی این کلمه آن بوده است که مرا از انجام دادن این کار معاف کن.
و شاید خدای متعال از ما خواسته است که سست اراده نباشیم و لذا از ما می خواهد که برای انجام دادن واجبات خواستار کار تدریجی شویم نه معاف شدن از انجام وظیفه،و برای ما کلمۀ انظرنا(به معنی ما را مهلت ده)را به جای راعنا برگزیده تا آنچه را که بر ما واجب است به انجام برسانیم،و خدای تعالی گفته است:
« یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَقُولُوا رٰاعِنٰا وَ قُولُوا انْظُرْنٰا -ای کسانی که ایمان آورده اید،مگویید:«راعنا»،بلکه بگویید:«انظرنا».» و سپس به ما فرمان داده است که گوش فرا داریم و ایمان آوریم،بدان جهت که خدا برای کافران عذابی خوار کننده آماده کرده است:
« وَ اسْمَعُوا وَ لِلْکٰافِرِینَ عَذٰابٌ أَلِیمٌ -و بشنوید و برای کافران عذابی دردناک است.» [105]
امت مسلمان پیوستگی مستقیم با خدا دارد،و بر آن است که ارزشها و فرهنگ خود را از سرچشمۀ رسالت الاهی که به محمد(ص)وحی شده اقتباس کند،و مشرکان و اهل کتاب از لحاظ فرهنگ برتری بر امت اسلامی ندارند،و این سبب دوری آنان از فرهنگ اسلامی نیست،بلکه سبب آن نژادپرست و جاهل بودن ایشان بوده که آنان را از اسلام،به این بهانه که بر ایشان نازل نشده، دور نگاه داشته است،و به خیال خودشان اگر در خانه های ایشان نازل شده بود آن
ص :222
را می پذیرفتند.
« مٰا یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتٰابِ وَ لاَ الْمُشْرِکِینَ أَنْ یُنَزَّلَ عَلَیْکُمْ مِنْ خَیْرٍ مِنْ رَبِّکُمْ -کسانی از اهل کتاب که کافر شدند،و نیز مشرکان، دوست ندارند که خیری از پروردگارتان بر شما فرود آید،» /1 و آنان رسالت را خیری در نظر می گیرند که کسان دیگری با آن بر ایشان برتری یافته اند،و لذا آتش خشم در جانشان زبانه می کشد؛و خدا به سادگی به ایشان می گوید:خدا می داند که رسالت خود را کجا قرار دهد:
« وَ اللّٰهُ یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشٰاءُ -و خدا هر که را بخواهد به رحمت خویش مخصوص می گرداند.» رسالت،همچون هر رحمت خدا،چیزی است که خدا آن را بر حسب آنچه بخواهد نه بنا بر آنچه مردمان بخواهند نازل می کند.
« وَ اللّٰهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ -و خدا صاحب فضل بزرگ است.» می تواند همۀ مردم را مشمول فضل خود سازد،و این در صورتی است که حسد را کنار گذارند و عمل خود را برای خدا خالص سازند؛یهودی و مشرک این امکان را دارند که مسلمان راستین شوند و بر بسیاری از مؤمنان قدیم تقدم و برتری پیدا کنند،و مجال پیشرفت و ایمان آوردن و رسیدن به رحمت فراگیر برای همه موجود است.
رسالتهای خدا و تطور زمانی
[106]
فرهنگ اسلامی(حاشا للّٰه)پست تر از فرهنگ دیگران نیست،و اگر دیگران کتاب دارند مسلمانان نیز کتابی کریم دارند.چه،سرچشمۀ فضل خدا که آن کتابها را فرو فرستاد،کتابی برتر و بالاتر از آن نازل کرد،بدان جهت که کتابی تازه است و به کار زندگی این زمان و آینده می خورد.
« مٰا نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِهٰا نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْهٰا أَوْ مِثْلِهٰا أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّٰهَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ -هر آیه را که از بین می بریم یا آن را به دست فراموشی
ص :223
می سپاریم،بهتر از آن یا همانند آن را می آوریم؛آیا نمی دانی که خدا بر همه چیز تواناست؟» نسخ،عبارت از تغییر شکل دادن اسلوب حکم است به صورتی متناسب با تطور و تکامل زندگی،با وجود بقای خود حکم،همچون حکم نماز که در شریعتهای پیشین رو به مسجد اقصی گزارده می شد و سپس قبله به کعبه تحول پیدا کرد.پس نماز همان نماز است ولی قبلۀ آن تغییر پیدا کرد.و گاه نسخ عبارت از الغای مستقیم خود حکم است،همچون چیزهایی که خوردن آنها بر بنی اسراییل حرام بوده /1 و در اسلام این حکم حرمت لغو شد.
و خدا هنگامی که شریعتی را نسخ می کند،رهبری آن شریعت را نیز فسخ می کند،یا آن شخصی را که مجسم کنندۀ آن شریعت است نیز چنین می کند.شرایع موسی و عیسی(علیهما السلام)نسخ شد و دوران رهبری آنها برای مردم به پایان رسید،و آیه به این معنی انسان پیشوا را نیز شامل می شود که به صورت عملی آیات خدا را مجسم می سازد.بنا بر این کلام خدا دلیل بر آن است که برای هر زمان پیشوایانی وجود دارد که از دین احکام پیوستۀ به اوضاع و احوال زمان خود را بیرون می آورند،و خدا قادر بر ابداع آیات تازه و برانگیختن پیشوایان تازه است.و در بعضی از نصوص این آیه به وفات امامی دادگر و قیام امامی دیگر به جای او تفسیر شده است.
نمایندگان اندیشه های نسخ شدۀ در نتیجۀ تطور و تکامل زندگی به شمار می روند، بلکه لازم است از خدای متعال بترسد،چه او مالک آسمانها و زمین است و سرپرست و یاور و تنها سرور و ولی همۀ جهانیان است.
« أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّٰهَ لَهُ مُلْکُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مٰا لَکُمْ مِنْ دُونِ اللّٰهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لاٰ نَصِیرٍ -آیا نمی دانی که ملک و پادشاهی آسمانها و زمین مخصوص او است،و سوای خدا سرور و یاوری ندارید؟» این آیات و آنچه پیش از آن گذشت،به امت مسلمان فرمان می دهد که به جدّ دربارۀ پیشرفت مستمر بیندیشند و از هر چه تازه است،به این بهانه که گاه بهتر
ص :224
از آنچه پیش از آن بوده نیست بیم نداشته باشند،و از کسانی که به چیزهای کهنه و قدیمی دلبستگی دارند نهراسند،بلکه تنها از خدا بترسند.
این دو آیه در محیط محافظه کار و راکد جزیرة العرب تأثیری همچون تأثیر صاعقه داشت که در آن جا پیامبر اسلام(ص)توانست اوضاع قدیمی را از پایه متزلزل کند،و به جای آن بنیانی تازه بنا کند،و بلکه اجتماعی در حال پیشرفت بسازد که از ابداع و ایجاد تطور و تکامل بحث کند،تا آن جا که چنین مجتمعی نیازمند قواعدی بازدارنده همچون آن شد که رسول اللّٰه(ص)گفت:«کل بدعة ضلالة»یعنی هر بدعتی گمراهی است.
[108]
و قرآن مثلی دربارۀ ماهیت فرهنگ قدیم می آورد که چگونه فرهنگی /1 آمیختۀ به شرک بود،و می گوید که:پیروی یا حتی گوش دادن به این فرهنگ ممکن است شما را از حق دور کند.
« أَمْ تُرِیدُونَ أَنْ تَسْئَلُوا رَسُولَکُمْ کَمٰا سُئِلَ مُوسیٰ مِنْ قَبْلُ -یا این که می خواهید از پیغمبر خود چنان پرسش کنید که از موسی پیش از این چنان پرسیده شد.» این پرسش در آن هنگام بود که به او گفتند«أرنا اللّٰه جهرة»،خدا را آشکارا به ما بنما،آیا می خواهید که پس از ایمان آوردن کافر،و پس از پاکدین بودن مشرک شوید؟ « وَ مَنْ یَتَبَدَّلِ الْکُفْرَ بِالْإِیمٰانِ فَقَدْ ضَلَّ سَوٰاءَ السَّبِیلِ -و هر کس ایمان را با کفر مبادله کند،از راه راست گم شده است.» [109]
و توجه کافران به شما بدان سبب نیست که شما را به جهتی بهتر هدایت کنند،بلکه برای ربودن هدایت و خیری است که در اختیار دارید،و در نتیجه می خواهند شما را ضعیف کنند و تزلزل در وجود شما پدید آورند،و این همه برای آن است که با شما دشمنند و بر ایمانی که دارید حسد می برند،و می دانند که نیرومندی شما نهفتۀ در دین تازۀ شما است و لذا می خواهند به هر وسیله شده آن را از میان ببرند.
ص :225
« وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتٰابِ لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إِیمٰانِکُمْ کُفّٰاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ -بسیاری از کافران،از رشکی که در جانشان است،دوست دارند که پس از ایمان آوردن دوباره شما را به کافری بازگردانند.» و آنان کسانی هستند که دوست ندارند خیری به کسی برسد.
« مِنْ بَعْدِ مٰا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ -و این پس از آشکار شدن حق برای ایشان است.» و این که دانستند حق به جانب شما است؛و اینک یک ایستار در برابر شما وجود دارد،و آن گذشتن از حسد ایشان و بی اعتنایی کردن به آن و نیندیشیدن دربارۀ آن است که جدل است.
« فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا -پس ببخشید و درگذرید،» بدان سبب که جدل فکری با این گونه مردم سودی برای شما ندارد،پس از /1 مجادله کردن با ایشان چشم بپوشید.
« حَتّٰی یَأْتِیَ اللّٰهُ بِأَمْرِهِ -تا خدا فرمان خود را صادر کند،» و شما را بر ایشان پیروز گرداند.
إِنَّ اللّٰهَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ
-که خدا بر هر چیز توانا است.» [110]
و در فاصلۀ میان زمان حاضر تا روزی که پیروزی نصیب شما شود، بر شما واجب است که از نظام درست خود مدد گیرید که بهترین تضمین برای آینده است:
« وَ أَقِیمُوا الصَّلاٰةَ وَ آتُوا الزَّکٰاةَ -و نماز را برپا دارید و زکات دهید.» و به کارهای نیکو فراوان بپردازید.
« وَ مٰا تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللّٰهِ إِنَّ اللّٰهَ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ -و هر نیکی که برای خود از پیش فرستید،آن را نزد خدا خواهید یافت؛و خدا به هر چه می کنید بینا است.» لازم است در برخورد ما با فرهنگهای شرقی و غربی امروز،و تلاش هواداران آنها برای گمراه کردن ما از دینمان بنا بر رشکی که از نیرومندی ما در
ص :226
صورت متمسک شدن به دین خود بر جان دارند،پیوسته این درس را وجهۀ نظر خود قرار دهیم.
/1
[سوره البقرة (2): آیات 111 تا 123]
اشاره
وَ قٰالُوا لَنْ یَدْخُلَ اَلْجَنَّةَ إِلاّٰ مَنْ کٰانَ هُوداً أَوْ نَصٰاریٰ تِلْکَ أَمٰانِیُّهُمْ قُلْ هٰاتُوا بُرْهٰانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ (111) بَلیٰ مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّٰهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ لاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ (112) وَ قٰالَتِ اَلْیَهُودُ لَیْسَتِ اَلنَّصٰاریٰ عَلیٰ شَیْءٍ وَ قٰالَتِ اَلنَّصٰاریٰ لَیْسَتِ اَلْیَهُودُ عَلیٰ شَیْءٍ وَ هُمْ یَتْلُونَ اَلْکِتٰابَ کَذٰلِکَ قٰالَ اَلَّذِینَ لاٰ یَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللّٰهُ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ فِیمٰا کٰانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ (113) وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَسٰاجِدَ اَللّٰهِ أَنْ یُذْکَرَ فِیهَا اِسْمُهُ وَ سَعیٰ فِی خَرٰابِهٰا أُولٰئِکَ مٰا کٰانَ لَهُمْ أَنْ یَدْخُلُوهٰا إِلاّٰ خٰائِفِینَ لَهُمْ فِی اَلدُّنْیٰا خِزْیٌ وَ لَهُمْ فِی اَلْآخِرَةِ عَذٰابٌ عَظِیمٌ (114) وَ لِلّٰهِ اَلْمَشْرِقُ وَ اَلْمَغْرِبُ فَأَیْنَمٰا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اَللّٰهِ إِنَّ اَللّٰهَ وٰاسِعٌ عَلِیمٌ (115) وَ قٰالُوا اِتَّخَذَ اَللّٰهُ وَلَداً سُبْحٰانَهُ بَلْ لَهُ مٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ کُلٌّ لَهُ قٰانِتُونَ (116) بَدِیعُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ إِذٰا قَضیٰ أَمْراً فَإِنَّمٰا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (117) وَ قٰالَ اَلَّذِینَ لاٰ یَعْلَمُونَ لَوْ لاٰ یُکَلِّمُنَا اَللّٰهُ أَوْ تَأْتِینٰا آیَةٌ کَذٰلِکَ قٰالَ اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشٰابَهَتْ قُلُوبُهُمْ قَدْ بَیَّنَّا اَلْآیٰاتِ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ (118) إِنّٰا أَرْسَلْنٰاکَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَ نَذِیراً وَ لاٰ تُسْئَلُ عَنْ أَصْحٰابِ اَلْجَحِیمِ (119) وَ لَنْ تَرْضیٰ عَنْکَ اَلْیَهُودُ وَ لاَ اَلنَّصٰاریٰ حَتّٰی تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَی اَللّٰهِ هُوَ اَلْهُدیٰ وَ لَئِنِ اِتَّبَعْتَ أَهْوٰاءَهُمْ بَعْدَ اَلَّذِی جٰاءَکَ مِنَ اَلْعِلْمِ مٰا لَکَ مِنَ اَللّٰهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لاٰ نَصِیرٍ (120) اَلَّذِینَ آتَیْنٰاهُمُ اَلْکِتٰابَ یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاٰوَتِهِ أُولٰئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ فَأُولٰئِکَ هُمُ اَلْخٰاسِرُونَ (121) یٰا بَنِی إِسْرٰائِیلَ اُذْکُرُوا نِعْمَتِیَ اَلَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَ أَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَی اَلْعٰالَمِینَ (122) وَ اِتَّقُوا یَوْماً لاٰ تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً وَ لاٰ یُقْبَلُ مِنْهٰا عَدْلٌ وَ لاٰ تَنْفَعُهٰا شَفٰاعَةٌ وَ لاٰ هُمْ یُنْصَرُونَ (123)
/1
/1
ص :227
معنای واژه ها
111[هودا]
:جمع هائد به معنی توبه کننده و بازگردندۀ به حق است.
[برهانکم]
:برهان و بیان و حجت به یک معنی است،و آن چیزی است که بتوان به آن بر چیزی که دلیل آن است استدلال کرد.
112[أسلم]
:در دو جا به کار می رود:1-در اسلمه کذا، به معنی فلان چیز را به او تسلیم کرده ام؛2-أسلم له به معنی خالص برای او بوده؛و«رجلا سلما لرجل»یعنی خالص برای او بود.
[وجهه]
:وجه،رو و ظاهر هر چیز است و«وجه الانسان»چهرۀ اوست.
ص :228
113[القیامة]
:مصدر است ولی همچون نام خاصی برای یک وقت معین شده است که در آن رستخیز آفریدگان صورت می گیرد و مردمان از گورهای خود برمی خیزند و به سوی محشر می روند.
114[منع]
:جلوگیری کردن.
[خرابها]
:خراب به معنی ویران کردن و نقض کردن است.
115[المشرق]
:و شرق دو نام است برای محل بر آمدن خورشید و ماه.
[المغرب]
:و المغیب هر دو به معنی محل غروب کردن و غایب شدن خورشید یا جرم فلکی دیگر است.
[واسع]
:به معنی غنی و بی نیاز است به سبب وسعت و گستردگی تواناییهای او.و آن را به معنی پر رحمت نیز گفته اند.
117[قانتون]
:ریشۀ در قنوت،دوام است و به معنی فرمانبرداری و به معنی دعا نیز آمده است،از جمله قنوت در نماز.
118[یوقنون]
:یعنی می دانند.
119[الجحیم]
:آتش افروخته است و نامی برای دوزخ شده است.
120[ملتهم]
:ملة و نحلة و دیانة نظیر یکدیگر است،و ملت رسول اللّٰه(ص)امری است که آن را آشکار ساخته است.
ص :229
/1
تسلیم شدن به خدا مقیاس و میزان است
اشاره
رهنمودهایی از آیات:
ایستار امت اسلامی در برابر فرهنگ یهود و نصاری چگونه است؟ قرآن بخشی از این ایستار را پیش از این بیان کرد،و اینک به بیان بازماندۀ آن می پردازد.
برای آنکه ایمان امت با شخصیّت متمایز آن تأیید و تقویت شود،قرآن این گفته را تکرار می کند که مقیاس در نزد خدا نام یهود یا نصاری نیست بلکه تسلیم مطلق به خدا و اوامر او است.
برای توضیح این امر،قرآن دامنۀ تناقض موجود میان یهود و نصاری را بیان می کند،و این که چگونه دین خود را وسیله برای روی هم انباشته شدن تناقضات خود قرار می دهند،و کار به جایی رسیده است که دشمنی را متوجه خود دین می کنند و با مسجدها و معبدهای خدا به محاربه برمی خیزند.پس آیا می شود آنان را مسلم و تسلیم شدۀ به امر خدا دانست؟ سپس برای خدا فرزند قایل می شوند،و با این وصف آیا باید آنان را مؤمن به خدا دانست یا مشرک؟ و آنان با خدا دربارۀ رسالتهایش مجادله می کنند؛آیا چنین حقی دارند؟ /1 یهود و نصاری آشکارا خواستار برانداختن دین تازه یعنی دین اسلامند،و بر امت اسلامی است که بداند علم و هدایت با او است و می بایستی به قوت از آنها دفاع کند.
چه،مؤمن راستین کسی است که کتاب خود را تحریف نکند،و چنان که
ص :230
شایسته است آن را بخواند،و کسانی که کتابهای خود را برای تحریف کردن آنها می خوانند زیانکارند.
در پایان درس قرآن دو آیه ای که سخن از بنی اسراییل با آنها آغاز شده بود تکرار می کند که مشتمل بر تشویق و تهدید است و خلاصه ای از برتر شمردن بنی اسراییل بر جهانیان در زمانهای گذشته آمده است.
شرح آیات:
اشاره
[111]
آیا پروردگار ما با الفاظ فریب می خورد؟و آیا هر کس گفت که من مسلمان یا یهودی یا نصرانیم،خدا بر فور می پذیرد و او را به بهشت می برد؟ هرگز!او خواستار عمل صالح است.
پس چرا بعضی از مردم چنان تصور می کنند که اسلام آوردن به تنهایی برای ارتباط دادن یکی از مردم به خدا بسنده است؟ پاسخ:بدان سبب که اینان دین را عبارت از مجموعه ای از آرزوها و رؤیاها می دانند،و کلمات و احکام آن را به گونه ای تفسیر می کنند که با رؤیاهای زیبا و آرزوهای خوش ایشان سازگار باشد.دین را همچون مادۀ مخدری در نظر می گیرند که در زمان خاص دشواریهای پیچیده را از یاد آنان می برد،و آرزوی زندگی بهتری به ایشان می بخشد که بدون عمل و فداکاری و از دست دادن چیزی برایشان فراهم خواهد آمد.اما واقعیت آن است که چنین دینی تنها در اذهان ایشان وجود دارد.اما دین در نزد خدا چیزی دیگر است،و چون به گفتۀ خدا گوش دهیم، دین را چیزی متناقض با آن می یابیم:
« وَ قٰالُوا لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاّٰ مَنْ کٰانَ هُوداً أَوْ نَصٰاریٰ تِلْکَ أَمٰانِیُّهُمْ -و گفتند:هرگز کسی به بهشت در نیاید جز آنکه یهودی یا نصرانی باشد؛این آرزوها و دلخوشیهای ایشان است،» که خود را به آن فریب می دهند،و این دین خدایی نیست، /1 چه به محض آن که این گونه آرزومندیهای کودکانه در معرض تابش عقل قرار گیرد،گداخته و آب
ص :231
می شود.
« قُلْ هٰاتُوا بُرْهٰانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ -بگو:اگر راستگویید برهان خود را بیاورید.» [112]
آیا می خواهید دین راستین را بشناسید؟ « بَلیٰ مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّٰهِ -آری!هر که خالص رو به خدا کند،» و در قلب خود و در عمل خود کسی جز خدا را نپرستد،که این شرط اول است،و شرط دوم آنکه کار شایسته کند، « وَ هُوَ مُحْسِنٌ -و نیکوکار و بخشنده باشد،» چنین انسانی به دین درست چنگ زده است.
« فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ لاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ -پس پاداش وی نزد پروردگار او است،و چنین کسان بیم ندارند و اندوهگین نمی شوند.» امّا آن کس که متمسک به امانی و آرزوها باشد،بر او است که از آینده بترسد،و به زودی بر روزهایی که در دنیا بی کار و بی عمل و متکی بر این آرزوها و هوسهای باطل گذرانده،اندوهناک و متأسف خواهد شد.
[113]
و مثل این گونه کسان مثل یهود و نصارایی است که دین را همان آرزوها گرفتند و آن را با رؤیاهای خود تطبیق کردند،و از این راه بر ستارۀ تناقضات مرتکب شدۀ خود افزودند.
« وَ قٰالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصٰاریٰ عَلیٰ شَیْءٍ وَ قٰالَتِ النَّصٰاریٰ لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلیٰ شَیْءٍ -و جهودان گفتند که نصرانیان به جایی بند نیستند،و نصرانیان گفتند که جهودان به جایی بند نیستند.» در صورتی که هر یک از ایشان همان کتاب را می خواند و به همان دستورها عمل می کند:
« وَ هُمْ یَتْلُونَ الْکِتٰابَ -و حال آنکه کتاب واحد را می خوانند.» /1 این کتاب می بایستی سبب یکی شدن ایشان شود؛آیا کتاب خدا میان ایشان جدایی افکنده،یا این که خود ایشان معانی کتاب را تحریف کرده و آن را
ص :232
بنا بر هواهای نفسانی خود تفسیر کرده اند؟و این بدان معنی است که از کتاب خود بهره ای نبرده اند،چه کسانی نیز که کتاب آسمانی ندارند با یکدیگر اختلاف پیدا می کنند.
« کَذٰلِکَ قٰالَ الَّذِینَ لاٰ یَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللّٰهُ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ فِیمٰا کٰانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ -آنان که چیزی نمی دانستند،نیز گفتاری مانند گفتار آنان(یهود و نصاری)گفتند،پس خدا میان ایشان در آنچه با یکدیگر اختلاف دارند،داوری خواهد کرد.» [114]
چه،اختلاف اینان با یکدیگر بر سر دین است که دوستان خود را از درآمدن به معابد دشمنان خود بازمی دارند،و جنگی دعایی علیه آن به راه می اندازند،ولی سؤالی که در مقابل آنان طرح می شود چنین است:شما در بعضی از قضایای مادّی با یکدیگر اختلاف دارید،پس چرا این اختلاف را به دین و پرستش خدا می کشانید؟! « وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَسٰاجِدَ اللّٰهِ أَنْ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ وَ سَعیٰ فِی خَرٰابِهٰا -و کیست ستمگرتر از کسی که نگذارد در مسجدها نام خدا برده شود و در ویرانی آنها بکوشد؟» و از این راه پیرامون مساجد جوّی از بیم و هراس و شک به پا می کنند چه هر گروهی به متهم کردن گروه دیگر می پردازد،و بدین طریق مساجد محل اتهام و خلاف می شود،و از همین رو:
« أُولٰئِکَ مٰا کٰانَ لَهُمْ أَنْ یَدْخُلُوهٰا إِلاّٰ خٰائِفِینَ لَهُمْ فِی الدُّنْیٰا خِزْیٌ وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذٰابٌ عَظِیمٌ -چنین کسان در آنها داخل نخواهند شد مگر به حال ترس؛در دنیا زبونند و در آخرت برای ایشان عذابی دردناک است.» زبونی در دنیا به سبب طغیان کردن نسبت به یکدیگر،و عذاب در آخرت به سبب آنکه دین را تغییر دادند و اصول وحدت و فداکاری آن را تحریف کردند.
ص :233
شدت یافتن اختلافات
[115]
اختلافات موجود میان دینها بزرگ نیست،و صاحبان منافع مادّی به خاطر بهره برداری از این اختلافات آنها را بزرگ نشان داده اند.از این جمله است اختلاف قبله،که خدا در /1 آسمان و زمین و در مشرق و مغرب همه جا خدا است.
« وَ لِلّٰهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَیْنَمٰا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّٰهِ إِنَّ اللّٰهَ وٰاسِعٌ عَلِیمٌ -و خاور و باختر خدا را است،پس به هر کجا رو کنید همان جا رو به خدا است،و خداوند شنوا و داناست.» واسع و گسترده قدرت است و قدرت او همۀ جهات را شامل می شود،و نسبت به آن کس که در شرق یا غرب رو به او می کند دانا است،و آنچه در نزد خدا مهم است تسلیم به او بودن و مخالفت کردن با شهوات زودگذر به خاطر او است،نه دلیلی که مردمان پروردگار خود را با رو کردن از آن روی عبادت می کنند.این همه از قضایای غیر اساسی است که طرفهای اختلاف آنها را برای دست یافتن به منافع مادی از طریق اختلافات بزرگ جلوه می دهند.
[116]
و از امور منفی وسیعی که بنی اسراییل گرفتار آنها شدند،و بر ما است که از آنها دوری گزینیم،شرک به خدا است:
« وَ قٰالُوا اتَّخَذَ اللّٰهُ وَلَداً -و گفتند:خدا برای خود پسری برگزید.» و این برخاستۀ از طرز تفکر کمدامنۀ آنان بود که نمی توانستند میان نبوّت (پیامبری)و بنوّت(فرزندی)فرق بگذارند و چنان می پنداشتند که بالا بودن درجۀ نبی و پیامبر و صورت گرفتن بعضی از معجزه ها به دست وی،او را فرزند خدا می سازد.
« سُبْحٰانَهُ بَلْ لَهُ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ -منزه و پاک است خدا! بلکه هر چه در آسمانها و زمین است از او است،» و چیزی در آفرینش نزدیکتر به خدا از چیزی دیگر نیست.
« کُلٌّ لَهُ قٰانِتُونَ -و همه فرمانبردار اویند.»
ص :234
پس چیزی یا کسی ممکن نیست به اعتبار فرزند خدا بودن تعالی پیدا کند، بلکه هر چیز و همه کس خاضع او است بدان جهت که خدایش آفریده و روزیش می دهد و بازگشت هر چیز به سوی او است.
[117]
و هنگامی که خدا چیزها را آفرید،بدان صورت نبود که چیزها از وی به همان صورت جدا شود که نوزاد از مادرش جدا می شود،بلکه خدا آفریدگی را به چیزهایی ارزانی داشت و آنها را آفرید،پس او:
/1 « بَدِیعُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِذٰا قَضیٰ أَمْراً فَإِنَّمٰا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ - سازندۀ آسمانها و زمین است،و چون(خواهد)کاری کند،به آن می گوید:باش، پس می باشد(و هستی پیدا می کند).» بنا بر این او برای خود فرزند نمی گیرد،نه پس از آنکه چیزها را آفرید،و نه در هنگام آفریدن آنها.
[118]
و کافران می گفتند که اگر عیسی پسر خدا نبود،و اگر موسی و هارون و عزیر پسران خدا نبودند،پس چرا خدا ایشان را به پیامبری برگزید و ما را برای این کار انتخاب نکرد؟ « وَ قٰالَ الَّذِینَ لاٰ یَعْلَمُونَ لَوْ لاٰ یُکَلِّمُنَا اللّٰهُ أَوْ تَأْتِینٰا آیَةٌ کَذٰلِکَ قٰالَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ -و کسانی که نمی دانستند گفتند:چه خوب بود که خدا با ما سخن می گفت،یا آیتی و نشانه ای برای ما می آمد؛کسانی که پیش از ایشان بودند نیز چنین گفتند.» یعنی این که همۀ کفار،در امتداد تاریخ،از این استدلال بنا بر تصور خود شرکایی برای خدا قائل می شدند،و چون بعضی از چیزها را نیرومندتر از بعضی دیگر و بعضی از اشخاص را مهمتر از بعضی دیگر می دیدند،با خود می گفتند:اگر این چیزها نیمه خدا و این اشخاص خدا نبودند،پس چرا برتر از دیگران شده بودند؟ « تَشٰابَهَتْ قُلُوبُهُمْ -دلهاشان مانند یکدیگر است،» و طرز تفکر یکسان دارند.و حقیقت آن است که مسیحیت یا یهودیت تنها از فرهنگ یونانی تأثر نپذیرفته بود که در آن برای جهان ارباب انواعی جز خدا تصور
ص :235
می شد،بلکه از اندیشه های موجود در نزد این گونه کسان تأثیر پذیرفته بود،اینان حکمت برتری آفریده ها را بر یکدیگر نمی فهمیدند،و چنان می پنداشتند که برتری یک سنگ گرانبها بر سنگ معمولی بدان سبب است که جنبه ای از الوهیت در آن تجسم پیدا کرده است،و لذا چنان تصور می کردند که پادشاهان از آن روی به سلطنت و نیرومندی می رسند که رگی خدایی(سبحانه و تعالی)در خود دارند،و اینان نیز حکمت برتری را در نیافتند و گفتند:اگر عیسی خدا نبود،پس چرا بر ما برتری یافت،و خدا با او سخن گفت یا به او آیات بینات داد و با ما چنین نکرد.خدا می گوید:
/1 « قَدْ بَیَّنَّا الْآیٰاتِ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ -ما آیات(و معجزات)را برای قومی که یقین دارند آشکار ساخته ایم.» یعنی دلایل فراوانی برای نفی این طرز تفکر وجود دارد،ولی نیازمند عقلهای باز و فرهیخته و از سطح بالا است.
[119]
و ای محمد،همان گونه که انبیایی پیش از تو را خدا،بی آنکه از فرزندان خدا باشند فرستاد،تو را نیز به رسالت فرستاد.
« إِنّٰا أَرْسَلْنٰاکَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَ نَذِیراً -ما تو را بر حق فرستادیم که مژده دهی و بیم دهی.» ولی پس از آنکه پیام ما را ابلاغ کردی دیگر مسئولیتی نداری:
« وَ لاٰ تُسْئَلُ عَنْ أَصْحٰابِ الْجَحِیمِ -و مسئولیتی دربارۀ اصحاب دوزخ نداری.» پس نقش تو نقشی محدود است و ذره ای از خدایی در آن نیست.
مصدر الهام
[120]
و کار تو ای محمد آن است که افکار خود جزئیات آن را از مصدر و منبع واحدی که خدا است کسب کنی،و آن را با فرهنگ دینهای ابتدایی که تباه شد و شرک و گمراهی با آن آمیخته و مخلوط نسازی،و در بند آن مباش که اگر پیرو
ص :236
بعضی از اندیشه های ایشان باشی از تو خرسند خواهند شد؛هرگز چنین نخواهد شد.
« وَ لَنْ تَرْضیٰ عَنْکَ الْیَهُودُ وَ لاَ النَّصٰاریٰ حَتّٰی تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَی اللّٰهِ هُوَ الْهُدیٰ -و یهود و نصاری به تو خرسندی ننمایند جز آنکه پیرو ایشان شوی.بگو:تنها هدایت الاهی هدایت است.» « وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوٰاءَهُمْ بَعْدَ الَّذِی جٰاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ مٰا لَکَ مِنَ اللّٰهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لاٰ نَصِیرٍ -و اگر،پس از آنکه علم به تو رسید،پیروی هواهای ایشان کنی،در برابر خدا سرور و یاوری نخواهی داشت.» /1 آنان چیزی جز هواهای نفسانی ندارند،و تو صاحب علمی،و هر کس علم را فروگذارد و در پی هوا رود،آینده را از کف خواهد داد،و خدا او را یاری نخواهد کرد.
[121]
جهودان و ترسایان دین خود را تحریف کردند و برای نصوص کتاب مقدس تفسیر باطل فراهم آوردند،ولی:
« اَلَّذِینَ آتَیْنٰاهُمُ الْکِتٰابَ یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاٰوَتِهِ أُولٰئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ - کسانی که به آنان کتاب دادیم،چنان که باید آن را می خوانند؛اینان به آن ایمان آورده اند.» ایمانی صادق دارند،بدان جهت که کتاب را برای فهمیدن می خوانند،و سپس به آن عمل می کنند،و از آن روی کتاب را نمی خوانند که افکار باطل خود را بر آن سوار کنند.اما کسانی که کتاب را برای آن می خوانند که در آن آیه ای در تأیید اندیشه های خود پیدا کنند،و سپس آن را می گیرند و همچون شعاری برای حق جلوه دادن تصرفات باطل و ناروای خود به کار می برند،و آیات دیگر را کنار می گذارند،در واقع به صورت کامل نسبت به کتاب خدا کافرند.
« وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ فَأُولٰئِکَ هُمُ الْخٰاسِرُونَ -و کسانی که به آن ایمان نیاورند،زیانکارانند.» چه،از هدایت و راهنمایی کتاب و آموزشهای زندگی بخش و درست آن بهره ای نصیب آنان نمی شود.
ص :237
[122]
بنی اسراییل کتاب را بدان صورت که شایستۀ خواندن بود می خواندند،و از همین روی خدای متعال آنان را بر جهانیان برتری بخشید؛سپس آن را کنار گذاشته.و پایان کارشان به خواری و مسکنت انجامید.
اکنون بر ایشان لازم است که واقعیت پیشین خود را به یاد آورند و به آنچه سبب پیشرفت و برتری ایشان بود بازگردند.
« یٰا بَنِی إِسْرٰائِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ -ای پسران اسراییل،به یاد آورید نعمتی را که بر شما ارزانی داشتم.» از کتاب و پیامبری که برتری شما به سبب آنان بود، « وَ أَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَی الْعٰالَمِینَ -و این که شما را بر جهانیان برتری بخشیدیم.» /1 در پرتو این دو عامل اساسی پیشرفت:قرآن و پیامبر.
[123]
« وَ اتَّقُوا یَوْماً لاٰ تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً وَ لاٰ یُقْبَلُ مِنْهٰا عَدْلٌ وَ لاٰ تَنْفَعُهٰا شَفٰاعَةٌ وَ لاٰ هُمْ یُنْصَرُونَ -و از روزی بترسید که از دست کسی برای کس دیگر چیزی ساخته نیست،و بلا گردان و جانشین پذیرفته نمی شود،و شفاعت و میانجیگری سودی ندارد،و کسی به یاری دیگری برنمی خیزد.» و اگر بنی اسراییل نعمت خدا یعنی رسالت را به یاد می آوردند،و از روز کیفر می ترسیدند،به ریشه های سه گانۀ دین یعنی توحید و نبوت و معاد توجه می کردند و به مقتضای آنها به عمل برمی خاستند.
و این دیدی کلی است که قرآن کریم در پایان گفتار خود از فرزندان اسراییل آن را عرضه می دارد تا بیان کند که جوهر دین و جوهر تقدم و برتری امتها در ایمان به خدا و فرستادگان او و به روز بازگشت به او خلاصه می شود.
/1
/1
/1
/1
/1
[سوره البقرة (2): آیات 124 تا 140]
اشاره
وَ إِذِ اِبْتَلیٰ إِبْرٰاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمٰاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قٰالَ إِنِّی جٰاعِلُکَ لِلنّٰاسِ إِمٰاماً قٰالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قٰالَ لاٰ یَنٰالُ عَهْدِی اَلظّٰالِمِینَ (124) وَ إِذْ جَعَلْنَا اَلْبَیْتَ مَثٰابَةً لِلنّٰاسِ وَ أَمْناً وَ اِتَّخِذُوا مِنْ مَقٰامِ إِبْرٰاهِیمَ مُصَلًّی وَ عَهِدْنٰا إِلیٰ إِبْرٰاهِیمَ وَ إِسْمٰاعِیلَ أَنْ طَهِّرٰا بَیْتِیَ لِلطّٰائِفِینَ وَ اَلْعٰاکِفِینَ وَ اَلرُّکَّعِ اَلسُّجُودِ (125) وَ إِذْ قٰالَ إِبْرٰاهِیمُ رَبِّ اِجْعَلْ هٰذٰا بَلَداً آمِناً وَ اُرْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ اَلثَّمَرٰاتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللّٰهِ وَ اَلْیَوْمِ اَلْآخِرِ قٰالَ وَ مَنْ کَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِیلاً ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلیٰ عَذٰابِ اَلنّٰارِ وَ بِئْسَ اَلْمَصِیرُ (126) وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْرٰاهِیمُ اَلْقَوٰاعِدَ مِنَ اَلْبَیْتِ وَ إِسْمٰاعِیلُ رَبَّنٰا تَقَبَّلْ مِنّٰا إِنَّکَ أَنْتَ اَلسَّمِیعُ اَلْعَلِیمُ (127) رَبَّنٰا وَ اِجْعَلْنٰا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنٰا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ وَ أَرِنٰا مَنٰاسِکَنٰا وَ تُبْ عَلَیْنٰا إِنَّکَ أَنْتَ اَلتَّوّٰابُ اَلرَّحِیمُ (128) رَبَّنٰا وَ اِبْعَثْ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیٰاتِکَ وَ یُعَلِّمُهُمُ اَلْکِتٰابَ وَ اَلْحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِمْ إِنَّکَ أَنْتَ اَلْعَزِیزُ اَلْحَکِیمُ (129) وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْرٰاهِیمَ إِلاّٰ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ وَ لَقَدِ اِصْطَفَیْنٰاهُ فِی اَلدُّنْیٰا وَ إِنَّهُ فِی اَلْآخِرَةِ لَمِنَ اَلصّٰالِحِینَ (130) إِذْ قٰالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قٰالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ اَلْعٰالَمِینَ (131) وَ وَصّٰی بِهٰا إِبْرٰاهِیمُ بَنِیهِ وَ یَعْقُوبُ یٰا بَنِیَّ إِنَّ اَللّٰهَ اِصْطَفیٰ لَکُمُ اَلدِّینَ فَلاٰ تَمُوتُنَّ إِلاّٰ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (132) أَمْ کُنْتُمْ شُهَدٰاءَ إِذْ حَضَرَ یَعْقُوبَ اَلْمَوْتُ إِذْ قٰالَ لِبَنِیهِ مٰا تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِی قٰالُوا نَعْبُدُ إِلٰهَکَ وَ إِلٰهَ آبٰائِکَ إِبْرٰاهِیمَ وَ إِسْمٰاعِیلَ وَ إِسْحٰاقَ إِلٰهاً وٰاحِداً وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (133) تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهٰا مٰا کَسَبَتْ وَ لَکُمْ مٰا کَسَبْتُمْ وَ لاٰ تُسْئَلُونَ عَمّٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ (134) وَ قٰالُوا کُونُوا هُوداً أَوْ نَصٰاریٰ تَهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرٰاهِیمَ حَنِیفاً وَ مٰا کٰانَ مِنَ اَلْمُشْرِکِینَ (135) قُولُوا آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْنٰا وَ مٰا أُنْزِلَ إِلیٰ إِبْرٰاهِیمَ وَ إِسْمٰاعِیلَ وَ إِسْحٰاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ اَلْأَسْبٰاطِ وَ مٰا أُوتِیَ مُوسیٰ وَ عِیسیٰ وَ مٰا أُوتِیَ اَلنَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لاٰ نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (136) فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ مٰا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اِهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمٰا هُمْ فِی شِقٰاقٍ فَسَیَکْفِیکَهُمُ اَللّٰهُ وَ هُوَ اَلسَّمِیعُ اَلْعَلِیمُ (137) صِبْغَةَ اَللّٰهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اَللّٰهِ صِبْغَةً وَ نَحْنُ لَهُ عٰابِدُونَ (138) قُلْ أَ تُحَاجُّونَنٰا فِی اَللّٰهِ وَ هُوَ رَبُّنٰا وَ رَبُّکُمْ وَ لَنٰا أَعْمٰالُنٰا وَ لَکُمْ أَعْمٰالُکُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ (139) أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْرٰاهِیمَ وَ إِسْمٰاعِیلَ وَ إِسْحٰاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ اَلْأَسْبٰاطَ کٰانُوا هُوداً أَوْ نَصٰاریٰ قُلْ أَ أَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اَللّٰهُ وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَتَمَ شَهٰادَةً عِنْدَهُ مِنَ اَللّٰهِ وَ مَا اَللّٰهُ بِغٰافِلٍ عَمّٰا تَعْمَلُونَ (140)
ص :238
ص :239
معنای واژه ها
124[الابتلاء]
:آزمودن و امتحان کردن.
[ینال]
:می رسد.
125[المثابة]
:جای بازگشت،و از آن است«ثاب الیه
ص :240
عقله»یعنی عقل از دست رفتۀ او به وی بازگشت.
[للطائفین]
:طائف و جائل و دائر هر سه به معنی چرخنده و طواف کننده است.
[العاکفین]
:عاکف به کسی گویند که ملازم چیزی یا کاری است،و نیز عاکف به کسی گویند که معتکف و مقیم در مسجد باشد.
129[أضطره]
:اضطرار یعنی کسی را به حالتی درآوردن که جدا شدن از آن برایش امکان پذیر نباشد.
[یرفع]
:رفع و اعلاء و اصعاد همه به معنی برآوردن و بالا آوردن است و نقیض رفع و وضع است یعنی فرود آوردن.
[القواعد]
:جمع قاعده است و اصل آن ثبوت و پا بر جا بودن است،و از همین گونه است قاعده در کوه که ریشه و پایۀ آن است؛و قاعدۀ ساختمان شالوده ای است که بنا بر روی آن ساخته می شود.
128[مسلمة]
:اسلام به معنی تسلیم شدن و سر فرود آوردن در برابر فرمان خداست و اعتراف کردن به همۀ آنچه خدا بر آدمی واجب کرده،و این همان ایمان است.
[مناسکنا]
:مناسک به معنی عبادتها است،و نسک در لغت به معنی عبادت است،و به معنی ذبیحه و قربانی،و منسک جایی است که قربانیها در آن جا ذبح می شوند، یعنی قربانگاه.
129[العزیز]
:قادر توانایی که هیچ کس نمی تواند بر او غالب شود،و به قولی:توانایی است که هر چه را اراده کند به انجام می رساند.
[الحکیم]
:مدبّری که آنچه می سازد با حکمت و
ص :241
فرزانگی است و تدبیر نیکو دارد،و بنا بر این از صفات فعل است،و به معنی بسیار دانا نیز هست که در این صورت از صفات ذات است.
130[یرغب]
:رغبت به معنی دوست داشتن چیزی است که در آن منفعتی برای نفس باشد؛و«رغبت فیه»یعنی به آن مایل شدم،ضد«رغبت عنه»است به معنای از آن بیزار شدم.
[اصطفیناه]
:اصطفاء و اجتباه و اختیار همانند هم و به معنی برگزیدن است.و صفو نقیض کدر است.و صفوۀ هر چیز خالص آن می باشد.و«صفی الانسان اخوه الذی یصافیه»به معنی مودّت و دوستی است.
132[وصّی]
:وصّی و أوصی و أمر و عهد به یک معنی سفارش کردن و دستور دادن است.
133[شهداء]
:جمع شهید است و شاهد و حاضر در معنی مثل هم هستند.
134[امة]
:امّت به هر جماعتی گفته می شود که کاری، خواه دین واحد یا زمان واحد یا مکان واحد،آنان را در کنار یکدیگر جمع کرده باشد،خواه آن امر مایۀ اجتماع اضطراری و تسخیری باشد و خواه اختیاری،و جمع آن امم است.پس امت به اهل ملت واحد گویند که جمع کنندۀ آن،امام است.
136[الاسباط]
:واحد آن سبط است و آنان فرزندان اسراییل یعنی یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم بودند؛شمارۀ اسباط دوازده بود از دوازده پسر یعقوب،و گفته اند حسن و حسین دو سبط رسول اللّٰه(ص)یعنی دو پسر او بودند.و اسباط در
ص :242
بنی اسراییل به منزلۀ قبائل در فرزندان اسماعیل است.و به قولی سبط به جماعتی گفته می شود که اصلشان به یک پدر بازمی گردد.
137[شقاق]
:شقاق به معنی مخالفت است و بودن توست در شق و جدایی از دوستت.
[فسیکفیکهم]
:کفایت به معنی رسیدن به هدف است، و یکفی و یجزی و یغنی به یک معنی است.و کفی یکفی کفایة به معنی برخاستن به کاری و انجام دادن آن،می باشد،و کفایت به معنی بس بودن است.
/1
إبراهیم سمبل یگانگی
اشاره
رهنمودهایی از آیات:
درسهایی که از تاریخ بنی اسراییل گرفتیم پایان یافت،و قرآن در ضمن بیان داستانهای ایشان صورت کاملی از یک امت منحرف شده را بیان کرد تا سرنوشت عبرت انگیزی برای امت مسلمان در آینده بوده باشد،و این امت از انحرافات اسراییلی اجتناب کند.
و در این جا قرآن به چند سبب دربارۀ ابراهیم با ما سخن می گوید:
نخست:برای آنکه در ضمن میان سرگذشتهای او نگرشی از کفار قریش که خود را وابستۀ به ابراهیم پیغمبر(ع)می دانستند در اختیار ما قرار دهد.
دوم:برای آنکه در خصوص عامل مشترک میان بنی اسراییل و اعراب،و بنا بر آن میان سه دین آسمانی عمده،یعنی رسالتهای موسی و سپس عیسی و پس از آن محمد-علیهم السلام-به بحث بپردازد.
ص :243
/1 بدین ترتیب همه چیز دربارۀ ابراهیم گفته خواهد شد که او که بود و چگونه پیامبر و رسول و امام برای امتها شد..؟و دربارۀ این که چه کس پس از وی شایستۀ پیشوایی و امامت است..و آیا هر منسوب به ابراهیم چنین است؟ کعبه ای که مسلمانان رو به آن برای نماز می ایستند،ساختۀ اعراب نیست تا اسراییلیان با قبله شدن آن مخالف شوند،بلکه خانۀ خدایی است که ابراهیم نیای عرب و بنی اسراییل هر دو آن را بنا کرده است.
ولی این کعبه نه جای آویختن بتان بلکه مقامی برای پرستش خدای یگانه است.
بدان سبب که ابراهیم آن را بنا کرد،و پیوسته کلمۀ توحید را بر زبان می راند،و از خدا می خواست که وی را بر این یگانه پرستی استوار دارد،و ابراهیم از خدا درخواست کرد که از میان فرزندان او فرستادگانی را مبعوث کند،و محمد پیامبر ما صلی اللّٰه علیه و آله با استجابت این دعا به پیامبری رسید.
شرح آیات:
اشاره
و سؤالی که قرآن در آغاز این مجموعه از آیات به آن پاسخ می دهد،چنین است:
[124]
آیا خدا به عبث فرستادگان خود را برمی گزیند..و بدون گزینشی پیش از آن؟هرگز! آنان را در معرض سخت ترین آزمایشها قرار می دهد که اگر از عهدۀ آنها برآمدند،رسالت خود را به ایشان می سپارد..و ابراهیم علیه السلام گزینشهای دشواری را گذراند:در آتش افکنده شد و بر آن صبر کرد،و از زادگاه خود بیرون رانده شد و شکیبا ماند،و از طرف خدا در معرض آزمایش قربانی کردن فرزند خود قرار گرفت و آن را اجابت کرد و...و..پس از این همه به امامت و پیشوایی برگزیده شد.
« وَ إِذِ ابْتَلیٰ إِبْرٰاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمٰاتٍ -و(به یاد آورید)آن زمان را که
ص :244
پروردگار ابراهیم او را با کلماتی آزمود.» که در آن دستورهای قاطع و دشوار بود.
/1 « فَأَتَمَّهُنَّ قٰالَ إِنِّی جٰاعِلُکَ لِلنّٰاسِ إِمٰاماً -پس چون آنها را به پایان رسانید،(خداوند)گفت:من تو را پیشوا و امام مردم قرار خواهم داد.» پس ابراهیم رایگان و بی بها،یا بدان جهت که از نژادی برتر بوده باشد،یا خونی پاکتر از دیگران داشته باشد که به میراث به فرزندانش برسد،به رسالت برگزیده نشد،بلکه خداوند متعال پس از آزمودن وی با آزمایشی دشوار او را به پیامبری برگزید.و سپس چون ابراهیم از خدا خواستار پیامبری برای فرزندان خود شد،این خواستۀ وی رد شد.
« قٰالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قٰالَ لاٰ یَنٰالُ عَهْدِی الظّٰالِمِینَ -گفت:و از فرزندانم؟گفت:پیمان من به ستمکاران نمی رسد.» در فرزندان و ذرّیّه تو کسانی وجود دارند که ستمگرند و در گزینش ردّ می شوند،و پیشوایی پیمانی خدایی است و این پیمان به ستمگران نخواهد رسید.
[125]
در این جا دو حجت و برهان است که اهل مکه برای اثبات نزدیکتر بودن خود به خدا از دیگران و بنا بر این حق سروری بر اعراب به آنها متمسک می شدند.
نخست این که:آنان فرزندان ابراهیم و وارثان او بر نگاهداری از خانۀ خدایند که خدا این دلیل را رد کرد.
دوم این که:خدا بر سرزمین ایشان منت نهاد و ثروت و خیر بهرۀ مردم آن جا کرد،و آنان مانند همۀ ثروتمندان زمین چنان می پنداشتند که ثروتمند شدن ایشان به سبب نزدیکی به خدا بوده است،و خداوند متعال این حجت نادرست ایشان را در دو آیه که پس از این می آید مردود دانست:
« وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ مَثٰابَةً لِلنّٰاسِ -و در آن هنگام که خانه را جای بازگشت و پناهگاه مردم قرار دادیم،» یعنی مرکزی در جزیرة العرب برای مردم که پس از بیرون رفتن از آن به آن
ص :245
بازمی گردند، « وَ أَمْناً -و جایگاهی امن،» که خدا صلح و سلم را که در جاهای دیگر جزیره وجود ندارد در آن به حد وفور فراهم آورد... /1 ولی خدا چگونه سلام را در مکه به وفور مهیا ساخت؟بدان روی که آن را مقام و جایگاه ابراهیم قرار داد..و ابراهیم نیای اعلای بیشتر اعراب بود و لذا رمز وحدت میان مردم به شمار می رفت..و به همین سبب فرمان الاهی به تقدیس مقام ابراهیم صادر شد(و آن تنها سنگی است که خدا،پس از حجر الاسود، برای آن ارزش قایل شد)و گفت:
« وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقٰامِ إِبْرٰاهِیمَ مُصَلًّی -و مقام ابراهیم را نمازگاه خود قرار دهید،» یعنی در کنار مقام ابراهیم نماز بگزارید،به شرط آنکه نماز گزاردن برای خدا باشد..ولی با به یاد داشتن برتری ابراهیم بر شما که اسباب رسیدن شما را به هدایت خدا فراهم آورد.
اسلام به تقدیس چیزی جز خدا نمی پردازد،ولی برای بسیاری از چیزها و اشخاص ارزش میانجیگری میان بندگان و فضل خدا قایل است،که مثلا ثروتی که در راه خدا خرج شود،واسطه ای برای رسیدن نعمت خدا یعنی مال به فقیر است و واجب است که شخص فقیر پیش از هر کس به شکر گزاری از پروردگار خود بپردازد،و آن کس که به نیکی فرمان دهد و مردمان را به خدا بخواند،میانجی در هدایت مردم است،و پیامبران وسایلی هستند که خدا به میانجیگری ایشان بندگان خود را به راه راست رهبری می کند،و هنگامی که از ایشان سپاسگزاری یا قدرشناسی می کنیم،این سپاسگزاری و تقدیر الاهی نیست،بلکه شکری است که گزاردن شکر خدا و تقدیس او بر آن تقدم دارد.
و مقام ابراهیم از این گونه است،بدان جهت که ما آن را تقدیس نمی کنیم، بلکه در آن جا برای خدا نماز می گزاریم و از مقام ابراهیم و به میانجیگری آن از ابراهیم قدردانی می کنیم.
ص :246
قرآن حکیم این حقیقت را به ما یادآور می شود می گوید که ابراهیم مأمور به آن بود که خانۀ خدا را از بتان پاک کند،پس چگونه ممکن است که مقام او بتی شود که به جای خدا آن را بپرستند.
« وَ عَهِدْنٰا إِلیٰ إِبْرٰاهِیمَ وَ إِسْمٰاعِیلَ أَنْ طَهِّرٰا بَیْتِیَ -و بر عهدۀ ابراهیم و اسماعیل گذاشتیم که خانۀ مرا پاک کنند،از هر ناپاکی آشکار یا پنهان و آن را آماده سازند.» /1 « لِلطّٰائِفِینَ وَ الْعٰاکِفِینَ وَ الرُّکَّعِ السُّجُودِ -برای طواف کنندگان و مانندگان در آن و رکوع و سجود کنندگان.» بنا بر این وسایل امنیت و راحتی که در خانۀ خدا می یابیم،برای تحقق یافتن هدف خانه است از طواف و اعتکاف و رکوع و سجود،و نه به خاطر چشم فرزندان اشراف از ذریۀ ابراهیم.
[126]
و دلیل بر این است آنکه ابراهیم از خدای متعال خواست که نعمتهای خود را مخصوص صالحان و نیکوکاران گرداند،زیرا چنان تصور می کرد که نعمتهای دنیایی خدا نشانه ای از دوستی خدا نسبت به صاحبان آن نعمتها است، ولی خدا این دعای او را رد کرد:
« وَ إِذْ قٰالَ إِبْرٰاهِیمُ رَبِّ اجْعَلْ هٰذٰا بَلَداً آمِناً وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَرٰاتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللّٰهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ قٰالَ وَ مَنْ کَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِیلاً ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلیٰ عَذٰابِ النّٰارِ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ -و آن گاه که ابراهیم گفت:پروردگارا،این جا را شهری آمن گردان و از مردم آن،هر کس که به خدا و روز دیگر ایمان دارد،از میوه ها و بهره ها روزی گردان،(خدا)گفت:و هر کس را که کافر باشد نیز کمی بهره مند می سازم و سپس او را به عذاب آتش ناچار می کنم که بد سرنوشتی است.» بنا بر این آتش دوزخ،علی رغم ثروت و امنیت و سروری که فرزندان ابراهیم(ع)از آن اکنون بهره مند می شوند،منتظر ایشان است،بدان سبب که همۀ این نعمتها آزمونهایی است که در برابر آنها قرار گرفته اند تا معلوم شود چه اندازه می توانند در برابر فشار انحرافات تحریفی ایستادگی کنند.
ص :247
[127]
خانه موجود بود و ابراهیم مأمور به این بود که بر آن بنایی بسازد،و این ساختمان با روح یکتاپرستی و فرمانبرداری از خدای متعال ساخته شد،و بنایی برای فخر فروشی و ریاست یا دست یافتن به شهوات«که ذرّیّۀ ابراهیم و پرده داران خانۀ کعبه از قریش چنان تصور می کردند»نبود.
« وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْرٰاهِیمُ الْقَوٰاعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَ إِسْمٰاعِیلُ -و در آن هنگام که ابراهیم با اسماعیل پایه های خانه را بالا می بردند،» و با اخلاص چنین دعا می کردند:
« رَبَّنٰا تَقَبَّلْ مِنّٰا -پروردگارا از ما بپذیر.» /1 ما کار خود را کردیم،ولی اگر عمل با نیت بد آمیخته شده باشد یا هدفهای آن متعدد شود و در آن واحد هدف آن رضای خدا همراه با رضای مردم باشد.ممکن است مورد پذیرش خدا واقع نشود،چنان که در آیۀ کریمه آمده است که: «إِنَّمٰا یَتَقَبَّلُ اللّٰهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ» ،یعنی خدا تنها از پرهیزگاران می پذیرد،و در آن هنگام که ابراهیم و پسرش دعا می کردند که خدا عملشان را قبول کند،عمل خود را خالص برای خدا انجام می دادند.
« إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ -که تو شنوایی،» و دعاهای بندگان را می شنوی.
« اَلْعَلِیمُ -(و)دانایی.» می دانی که مردم برای تحقق بخشیدن به چه هدفهایی به انجام دادن کارهای خود برمی خیزند؛آیا هدفها پاکیزه و خالص برای خداست یا چنین نیست.
آثار مثبت عمل صالح
[128]
هدف ابراهیم و پسرش